ملكوت اخلاق: گلگشتي در جلوه هاي رفتاري و گفتاري پيامبر اعظم صلي الله عليه و آله

مشخصات كتاب

سرشناسه : اسحاقي، سيدحسين، 1341 -

عنوان و نام پديدآور : ملكوت اخلاق: گلگشتي در جلوه هاي رفتاري و گفتاري پيامبر اعظم صلي الله عليه و آله/ حسين اسحاقي؛ [براي]حوزه نمايندگي ولي فقيه در امور حج و زيارت.

مشخصات نشر : تهران : مشعر، 1385.

مشخصات ظاهري : 327ص.

شابك : 12000ريال:9645400112 ؛ 12000 ريال (چاپ دوم)

وضعيت فهرست نويسي : فاپا

يادداشت : چاپ دوم: زمستان 1385.

يادداشت : كتابنامه: ص. [319] - 327؛ همچنين به صورت زيرنويس.

عنوان ديگر : گلگشتي در جلوه هاي رفتاري و گفتاري پيامبر اعظم صلي الله عليه و آله.

موضوع : محمد (ص)، پيامبر اسلام، 53 قبل از هجرت - 11ق. -- فضايل

موضوع : محمد (ص)، پيامبر اسلام، 53 قبل از هجرت - 11ق. -- اخلاق

موضوع : سنت نبوي

رده بندي كنگره : BP24/46/الف46م7 1385

رده بندي ديويي : 297/93

شماره كتابشناسي ملي : م 85-16423

ص: 1

درآمد

مى خواست گل كه دم زند از رنگ و بوى تواز غيرت صبا، نفسش در دهان گرفت

حافظ

يكى از منابع شناخت اسلام، سيره و روش زندگانى حضرت محمد صلى الله عليه و آله است؛ چون خداوند، ايشان را اسوه و الگوى كامل براى انسان زيستن معرفى مى كند.

يكى از افتخارهاى مسلمانان اين است كه تمام دقايق زندگانى آن حضرت از زمان تولد تا وفات ايشان در زمينه هاى مختلف گفتار، رفتار، و ويژگى هاى جسمى و معنوى ثبت و ضبط شده است. افزون بر آن، پژوهشگران اسلامى كه شيفته پيامبر محبوب خويش بوده اند، با تحليل و بررسى سرتاسر زندگى ايشان، اصول زندگى انسانى را از لابه لاى آن استنباط كرده اند كه مجموع آنها را، سيره رسول اكرم صلى الله عليه و آله تشكيل مى دهد.

بدون شك، هر پيامبرى، خليفه خداوند در روى زمين است و چه كسى بدين مقام، سزاوارتر از نبى اكرم صلى الله عليه و آله؛ كه او برترين مردم و پيامبران است.

محمد صلى الله عليه و آله، نمونه عقل و كمال، سرچشمه حكمت و جلال، مظهر دانش، اسوه شجاعت و پرهيزگارى و انسان كامل و برخوردار همه مقام ها و ارزش هاى

ص: 2

بلند انسانى است. در هيچ يك از رفتارهايش، نشانى از ضعف و ناپسندى پراكندگى و تناقص نمى توان يافت.

خلاصه كلام اينكه او انسانى معصوم و مصون از خطا و مبرا از لغزش و افضل مخلوقات جهان هستى است. به همين دليل، خداوند، محمد صلى الله عليه و آله را الگوى بنى آدم، در طول همه قرن ها قرار داده و اطاعت از وى را حتى در كوچك ترين كارها امرى شايسته شمرده است. خداوند مى فرمايد:

لَقَدْ كانَ لَكُمْ في رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ. (احزاب: 21)

براى شما در رسول خدا صلى الله عليه و آله نمونه و سرمشق نيكويى براى پيروى است.

رخ زيبا، يد بيضا، دم عيسى دارى آنچه خوبان همه دارند، تو تنها دارى

و اينك كه ناخداى دشت سبز سيادت، جان زمان را به زيور زيباى نام نبى مكرّم آراسته، پسنديده است كه سيرت آن حضرت را دريابيم و اين گوهرهاى درخشان را چون هديه اى گران بها، فراروى مخاطبان خويش قرار دهيم. انشاء ا ...

ص: 3

پيش گفتار

سيره پيشوايان دين اسلام به ويژه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله يكى از منابع شناخت معارف اسلامى به شمار مى رود. «آنچه ما موظفيم از وجود آنحضرت استفاده كنيم، هم در گفتار است و هم در رفتار، هم در قول است و هم در فعل؛ يعنى سخنان پيغمبر براى ما راهنما و سند است و بايد از آن بهره بگيريم و همچنين فعل و رفتار پيغمبر. (1) 1 همين طور كه سخن پيغمبر معنا دارد و براى يك معنا ادا شده است، رفتارهاى پيغمبر هم همه معنا و تفسير دارد و بايد در آنها تعمق كرد. (2) 2 رفتار پيغمبر ما همانند سخنش، آن قدر عميق است كه از جزئى ترين كار پيغمبر مى شود قوانين استخراج كرد. يك كار كوچك پيغمبر، يك چراغ است، يك شعله است و يك نورافكن است براى انسان كه تا مسافت هاى بسيار دور را نشان مى دهد.

سيره در زبان عربى از ماده «سير» است. «سير» يعنى حركت، رفتن، راه رفتن. «سيره» يعنى نوع راه رفتن. «سِيرَه» بر وزن «فِعلَه» است و «فِعلَه» در زبان عربى بر نوع دلالت مى كند. مثلًا «جَلسَه» يعنى نشستن و «جِلسَه» يعنى سبك و نوع نشستن و اين نكته دقيقى است. سير يعنى رفتن، رفتار، ولى سيره يعنى نوع و سبك رفتار. آنچه مهم است شناختن سبك رفتار پيغمبر است.


1- مرتضى مطهرى، سيرى در سيره نبوى، ص 40.
2- همان، ص 44.

ص: 4

آنها كه سيره نوشته اند، رفتار پيغمبر را نوشته اند. اين كتاب هايى كه ما به نام سيره داريم، سير است نه سيره. مثلًا سيره حلبيه، سير است و نه سيره. اسمش سيره هست، ولى واقعش سير است. رفتار پيغمبر نوشته شده است، نه سبك پيغمبر در رفتار، نه اسلوب رفتار پيغمبر، نه قدر پيغمبر. (1) 3 سيره پيغمبر يعنى سبك پيغمبر و روشى كه پيغمبر در عمل و در روش براى مقاصد خودش به كار مى برد. بحث ما در مقاصد پيغمبر نيست. مقاصد پيغمبر عجالتاً براى ما محرز است. بحث ما در سبك پيغمبر است؛ در روشى كه پيغمبر براى هدف و مقصد خودش به كار مى برد. مثلًا پيغمبر تبليغ مى كرد.

روش تبليغى پيغمبر چه بود؟ چه سبكى داشت ... سبك پيامبر در معاشرت با اصحاب و ياران چگونه بود. (2) 4 پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله مردى بود كه در عمل روش و اسلوب داشت. منطق داشت و ما مسلمانان موظفيم كه سيره ايشان را بشناسيم و منطق عملى ايشان را كشف كنيم براى اينكه از آن منطق در عمل استفاده بكنيم. حال آيا يك انسان مى تواند از اول تا آخر عمر يك منطق داشته باشد كه آن منطق براى او اصل باشد و اصالت داشته باشد؟» (3) 5 خداى متعال به همه مسلمانان فرمان مى دهد كه پيامبر ارجمند اسلام را مقتدا و سرمشق خود قرار دهند و در همه امور از او پيروى كنند:

لَقَدْ كانَ لَكُمْ في رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ كانَ يَرْجُوا اللَّهَ وَ الْيَوْمَ اْلآخِرَ وَ ذَكَرَ اللَّهَ كَثيراً. (احزاب: 21)

براى شما در رسول خدا صلى الله عليه و آله، نمونه و سرمشق نيكويى براى پيروى است براى آن كسى كه به خدا و آخرت اميدوار است و بسيار خدا را ياد مى كند.


1- همان، صص 47 و 48.
2- همان، صص 48 و 53.
3- همان، ص 64.

ص: 5

و نيز مى فرمايد:

وَ ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا .... (حشر: 7)

آنچه رسول خدا صلى الله عليه و آله به شما مى فرمايد، بگيريد و از آنچه شما را باز مى دارد، دورى كنيد.

اميرمؤمنان على عليه السلام در فرازى از نهج البلاغه مى فرمايد:

همانا رسول خدا صلى الله عليه و آله كافى است كه نمونه و سرمشق تو قرار گيرد و راهنماى تو بر نكوهيدگى و عيبناكى دنيا و خوارى ها و زشتى هاى فراوان آن شود؛ چون هر سوى آن از او گرفته و براى غير او گسترده شد و برخوردارى از آن از او بريده و زينت هايش از او دور كرده شد.

پس به پيامبر پاك و مطهر خود اقتدا كن كه روش او نمودار و سرمشقى است براى كسى كه اقتدا جويد و تسلايى براى كسى كه تسليت خواهد و محبوب ترين بندگان نزد خدا كسى است كه رفتار پيامبرش را سرمشق خود سازد و به دنبال او رود. از دنيا اندكى به قدر ضرورت و با سختى و مشقت مى خورد و به آن با گوشه چشم نيز نگاه و توجه نمى كرد. پهلوى او از همه مردم تهى تر و شكم او از همه خالى تر بود. دنيا به او عرضه شد و او از پذيرفتن آن سر برتافت. اگر خداى سبحان چيزى را دشمن مى داشت، او نيز آن را دشمن مى داشت و اگر خداوند چيزى را خوار شمرده، او نيز آن را خوار انگاشت و اگر چيزى را كوچك ساخته، او نيز آن را كوچك دانست و اگر جز اين نبود كه آنچه خدا و رسول او دشمن داشته اند، دوست مى داريم و آنچه خدا و رسول او حقير و ناچيز دانسته اند، بزرگ و عظيم مى پنداريم، همين براى نشان دادن مخالفت ها با خدا و سرپيچى ما از فرمان الهى كافى بود. همانا آن بزرگوار بر روى

ص: 6

زمين غذا مى خورد و همچون بردگان مى نشست و كفشش را به دست خود پينه مى زد و لباس خود را وصله مى كرد و بر الاغ بى پالان خود سوار مى شد و ديگرى را بر ترك خود سوار مى كرد. پرده اى بر در خانه او آويختند كه نقش هايى داشت. به يكى از زنان خود فرمود: «اين پرده را از پيش چشم من دور كن كه هرگاه به آن مى نگرم، دنيا و زيورهاى آن را به ياد مى آورم.» با دل خود از دنيا رو گرداند و ياد آن را در خاطر خود ميراند و دوست داشت كه زينت دنيا از چشم او پنهان بماند تا زيورى از آن برنگيرد. دنيا را پايدار نمى دانست و اميد ماندن در آن نداشت و آن را از خود بيرون راند و دل از آن بركند و ديده از آن فرو پوشاند. چنين است هر كس چيزى را دشمن دارد، خوش ندارد به آن بنگرد يا نزد وى آن را ياد كنند. در روش رسول خدا صلى الله عليه و آله نشانه هايى است كه تو را به زشتى ها و عيب هاى دنيا راهنمايى مى كند؛ چون او همراه با بستگان نزديك خود در دنيا گرسنه به سر مى برد و با منزلت بزرگى كه داشت، زينت هاى دنيا از او دور مانده بود.

پس بيننده با خرد خويش بنگرد كه آيا خدا، محمد صلى الله عليه و آله را به اين ترتيب (كه از عيش و نوش دنيا به دور داشته بود) اكرام فرموده يا او را خوار و خفيف ساخته است. اگر بگويد او را خوار ساخته، به خداى عظيم سوگند، دروغ گفته است و اگر بگويد او را اكرام كرده، پس بايد دريابد كه خداوند غير او را خوار داشته كه دنيا را برايش گسترانده و آن را از كسى كه از همه به او نزديك تر و مقرب تر است، دور داشته است.

پس بايد اقتداكننده، به پيامبر خود اقتدا كند و از او پيروى كند و پا جاى

ص: 7

پاى او گذارد، وگرنه از بدبختى و هلاكت ايمن نخواهد بود؛ كه خداى متعال، محمد صلى الله عليه و آله را نشانه اى براى قيامت و بشارت دهنده به بهشت و بيم دهنده از كيفر و عذاب قرار داده است. از دنيا، گرسنه بيرون رفت و به آخرت، سالم و بى عيب وارد شد. تا آن گاه كه از جهان رحلت كرد، سنگى بر سنگى ننهاد و خدا بر ما منّتى بزرگ دارد كه به احسان خود، او را براى ما پيشرو نهاد كه از او پيروى كنيم و پا جاى پاى او گذاريم. (1) 6

خداوند به پيامبرش فرمود:

«فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُم؛ اى پيامبر! در پرتو لطف خداوند، نسبت به مسلمانان نرم خوى شدى.» همچنين فرموده است: «وَ لَوْ كُنْتَ فَظًّا غَليظَ الْقَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ؛ اگر به جاى اخلاق نرم و ملايم، اخلاقى خشن داشتى، مسلمانان از اطرافت پراكنده مى شدند». (آل عمران: 159).

اين كتاب در دو بخش سامان يافته است: بخش نخست به روزشمار زندگى پيامبر اعظم صلى الله عليه و آله اختصاص دارد كه به صورت فشرده، رويدادهاى مربوط به زندگى پيامبر گرامى اسلام را بازگو مى كند. در بخش دوم، به تعداد سوره هاى قرآن، 114 جلوه رفتارى و گفتارى آن حضرت در زمينه اخلاق فردى، خانوادگى و اجتماعى گلچين شده و در سه فصل گرد آمده است.

واپسين كلام نيز تصويرگر رفتار رسول اكرم صلى الله عليه و آله از زبان دو سيد جوانان اهل بهشت، امام حسن و امام حسين عليهما السلام و همچنين تبيين كننده مقصد پيامبران از نگاه معمار بزرگ انقلاب، امام خمينى رحمه الله است. اميدواريم در سالى كه به نام مبارك پيامبر اعظم صلى الله عليه و آله آراسته شده است، اين پژوهش مورد استفاده


1- نهج البلاغه، خطبه 160.

ص: 8

خوانندگان و مخاطبان قرار گيرد.

غنچه اى از شاخسار مصطفى گل شو از ياد بهار مصطفى

از بهارش، رنگ و بو بايد گرفت بهره اى از خُلق او بايد گرفت

مرشد رومى چه خوش فرموده است آن كه يم در قطره اش آسوده است

مگسل از ختم رسل، ايام خويش تكيه كم كن بر فن و بر گام خويش

فطرت مُسلِم سراپا شفقت است در جهان، دست و زبانش رحمت است

آن كه مهتاب از سر انگشتش، دو نيم رحمت او عام و اخلاقش عظيم

از مقام او اگر دور ايستى از ميان معشر ما نيستى (1) 7


1- محمد اقبال لاهورى، كليات اشعار فارسى، ص 89.

ص: 9

بخش اول: مرواريد نبوت در يك نگاه

اشاره

ص: 10

ص: 11

روزشمار زندگى پيامبر اعظم صلى الله عليه و آله

چون هدف از اين نوشتار، بررسى جلوه هاى رفتارى و اخلاقى پيامبراعظم صلى الله عليه و آله و پيروى از آنهاست، بيش و پيش از هر چيز، آشنايى مختصر با زندگى اين درّ درخشان عالم هستى ضرورى مى نمايد. حضرت محمد بن عبدالله صلى الله عليه و آله هنگام طلوع فجر روز جمعه 17 ربيع الاول عام الفيل برابر با سال 570 ميلادى (1) 8 در مكه به دنيا آمد. (2) 9 پيش از تولد آن حضرت، پدرش، عبدالله در 25 سالگى در مدينه از دنيا رفته بود (3) 10 و مادرش، آمنه، دختر وهب تا يك هفته او را شير داد. سپس ثويبه به مدت چهار ماه شيردادن او را به عهده گرفت.

پس از آن، حليمه از طايفه بنى سعد كه به مكه آمده بود تا براى گذراندن زندگى اش، كودكى را براى شيردادن بپذيرد، عهده دار شيردادن محمد شد و او را به ميان قبيله خود (بنى سعد) برد. حليمه پس از دو سال، او را به آمنه بازگرداند، ولى به اين دليل كه از وجود اين كودك، بركت ها ديده بود، با رضايت مادرش، دوباره او را به محل سكونت خود بازگرداند. (4) 11 سرانجام حليمه، محمد را در پنج سالگى به آمنه تحويل داد. (5) 12


1- . الموسوعة العربية الميسرة، ص 1657.
2- . حبيب السير، ج 1، ص 295.
3- . التنبيه و الاشراف، ص 196.
4- . السيرة النبوية، ج 1، ص 173.
5- . مروج الذهب، ج 2، ص 281.

ص: 12

هنگامى كه محمد شش ساله شد، آمنه بدرود حيات گفت و جدّش، عبدالمطلب سرپرستى او را به عهده گرفت. (1) 13 هنگامى كه هشت ساله شد، عبدالمطلب نيز درگذشت و عمويش، ابوطالب سرپرست وى شد. (2) 14 محمد در سيزده سالگى، ابوطالب را در مسافرت به شام كه به منظور تجارت انجام گرفت، همراهى كرد. در بين راه، راهبى به نام بحيرا، او را ديد و به پيامبرى وى بشارت داد و از آينده اش خبر داد. (3) 15

محمد در 25 سالگى با خديجه، دختر خويلد كه از اشراف قريش و صاحب سرمايه بود، آشنا شد. سپس با سرمايه او و به همراهى غلامش، ميسره براى تجارت به شام رفت و پس از بازگشت، با وى ازدواج كرد. (4) 16 در 40 سالگى، در بيست و هفتم ماه رجب (5) 17 به پيامبرى برانگيخته شد. هنگامى كه در غار حرا سرگرم عبادت بود، جبرئيل نخستين آيات قرآن (سوره علق) را بر او نازل كرد. (6) 18 از آن پس وضو و نماز واجب شد و جبرئيل كيفيت آنها را به پيامبر ابلاغ كرد. (7) 19 نخستين مرد و زنى كه به پيامبر ايمان آوردند، على بى ابى طالب عليه السلام و


1- . حبيب السير، ج 1، ص 301.
2- . التنبيه و الاشراف، ص 197.
3- . همان.
4- . همان.
5- . الموسوعة العربية الميسره، ص 1658.
6- . مروج الذهب، ج 2، ص 282.
7- . السيرة النبوية، ج 1، ص 260.

ص: 13

خديجه عليها السلام بودند. (1) 20 سپس چند نفر ديگر نيز اسلام را پذيرفتند. پيامبر با اين عده كم تا سه سال مخفيانه در دره هاى مكه عبادت مى كرد و نماز به جا مى آورد. (2) 21 حمزة بن عبدالمطلب، عموى پيامبر در سال دوم بعثت ايمان آورد و به جانب دارى از ايشان همت گماشت. (3) 22 سه سال پس از بعثت، پيامبر مأمور شد كه آشكارا به تبليغ دين اسلام بپردازد. آيات زير در اين زمينه نازل شد:

وَ أَنْذِرْ عَشيرَتَكَ اْلأَقْرَبينَ. (شعراء: 214)

خويشاوندان نزديك خود را انذار كن.

فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكينَ. (حجر: 94)

آنچه را مأموريت دارى، آشكارا بيان كن و از مشركان روى گردان.

وَ قُلْ انّي أَنَا النَّذيرُ الْمُبينُ. (حجر: 89)

بگو: من انذار كننده آشكارم.

وقتى پيامبر دعوت خود را آشكار كرد، با مخالفت شديد اشراف مكه روبه رو شد. فقط گروه هايى از طبقه هاى محروم بودند كه كم كم به دعوت پيامبر پاسخ مثبت دادند. ابوطالب، عموى پيامبر در اين ميان نقش مهم و اساسى داشت و با تمام نيرو و نفوذ اجتماعى خويش، از برادرزاده اش حمايت مى كرد. به همين دليل، قريش نمى توانستند متعرض پيامبر شوند و در نتيجه، آزار و ستم خود را متوجه پيروان ضعيف و بى پناه ايشان مى كردند. محمد صلى الله عليه و آله براى اينكه پيروان بى ياور خود را از زير شكنجه قريش آزاد كند، به آنان اجازه داد كه به حبشه مهاجرت كنند و در پناه نجاشى، پادشاه آن كشور كه مردى عادل بود، زندگى را ازسر بگيرند. به گفته برخى تاريخ نگاران، نزديك به هشتاد نفر از مسلمانان در ماه رجب سال پنجم پس از بعثت، به حبشه مهاجرت كردند. (4) 23 در اواخر سال ششم، كافران قريش با هم پيمان بستند كه با خانواده بنى هاشم و بنى عبدالمطلب قطع رابطه كنند و از ازدواج و خريد و فروش با آنها خوددارى ورزند. آنان اين پيمان نامه را بر صحيفه اى نوشتند و در خانه كعبه آويختند. ماه اول سال هفتم پس از بعثت، بنى هاشم و بنى عبدالمطلب به


1- التنبيه و الاشراف، ص 198.
2- السيرة النبوية، ج 1، ص 280.
3- الاستيعاب، ج 1، ص 369.
4- السيرة النبوية، ج 1، صص 339- 353؛ حبيب السير، ج 1، ص 311.

ص: 14

جز ابوطالب گرد هم آمدند و از ترس جان خود، با محمد و خديجه در شعب ابوطالب اقامت گزيدند. آنان نزديك سه سال درمحاصره اقتصادى قريش، به سختى زندگى كردند. اين وضع ادامه داشت تا اينكه محمد به ابوطالب خبر داد تمام صحيفه به جز جمله «بسمك اللهم» را موريانه خورده است. ابوطالب نيز نزد مخالفان پيامبر رفت و پيام برادرزاده خود را رساند. وى از آنها خواست چنانچه اين سخن درست باشد، از پيمان خويش دست بردارند و اگر نادرست بود، او برادرزاده خود را تسليم آنان خواهد كرد. مخالفان پس از بررسى صحيفه و مشاهده درستى گفتار پيامبر، محاصره را شكستند. بدين ترتيب، در آغاز سال دهم بعثت، بنى هاشم و بنى عبدالمطلب از شعب ابوطالب خارج شدند. (1) 24

دو ماه پس از خروج از شعب در سال دهم بعثت، در حالى كه 49 سال و 8 ماه از عمر شريف پيامبر گذشته بود، ابوطالب از دنيا رفت. سه روز يا 6 ماه بعد نيز خديجه، همسر پيامبر وفات كرد كه به همين دليل، آن سال را «عام الحزن» ناميدند. (2) 25 ابوطالب هنگام مرگ، 85 سال داشت و حضرت خديجه، 65 سال كه 25 سال آن را در خانه پيامبر به سر آورده بود. (3) 26 با مرگ ابوطالب، كافران مكه بيش از پيش به آزار پيامبر پرداختند؛ زيرا مطمئن بودند كه پيامبر، پشتيبان خود را از دست داده است. (4) 27 پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در 50 سالگى به اتفاق زيد بن حارثه به طائف سفر كرد تا مردم را به اسلام دعوت كند، ولى مردم آن سامان ايمان نياوردند. (5) 28 در سال يازدهم بعثت، شش


1- حبيب السير، ج 1، ص 311.
2- مناقب آل ابى طالب، ج 1، ص 150.
3- التنبيه و الاشراف، ص 199.
4- السيرة النبوية، ج 2، ص 57.
5- حبيب السير، ج 1، ص 316.

ص: 15

نفر از اهالى يثرب از طايفه خزرج پس از ديدار با پيامبر و شنيدن آياتى چند از قرآن در منا، دين مقدس اسلام را پذيرفتند و هنگامى كه به آنجا بازگشتند، خبر بعثت پيامبر و نزول قرآن كريم را به مردم رساندند. بدين ترتيب، زمينه نشر اسلام در يثرب فراهم شد. (1) 29 يك سال بعد، دوازده تن از طايفه اوس و خزرج از يثرب به مكه آمدند و با پذيرفتن دين اسلام، در محلى به نام عقبه با پيامبر بيعت كردند كه به آن بيعت عقبه اول مى گويند. پيامبر پس از اين بيعت، مصعب بن عمير را براى آموزش احكام دين و قرآن واقامه نماز جماعت به يثرب فرستاد. (2) 30

سال دوازدهم بعثت؛ يعنى هنگامى كه 51 سال از عمر مبارك پيامبر مى گذشت، واقعه معراج پيش آمد. (3) 31 سال سيزدهم بعثت، دين اسلام در يثرب رواج يافت، به گونه اى كه در موسم حج، 73 مرد و زن از بزرگان يثرب در عقبه حاضر شدند و با پيامبر بيعت كردند. اين بيعت، بيعت عقبه دوم نام گرفت. يثربيان در اين بيعت متعهد شدند همان گونه كه از زن و فرزند خود حمايت مى كنند، از پيامبر پشتيبانى كنند. (4) 32 خبر اين بيعت، قريش را سخت نگران كرد، به گونه اى كه با شدت بيشترى به آزار مسلمانان پرداختند.

مسلمانان نيز كه پناه گاه محكم ترى همچون يثرب يافته بودند، به دستور پيامبر به اين شهر روى آوردند. (5) 33


1- همان، ص 320.
2- السيره النبوية، ج 2، صص 73- 77.
3- التنبيه و الاشرف، ص 200.
4- السيره النبوية، ج 2، صص 81- 85.
5- همان، ص 110.

ص: 16

در آغاز سال چهاردهم بعثت، قريش تصميم گرفت در يك نقشه دسته جمعى، حضرت محمد صلى الله عليه و آله را به قتل برسانند تا شخص معينى گرفتار مجازات نشود. ايشان كه از قصد آنها آگاه شده بود، على بن ابى طالب را در بستر خويش خوابانيد و خود به قصد مهاجرت به يثرب از مكه خارج شد. ايشان به همراه ابوبكر- كه در بين راه به آن حضرت پيوسته بود- سه روز در غار ثور پنهان شدند و از بيراهه به يثرب رفتند. (1) 34 مهاجرت پيامبر از مكه به يثرب، مبناى تاريخ مسلمانان قرار گرفت كه «تاريخ هجرى» ناميده مى شود. (2) 35 همچنين به يُمن ورود حضرت محمد صلى الله عليه و آله به يثرب، اين شهر را «مدينةالنبى» ناميدند. اكنون تنها به مهم ترين رويدادهاى ديگر سال هاى زندگى پيامبر اسلام مى پردازيم.

سال اول هجرى

حضرت محمد صلى الله عليه و آله در 53 سالگى، در روز دوشنبه دوازدهم ربيع الاول وارد يثرب شد. نخست در محله قبا كه بيرون شهر بود، منزل گزيد و مسجدى در آن محل ساخت. اين نخستين مسجدى بود كه در اسلام ساخته شد. سپس به اتفاق همراهان به سوى شهر حركت كرد. بين راه در قبيله بنى سالم، نخستين نماز جمعه را با مردم خواند. بعد وارد شهر شد و خانه ابوايوب انصارى را محل استقرار خود قرار داد. (3) 36 پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله براى نخستين بار بين اصحاب خود «عقد اخوت» (برادرى) بست و آنان دو به دو با هم برادر شدند. خود پيامبر نيز على بن ابى طالب را به برادرى خويش برگزيد. (4) 37 سپس از جانب خداوند مأمور شد براى آگاه ساختن مردم براى حضور در مسجد و اداى نماز جماعت، اذان بگويند كه بلال حبشى از سوى پيامبر عهده دار اين منصب شد. (5) 38


1- حبيب السير، ج 1، ص 320.
2- سيد محمدتقى حكيم، پيام پيامبر، ص 20.
3- حبيب السير، ج 1، صص 325- 329.
4- همان.
5- همان، ص 329.

ص: 17

سال دوم هجرى

در اين سال، روزه در ماه رمضان بر مسلمانان واجب شد. (1) 39 سپس قبله مسلمانان از بيت المقدس به كعبه تغيير يافت. در همين سال، على عليه السلام با دختر پيامبر، حضرت فاطمه عليها السلام ازدواج كرد. (2) 40 نخستين آيه در مورد جهاد نيز در اين سال بر پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نازل شد:

أُذِنَ لِلَّذينَ يُقاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَ إِنَّ اللَّهَ عَلى نَصْرِهِمْ لَقَديرٌ. (حج: 39)

به كسانى كه جنگ بر آنان تحميل شده، اجازه جهاد داده شده است؛ زيرا به آنان ستم شده و خداوند بر يارى آنان تواناست.

پيامبر پس از نزول اين آيه، در زمان هاى مختلفى با مشركان جنگيد. گاهى خود آن حضرت، لشكريان اسلام را در جنگ همراهى مى كرد و گاه نماينده خويش را با آنان گسيل مى داشت. جنگ هايى كه خود پيامبر در آنها شركت داشت، «غزوه» و جنگ هايى كه نماينده آن حضرت در آنها شركت داشت، «سريه» ناميده مى شوند. (3) 41

برخى تاريخ نگاران، شمار غزوه هاى پيامبر را 26 غزوه و بعضى ديگر 27 غزوه دانسته اند؛ زيرا جنگ وادى القرى در بازگشت از جنگ خيبر اتفاق افتاد كه عده اى آن را با جنگ خيبر يكى حساب مى كنند. (4) 42 البته سريه ها را 36 سريه


1- . مروج الذهب، ج 2، ص 295.
2- . همان.
3- . حبيب السير، ج 1، ص 334.
4- . مروج الذهب، ج 3، ص 287.

ص: 18

به شمار آورده اند. (1) 43 در بعضى جنگ ها، برخوردى به صورت جنگ پيش نيامده، ولى هدف حركت از مركز اسلام (مدينه) در صورتى كه دشمن تسليم نشود، جنگ بوده است. در نتيجه، اين اقدام، جنگ به شمار آمده است.

از مهم ترين جنگ هاى اين سال، جنگ بدر بزرگ بود كه پيامبر با 311 تن از مهاجران و انصار، به بدر رفتند. آنان صبح روز جمعه نوزدهم ماه رمضان با قريش كه 950 نفر بودند و يكصد اسب نيز همراه داشتند، پيكار كردند. در اين جنگ، هفتاد تن از قريش كشته و هفتاد تن ديگر اسير شدند. از مسلمانان فقط چهار نفر شهيد شدند و جنگ با پيروزى مسلمانان به پايان رسيد. اين كارزار تا وقتى كه پيامبر به مدينه بازگشت، 19 روز طول كشيد. (2) 44 بنى قَينُقاع، طايفه اى از يهوديان مدينه بودند كه شمارشان به 400 نفر مى رسيد. پيامبر در جنگ بنى قينقاع، قلعه هايشان را محاصره كرد كه پس از 15 روز تسليم شدند. پيامبر نيز آنان را به اذرِعات (محلى در شام) تبعيد كرد و اموالشان را به غنيمت گرفت. (3) 45

سال سوم هجرى

در اين سال، رويدادهاى مهمى پيش آمد. از جمله جنگ قَرقَرة الكدر كه پيامبر با 200 تن از اصحاب خود براى پيكار با سليم و غطفان از مدينه حركت كرد.

آنان به آبى بين مكه و مدينه به نام قرقرة الكدر رسيدند كه محل استقرار دشمن بود، ولى اثرى از آنها نيافتند. فقط مقدارى از اموالشان را غنيمت گرفتند و به مدينه بازگشتند. (4) 46 جنگ ديگرى نيز ميان مسلمانان و كافران قريش در كنار كوه احد (نزديك مدينه) رخ داد كه هفتاد تن از مسلمانان در آن كارزار شهيد شدند. بعضى گفته اند تعداد شهيدان جنگ احد 65 نفر بوده است كه چهار نفر از آنان مهاجران بودند. يكى از آن چهار تن، حمزه، عموى پيامبر بود. از مشركان هم 23 نفر كشته شدند. پيامبر پس از جنگ احد به مدينه بازگشت. (5) 47


1- . مناقب آل ابى طالب، ج 1، ص 161.
2- ). التنبيه و الاشراف، صص 202- 206.
3- . همان، صص 206 و 207.
4- . همان، ص 209.
5- . التنبيه و الاشراف، صص 210- 222.

ص: 19

سال چهارم هجرى

هيئتى از قاره به مدينه آمده و از پيامبر درخواست كرده بودند افرادى را براى آموزش دستورهاى دين اسلام به آنجا بفرستد. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نيز نه تن از يارانش را به سرپرستى عاصم انصارى همراه هيئت ياد شده به آن سرزمين فرستاد. هنگامى كه اين كاروان به رجيع رسيد، هيئت قاره به مسلمانان خيانت كردند. آنان هفت نفر از مسلمانان را به شهادت رساندند و دو نفر ديگر را به اسارت گرفتند كه سرانجام آن دو را نيز شهيد كردند. (1) 48 رويداد ديگر، جنگ با يهوديان بنى نضير بود. پيامبر، ابن امّ مكتوم را در مدينه به جانشينى خود گمارد. آن گاه با مسلمانان از مدينه خارج شد و به سوى قلعه بنى نضير شتافت. آنها را 15 روز محاصره و پس از تسليم شدن، به فدك و خيبر تبعيد كرد. (2) 49 در ماه شعبان اين سال، امام حسين عليه السلام متولد شد. (3) 50 همچنين با نزول آيه زير، شراب حرام گرديد:

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَيْسِرُ وَ اْلأَنْصابُ وَ اْلأَزْلامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّيْطانِ فَاجْتَنِبُوهُ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ. (مائده: 90)

اى كسانى كه ايمان آورده ايد! شراب، قمار، بت ها و چوبه هاى تير (كه براى برد و باخت به كار مى رود) پليدند و از كارهاى شيطانند. از آنها دورى كنيد تا رستگار شويد.

در اين سال، فاطمه بنت اسد، مادر حضرت على عليه السلام درگذشت. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله


1- . همان، ج 2، ص 212.
2- . همان، ص 213.
3- . همان.

ص: 20

به احترام او پيراهن خود را كفن وى كرد، بر او نماز گزارد و وى را در بقيع به خاك سپرد. (1) 51

سال پنجم هجرى

در اين سال، جنگ ذات الرقاع رخ داد. پيامبر در اين جنگ با همراهان خود، نماز را به طريق خوف به جا آورد. اين نماز نخستين نماز خوفى بود كه در اسلام برگزار مى شد. (2) 52

در همين سال، آيه مربوط به تيمم نازل شد و جنگ خندق يا احزاب پيش آمد. چند گروه مخالف از قريش، عظفان، سليم، اسد، اشجع، قريظه، نضير و جمعى از يهود كه به 24 هزار نفر مى رسيدند، براى جنگ با پيامبر به سوى مدينه حركت كردند. تنها قريشيان چهار هزار نفر بودند كه 300 اسب و 1400 شتر داشتند و فرماندهى آنها با ابوسفيان بود. در مقابل، مسلمانان در حدود سه هزار نفر بودند. در اين ميان، سلمان فارسى پيشنهاد كندن خندق را به دور مدينه داد كه پيامبر نظر او را پذيرفت. اين جنگ با رشادت ها و دلاورى هاى على عليه السلام همراه بود و با كشتن عمرو بن عبدود، پيروزى را براى اسلام و مسلمانان به ارمغان آورد.

سال ششم هجرى

در اين سال، پيامبر به قصد انجام دادن عمره در ماه ذى قعده با 1600 نفر از مسلمانان به سوى مكه حركت كرد. وقتى به حديبيه رسيدند، مشركان از ورود آنان به مكه جلوگيرى كردند. پيامبر از همراهان خويش بيعت گرفت تا پاى جان از آن حضرت حمايت كنند كه به بيعت رضوان معروف شد. سپس به مشركان اعلام كرد كه قصد جنگ ندارند، بلكه براى انجام عمره آمده اند، ولى


1- . حبيب السير، ج 1، ص 356.
2- . همان، ص 357.

ص: 21

نتيجه اى نگرفت. سرانجام بين پيامبر و مشركان، پيمان صلحى به نام صلح حديبيه بسته شد. بر اساس اين پيمان نامه، مسلمانان آن سال به مكه نرفتند و قرار شد سال آينده به مكه بروند. (1) 53 در اين سال، مردم از شدت خشك سالى و بى آبى، دچار قحطى شدند. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله با اصحاب به صحرا رفتند و دو ركعت نماز استسقاء (طلب باران) به جا آوردند و دعا كردند. از همان لحظه تا هفت شبانه روز باران فراوان باريد. (2) 54

سال هفتم هجرى

در ماه محرم، جنگ خيبر پيش آمد. پيامبر در اين جنگ با 1400 سرباز و 200 اسب به سوى خيبر حركت كرد. يهوديان به قلعه هاى خود پناه بردند، ولى با دلاورى هاى مسلمانان، قلعه هايشان يكى پس از ديگرى سقوط كرد و سرانجام مسلمانان پيروز شدند. بعضى از يهوديان با ديدن شكست خود، پيشنهاد صلح دادند كه پيامبر نپذيرفت. سپس از پيامبر درخواست كردند زمين هايى در اختيارشان باشد تا در آنها كشاورزى كنند و از محصول خود سهمى هم به مسلمانان بدهند. پيامبر اين درخواست را پذيرفت و هر سال عبدالله بن رواحه انصارى را براى جمع آورى محصول نزد آنان مى فرستاد.

وقتى عبدالله در جنگ موته شهيد شد، پيامبر، جبار پسر صخر را به جاى او روانه كردو اين برنامه تا زمان خلافت عمر بن الخطاب ادامه داشت. هنگامى كه عمر به خلافت رسيد، همه يهوديان را از حجاز بيرون راند. (3) 55 پيامبر در ماه محرم همان سال براى خود مهرى درست كرد كه روى آن «محمد رسول اللّه صلى الله عليه و آله» حك شده بود. (4) 56 آن گاه در ماه ربيع الاول به پادشاهان و


1- . التنبيه و الاشراف، ص 221.
2- . حبيب السير، ج 1، ص 268.
3- . التنبيه والاشراف، ص 222.
4- . همان، ص 224.

ص: 22

اميران سرزمين هاى گوناگون نامه نوشت و آنان را به اسلام فراخواند. ايشان نامه هايش را با «بسم اللّه الرّحمن الرّحيم» آغاز مى كرد و با مهر مخصوص خود پايان مى داد. (1) 57 در اين سال، پيامبر براى انجام دادن عمره كه مشركان در سال گذشته در حديبيه مانع از انجام دادن آن شده بودند، در ماه ذى قعده از مدينه خارج شد.

وقتى كه به مكه رسيد، مشركان براساس قرار قبلى از مكه بيرون رفته بودند.

پيامبر با همراهان خود سه روز در مكه توقف كردند و اعمال عمره را به جا آوردند. (2) 58

سال هشتم هجرى

در اين سال، جعفر بن ابى طالب، زيد بن حارثه و عبدالله بن رواحه هنگام جنگ با روميان در سرزمين موته شهيد شدند. (3) 59 فتح مكه نيز در اين سال صورت گرفت و پيامبر با كمك على عليه السلام، بت هايى را كه اطراف كعبه بودند، شكست.

همچنين با اينكه قريش دشمنى و آزار بسيارى به مسلمانان روا داشته بودند، آنان را عفو كرد. جنگ حنين از رويدادهاى ديگر اين سال است. مسلمانان در اين جنگ، قبيله هوازن را شكست دادند و عده بسيارى از زنان و مردان دشمن را اسير و اموالشان را به غنيمت گرفتند. جنگ طائف از ديگر حوادث مهم اين سال است كه مسلمانان پس از محاصره شهر و نبرد با دشمنان، شهر را


1- . همان، ص 225.
2- . حبيب السير، ج 1، صص 381 و 382.
3- . مروج الذهب، ج 2، ص 296.

ص: 23

آزاد كردند. (1) 60

سال نهم هجرى

جنگ تبوك در ماه رجب اين سال پيش آمد. در اين جنگ، طرف مقابل مسلمانان، امپراتور روم بود. پيامبر با اصحاب از جان گذشته خود به تبوك رفتند، ولى كار به صلح انجاميد و دشمن پذيرفت كه جزيه پرداخت كند.

پيامبر هم براى آنان امان نامه نوشت. (2) 61 در همين سال، منافقان، مسجد ضرار را براى دست يابى به اهداف شومشان بنا كردند كه به دستور پيامبر ويران شد.

همچنين «سوره برائت» بر پيامبر نازل شد و آن حضرت، على عليه السلام را مأمور كرد كه به مكه برود و هفت آيه اول اين سوره را هنگامى بخواند كه مردم در منا اجتماع كرده اند.

سال دهم هجرى

در اين سال، على عليه السلام مأمور شد به يمن برود و نامه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله را براى مردم آنجا بخواند و آنان را به اسلام دعوت كند. طايفه همْدان همگى در يك روز مسلمان شدند و ديگر قبيله ها به تدريج به اسلام گرويدند.

در همين سال، پيامبر براى آخرين بار با مسلمانان حج به جا آورد.

به همين سبب، آن حج را حجّة الوداع مى گويند. برخى آن حج را حجةالبلاغ نيز ناميده اند؛ زيرا پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در پايان سخنرانى ها و مناسك حج، رو به جمعيت مسلمانان كرد و فرمود: «اللَّهُمَّ هَلْ بَلَّغْتُ؛ خدايا پيام تو را به مردم ابلاغ


1- . مناقب آل ابى طالب، ج 1، صص 180 و 181؛ السيرة النبوية، ج 4، صص 121- 129.
2- . السيرة النبوية، ج 4، صص 159- 169.

ص: 24

كردم؟» همه مردم گفتند: آرى. آنگاه پيامبر گفت: «اللَّهُمَّ اشْهَدْ؛ خدايا شاهد باش.» در همين سفر، على عليه السلام از يمن بازگشت و در ايام حج خدمت پيامبر رسيد. پيامبر نيز او را در قربانى خويش شريك ساخت. (1) 62 حضرت محمد صلى الله عليه و آله در بازگشت از «حجة الوداع» در ميانه راه مكه و مدينه در محلى به نام غدير خم، على عليه السلام را جانشين خود معرفى كرد. (2) 63

سال يازدهم هجرى

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در بازگشت از حج بيت الله الحرام به مدينه، در ماه صفر بيمار شد و در خانه بسترى گرديد. آن حضرت در طول بيمارى خويش، سه بار ميان مردم ظاهر شد و با آنان از فتنه هاى روزگار و خداحافظى، وفاى به وعده و حلاليت طلبى سخن گفت. آن حضرت پس از تحمل مدتى بيمارى، سرانجام روز دوشنبه بيست و هشتم ماه صفر در 63 سالگى ديده از جهان فرو بست. بدن مطهر وى را در اتاق مسكونى خودش به خاك سپردند. (3) 64


1- التنبيه و الاشراف، صص 239- 240.
2- الارشاد، صص 89 و 90.
3- همان، صص 82 و 83.

ص: 25

بخش دوم: 114 جلوه رفتارى و گفتارى پيامبر اعظم صلى الله عليه و آله

اشاره

ص: 26

ص: 27

فصل اول: اخلاق فردى

درآمد

لَقَدْ كانَ لَكُمْ في رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ كانَ يَرْجُوا اللَّهَ وَ الْيَوْمَ اْلآخِرَ وَ ذَكَرَ اللَّهَ كَثيراً. (احزاب: 21)

به يقين، رسول خدا صلى الله عليه و آله براى شما نمونه نيكويى است براى هر كس كه به خدا و روز جزا اميد دارد و بسيار ياد خدا مى كند.

پيامبر اعظم صلى الله عليه و آله الگوى جاودان مسلمانان است كه مى توانند گفتار و كردار خود را در آينه وجودش به تماشا بنشينند. حضرت على عليه السلام، پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله را الگوى كامل معرفى مى كند:

وَ لَقَدْ كانَ فِي رَسُولِ اللَّه صلى الله عليه و آله كافٍ لَكَ فِي الْاسْوَةِ. (1) 65

پيروى كردن و الگوگيرى از رفتار رسول خدا صلى الله عليه و آله براى تو كافى است.

بنابراين:

فَتَأَسَّ بِنَبِيِّكَ الْاطْيَبِ الْاطْهَرِ صلى الله عليه و آله فَانَّ فِيهِ اسْوَةً لِمَنْ تَأَسِّىَ وَ عَزَاءً لِمَنْ تَعَزِّى وَ احَبُّ الْعِبادِ الَى اللَّهِ الْمُتُأَسِّى بِنَبِيِّهِ وَ الْمُقْتَصُّ لِأَثَرِهِ. (2) 66

از پيامبر پاك و پاكيزه ات پيروى كن؛ زيرا راه و رسمش، سرمشقى است براى آن كسى كه بخواهد پيروى كند و مايه فخر و بزرگى است براى


1- . نهج البلاغه، خطبه 160.
2- . همان.

ص: 28

كسى كه خواهان بزرگوارى است و محبوب ترين بندگان نزد خداوند، كسى است كه از پيامبرش سرمشق گيرد و گام در جاى قدم او گذارد.

هر كس اسوه حسنه را بشناسد و از او پيروى نكند، بى ترديد، به بيراهه ره مى سپارد و در دنياى زر و زور و تزوير و در تاريكستان نادانى و دنياگرايى غوطه ور خواهد شد. آن كه بدون اسوه حسنه سير مى كند، البته راه به جايى نمى برد.

به درستى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله، ميزان اكبر است و همه چيز را بايد با خُلق و سيره و روش و راه و رسم او سنجيد و بدان عرضه كرد؛ كه اگر با آن موافق بود، حق است و چنانچه با آن مخالف بود، باطل است. خداوند، پيامبر را فرستاد تا همگان را به سوى حق دعوت كند:

وَ سِيْرَتُهُ الْقَصْدُ وَ سُنَّتُهُ الرُّشْدُ وَ كَلامُهُ الْفَضْلُ وَ حُكْمُهُ الْعَدْلُ. (1) 67

سيره و راه و رسم او معتدل و روش او صحيح و متين و سخنانش روشنگر حق از باطل و حكمش عادلانه است.

خداوند، پيامبر اعظم صلى الله عليه و آله را فرستاد تا به سوى حق دعوت كند و گواه رفتار خلق باشد. پس:

وَ اقْتَدَوا بِهَدْىِ نَبِيِّكُم فَانَّهُ افْضَلُ الْهَدْىِ وَ اسْتَنُّوا بِسُنَّتِهِ فَانَّها اهْدى السُّنَنِ. (2) 68

و به راه و رسم (سيره) پيامبرتان اقتدا كنيد كه بهترين راه و رسم هاست و رفتارتان را با روش پيامبر تطبيق دهيد كه هدايت كننده ترين روش هاست.

دلا نزد كسى بنشين كه او از دل خبر داردبه زير آن درختى رو كه او گل هاى تر دارد

در اين بازار عطاران، مرو هر سو چو بى كاران به دكان كسى بنشين كه در دكان شكر دارد


1- . همان، خطبه 94.
2- . همان، خطبه 110.

ص: 29

ترازو گر ندارى، پس تو را زو ره زند هر كس يكى قلبى بيارايد، تو پندارى كه زر دارد

تو را بر در نشاند او به طرّارى كه مى آيم تو منشين منتظر بر در كه آن خانه دو در دارد

به هر ديگى كه مى جوشد، مياور كاسه و منشين كه هر ديگى كه مى جوشد، درون چيز دگر دارد

نه هر كلكى، شكر دارد؛ نه هر زيرى، زبر داردنه هر چشمى، نظر دارد؛ نه هر بحرى، گهر دارد (1) 69

مردى از اميرالمؤمنين على عليه السلام درخواست كرد اخلاق پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله را برايش بشمارد. آن حضرت فرمود: تو نعمت هاى دنيا را بشمار تا من نيز اخلاق آن جناب را برايت بشمارم. عرض كرد: چگونه ممكن است نعمت هاى دنيا را احصا كرد، با اينكه خداوند در قرآن مى فرمايد: «وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللَّهِ لاتُحْصُوها؛ اگر نعمت هاى خدا را بشماريد، نمى توانيد به پايان رسانيد.» على عليه السلام فرمود:

خداوند تمام نعمت دنيا را كم مى داند در اين آيه كه مى فرمايد: «قُلْ مَتاعُ الدُّنْيا قَليلٌ؛ بگو متاع دنيا اندك است» و اخلاق پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله را در اين آيه عظيم شمرده است، چنان كه مى فرمايد: «إِنَّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظيمٍ؛ تو را خويى بسيار بزرگ است.» اينك تو چيزى را كه اندك است، نمى توانى بشمارى، من چگونه چيزى را كه بزرگ است، احصا كنم. با اين حال، همين قدر بدان كه اخلاق نيكوى تمام پيامبران به وسيله رسول اكرم صلى الله عليه و آله تمام شد. هر يك از پيامبران، مظهر يكى از اخلاق پسنديده بودند. چون


1- كليات ديوان شمس تبريزى، ج 1، صص 227- 228.

ص: 30

نوبت به پيامبر رسيد، تمام اخلاق پسنديده را جمع كرد. ازاين رو، فرمود: «انّي بُعِثْتُ لِاتِمِّمَ مَكارِمَ الْاخْلاقِ؛ من برانگيخته شدم تااخلاق نيكو را تمام كنم». (1) 70

آينه نبى صلى الله عليه و آله

اشاره

«نه درازى باريك بود و نه كوتاهى خرد، بل كه ميانه اين هر دو بود: راست اندام تمام پشت. رويى داشت نه گرد و برآمده چون روى فربهان و نه خشك و نزار چون روى نحيفان، بل كه روى گرد به قاعده بود، سپيد و روشن و لطيف.

چشمى داشت سپيده ها سپيد و سياهه سياه. مژگانى راست به هم در رُسته، دراز و بسيار. انگشتانش، هم از آنِ دست و هم از آنِ پاى، درشت و بزرگ.

كف هاى وى نرم چون حرير بود و چون از جاى خود برخاستى و مى رفتى، از چستى همانا كه مرغ بود كه مى پريد و در ميان دو كتفش، مهر نبوت بودى. و او خود خاتم پيغامبران و مهتر عالميان بود و در سخا از همه بهتر بود و در شجاعت از همه بيشتر بود و در فصاحت از همه نيكوتر و تمام تر بود و در عهد و پيمان از همه درست تر بود و در خوى و خلق از همه نيكوتر بود و در تعيّش با مردم، از همه بزرگ تر. بر بديهه، چون وى را بديدندى، از وى هيبت داشتندى و چون با وى مخالطت كردندى، وى را چون جان و دل دوست گرفتندى. نه پيش از وى، مثل وى كسى توانستندى ديدن و نه بعد از وى، كسى مثل وى تواند يافتن». (2) 71


1- مصطفى زمانى، داستان ها و پندها، ج 2، ص 100، به نقل از: وقايع الايام، ج 3.
2- رفيع الدين اسحاق بن محمد همدانى، سيرت رسول الله صلى الله عليه و آله، ويرايش: مدرس صادقى، ص 34.

ص: 31

1 لباس و پوشش

بيان نمونه هايى از سيره پيامبر اعظم صلى الله عليه و آله در مورد پوشيدن جامه، جنس لباس، رنگ و اندازه آن و شيوه پوشيدن پيراهن و كفش و مانند آن مى تواند الگويى مناسب براى همگان باشد.

رسول خدا صلى الله عليه و آله هم به سلامت وعافيت جسمى، هم به سادگى و هم به نوع سالم تر پارچه لباس توجه داشت. لباس پنبه اى مورد علاقه آن حضرت بود.

حضرت على عليه السلام مى فرمايد:

الْبِسُوا الثِّيابَ الْقُطْنِ فَانَّها لِباسُ رَسُولِ اللَّهِ. (1) 72

لباس هاى پنبه اى بپوشيد؛ چرا كه آن، لباس پيامبر خداست.

رنگ سبز، رنگ موردپسند پيامبر براى لباس بود: «كانَ يُعْجِبُهُ الثِّيَابُ الخُضْرُ.» (2) 73 از سوى ديگر، رنگ سرخ، رنگى بود كه آن را براى لباس نمى پسنديد: «انَّهُ كَرِهَ الْحُمْرَةَ فِي اللِّباسِ.» (3) 74 در پوشيدن لباس همواره به پاكيزگى آن توجه مى كرد، به گونه اى كه مى فرمود: هر كس لباسى را مى پوشد، بايد در آراستگى و پاكيزگى آن بكوشد:


1- سنن النبى، ص 126.
2- همان، ص 120.
3- همان، ص 133.

ص: 32

«مَنِ اتَّخَذَ ثَوْباً فَلْيُنَظِّفْهُ.» (1) 75 رسول خدا صلى الله عليه و آله هر گاه لباس تازه مى پوشيد، خدا را شكر و سپاس مى گفت: «كانَ مِنْ فِعْلِهِ اذَا لَبِسَ الثَّوْبَ الْجَدِيدَ حَمِدَ اللَّهُ.» (2) 76 در روايت ديگرى آمده است ايشان وقتى جامه نو بر تن مى كرد، چنين دعا مى فرمود:

خدايى را سپاس كه بر تن من چيز پوشاند تا پوشش من باشد و ميان مردم آراسته باشم. (3) 77

از نشانه هاى وارستگى آن حضرت در پوشيدن جامه آن بود كه ايشان فخر خويش را به جامه و نوع آن نمى دانست. اين است كه نقل شده هر نوع لباسى كه فراهم مى شد، مى پوشيد؛ از لنگ و پيراهن يا جُبّه يا هر چيز ديگر. (4) 78 ايشان هر چه كه فراهم بود، مى پوشيد؛ چه قطيفه اى باشد كه به بر كند يا برد عالى كه بپوشد، چه جبه پشمين: «ما وَجَدَ مِنَ الْمُباحِ لَبِسَ؛ هر چه از حلال مى يافت، مى پوشيد». (5) 79 پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به ابوذر غفارى فرمود:

اى ابوذر! من لباس خشن و سخت مى پوشم، روى زمين مى نشينم؛ انگشتانم را پس از غذا مى ليسم؛ بر چهار پاى بى زين سوار مى شوم و كسى را همراه خود سوار مى كنم. اينها از سنت هاى من است. هر كس از سنت هاى من روى گردان شود، از من نيست. (6) 80

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در بيشتر موارد، عمامه بر سر مى نهاد. هنگام نماز و خطبه و جهاد به تناسب شرايط، سر را با چيزى مى پوشاند و گاهى هم سر برهنه بود.

به روايت امام صادق عليه السلام، پيامبر اسلام عرقچين و كلاه سفيد و راه راه مى پوشيد و هنگام جنگ، عرقچين بر سر مى گذاشت. (7) 81 در روايت ديگرى است كه آن حضرت دستمال و حوله اى داشت كه پس از وضو، چهره خود را با آن خشك مى كرد و اگر حوله و دستمالى همراه نداشت، با گوشه لباس خود، صورت را خشك مى كرد. (8) 82


1- مكارم الاخلاق، ص 103.
2- بحارالانوار، ج 16، ص 251.
3- محجة البيضاء، ج 4، ص 145.
4- سنن النبى، ص 125.
5- محجة البيضاء، ج 4، ص 125.
6- سنن النبى، ص 131.
7- مكارم الاخلاق، ص 120.
8- مكارم الاخلاق، ص 36.

ص: 33

پيامبر هرگاه لباس و پيراهن مى پوشيد، ابتدا سمت راست را بر تن مى كرد و از سمت چپ جامه را از تن درمى آورد. (1) 83 آن حضرت انجام كار را با دست راست و شروع از سمت راست را در همه كارهايش دوست مى داشت، حتى در پوشيدن جامه و كفش يا شانه كردن مو. (2) 84 امام صادق عليه السلام از پدران خويش روايت مى كند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله مردان را از اينكه در لباس پوشيدن، خود را شبيه زنان سازند، بازمى داشت و زنان را نهى مى كرد كه در لباس پوشيدن شبيه مردان شوند. (3) 85

2 خوردن و آشاميدن

اولياى الهى همواره از اسارت شكم آزاد بودند. به فرموده امام صادق عليه السلام:

نزد پيامبر خدا، هيچ چيز محبوب تر از اين نبود كه پيوسته گرسنه و از خدا ترسان باشد. (4) 86

كسى از امام صادق عليه السلام پرسيد: آيا اين روايت صحيح است كه پيامبر


1- سنن النبى، ص 123.
2- بحارالانوار، ج 16، ص 237.
3- مكارم الاخلاق، ص 118.
4- سنن النبى، ص 160.

ص: 34

اكرم صلى الله عليه و آله از نان گندم، سير نخورد؟ فرمود: نه. «اصلًا نان گندم نمى خورد، بلكه نان جو مصرف مى كرد.» (1) 87 مقيد نبودن آن حضرت به نوع خاصى از غذا، نشان دهنده اين وارستگى است: «كانَ رَسُولُ اللَّهِ يَأكُلُ الْاصْنافَ مِنَ الطَّعامِ؛ پيامبر خدا هر نوع غذايى را مى خورد». (2) 88

بدگويى از غذا، نوعى ناسپاسى در برابر نعمت الهى است كه اين رويه هرگز در زندگى پيامبر ديده نشد:

ماذَمَّ طَعَاماً قَطٌّ، كَانَ اذَا اعْجَبَهُ اكَلَهُ وِ اذَا كَرِهَهُ تَرَكَهُ وَ لا يُحَرِّمُهُ عَلَى غَيْرِهِ. (3) 89

هرگز از طعامى بدگويى نكرد. اگر از غذايى خوشش مى آمد، مى خورد و اگر دوست نداشت، نمى خورد و براى ديگران هم ممنوع نمى ساخت.

ايشان ظرف غذا را با انگشتانش پاك مى كرد و مى فرمود: «بركت غذاى آخر ظرف بيشتر است.» (4) 90 هر گاه طعام و سفره را در مقابل حضرت مى نهادند، چنين دعا مى كرد:

اللَّهُمَّ اجْعَلْها نِعْمَةً مَشْكُورَةً تَصِلُ بِها نِعْمَةَ الْجَنَّةِ. (5) 91

خدايا، اين را نعمتى سپاس گزارى شده قرار بده؛ نعمتى كه آن را به نعمت بهشت پيوند دهى.

امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «آن حضرت از آغاز بعثت تا دم مرگ، هرگز در حال تكيه دادن غذا نخورد». (6) 92 رسول خدا صلى الله عليه و آله در آغاز و پايان غذا خوردن و آب نوشيدن «بسم اللّه» و «الحمدللّه» مى گفت. هرگاه آب مى نوشيد، آب را به صورت مكيدن مى نوشيد، نه با يك نفس و به صورت بلعيدن و مى فرمود: «درد كبد، از بلعيدن آب به يك نفس پديد مى آيد». ابن مسعود مى گويد: «حضرت رسول، آب را با سه نفس مى نوشيد، نه يك سره و پيوسته و در هر بار «بسم اللّه» مى گفت و در پايانش خدا را شكر مى كرد.» ابن عباس نيز روايت كرده كه آن حضرت را ديده


1- . همان، ص 162. (با تغيير و تصرف)
2- . مكارم الاخلاق، ص 26.
3- . سنن النبى، ص 177.
4- . همان.
5- . مكارم الاخلاق، ص 143.
6- . سنن النبى، ص 162.

ص: 35

كه با دو نفس آب مى خورد. (1) 93 رسول خدا صلى الله عليه و آله گاه در ظرف هاى بلورى كه از شام مى آوردند، آب مى نوشيد. گاهى نيز در كاسه هاى چوبى يا سفالى و زمانى در مشت هاى خويش آب مى نوشيد و مى فرمود: «هيچ ظرفى به گوارايى دست نيست». گاهى هم از دهانه مشك آب مى نوشيد. گاهى ايستاده، گاهى سواره و در هر ظرفى كه پيش مى آمد. شربت خنك را هم دوست داشت، ولى مى فرمود:

سَيِّدُ الْاشْرِبَةِ في الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ الْماءٌ. (2) 94

آب، سرور و سالار همه نوشيدنى ها در دنيا و آخرت است.

امام حسين عليه السلام فرموده است:

رسول خدا صلى الله عليه و آله وقتى غذايى مى خورد، مى گفت: بارخدايا! در آن به ما بركت عطا كن و بهتر از آن را روزى ما گردان. هنگامى كه شير يا شربتى مى نوشيد، مى گفت: بارخدايا! در آن به ما بركت عطا كن و از آن روزى ما گردان. (3) 95

حضرت امام رضا عليه السلام فرمود:

رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: برترين خوردنى اهل دنيا و آخرت، گوشت است و پس از آن، برنج. و فرمود: شربت عسل را هر كس به شما تعارف كرد، رد نكنيد. فرمود: انار بخوريد كه هر دانه آن در معده قرار مى گيرد، دل را روشن مى سازد و شيطان را چهل روز بيرون مى راند. و فرمود: سركه، نان خورش نيكويى است. خانواده اى كه سركه داشته باشند، فقير نمى شوند. و فرمود: بر شما باد به روغن زيتون كه آن تلخى صفرا و سودا را مى گشايد و بلغم را مى برد و عصب را قوى مى سازد و بيمارى را برطرف مى كند و اخلاق را


1- . همان، ص 169.
2- . مكارم الاخلاق، ص 31.
3- . عيون الاخبار الرضا عليه السلام، ج 2، ص 39.

ص: 36

نيكو و وجود (يا نَفَس) را پاكيزه و غم را برطرف مى سازد. و فرمود:

برترين خوراك دنيا و آخرت، گوشت است و برترين نوشيدنى دنيا و آخرت، آب است و من سرور فرزندان آدمم و فخر نمى كنم. (1) 96

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله سركه و روغن زيتون را بيشتر از نان خورش ها دوست مى داشت. يك بار بر ام سلمه وارد شد و آن بانو پاره نانى خدمت پيامبر آورد.

پيامر فرمود: خورشى دارى؟ عرض كرد: نه اى رسول خدا، جز سركه چيزى ندارم. فرمود: «سركه، خورش خوبى است. خانه اى كه در آن سركه باشد، بى چيز نيست». (2) 97 پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله، خربزه را با شكر و با خرما مى خورد و خوردن هندوانه را نيز با خرما دوست داشت و از سبزى ها، ريحان را دوست داشت و از نگاه كردن به ترنج سبز و سيب سرخ خوشش مى آمد. (3) 98 روزى غذايى بسيار گرم براى پيامبر آوردند. حضرت فرمود:

خداوند آتش را طعام ما نساخته است. بگذاريد خنك و قابل خوردن شود كه غذاى داغ، بى بركت است و شيطان در آن بهره اى دارد. (4) 99

گفته اند: پيامبر شامگاه پنج شنبه در مسجد قبا روزه اش را گشود و فرمود:

آيا چيزى براى نوشيدن هست؟ اوس بن خولى الانصارى قدح بزرگى از شربت شير و عسل براى ايشان آورد. پيامبر آن را چشيد و از دهان دور كرد و فرمود:

اين دو نوشيدنى است؛ يكى از آنها كافى است. من آن را نمى خورم و بر ديگران حرام هم نمى كنم، ولى خودم براى خدا فروتنى مى ورزم و هر كس براى خدا فروتنى كند، خدا او را بالا مى برد و هر كس تكبر كند، خداوند او را پايين مى كشد و هر كس در معاش به اقتصاد و ميانه روى عمل كند، خدا به او


1- . همان، ج 1، ص 34- 36.
2- . فروع كافى، ج 2، ص 172.
3- . همان، ص 181.
4- . همان، ج 2، صص 170 و 171.

ص: 37

روزى مى بخشد و هر كس تبذير و زياده روى كند، خدا او را محروم مى سازد و هر كس از مرگ بسيار ياد كند، خدا او را دوست مى دارد. (1) 100

3 بهداشت

دين اسلام، همگان را به رعايت بهداشت و سلامت جسم فرا خوانده است.

پيامبر گرامى اسلام نيز كه رفتارش همواره الگوى مسلمانان است، در مورد بهداشت تن و جان، سيره پسنديده اى داشت. در اين باره آمده است:

كانَ رَسوُلُ اللَّهِ لا يَتَنَفَّسُ فِي الاناءِ اذَا شَرِبَ فَإِذَا ارَادَ أَنْ يَتَنَفَّسَ ابْعَدَ الاناءَ عَنْ فِيهِ، حَتَّى يَتَنَفَّسَ. (2) 101

رسول خدا صلى الله عليه و آله وقتى آب مى نوشيد، در ظرف آب، نفس نمى كشيد، (بازگشت نفس را در آب داخل نمى كرد) بلكه هر وقت مى خواست نفس بكشد، آن را از دهان دور نگه مى داشت.

ايشان در پاسخ به اين پرسش كه چرا مسلمانان كمتر بيمار مى شوند، فرمود:

نَحْنُ قَوْمٌ لا نَأكُلُ حَتّى نَجوُعَ وَ إِذَا اكَلْنَا لا نَشْبَعُ. (3) 102

ما جمعيتى هستيم كه تا وقتى كاملًا گرسنه نشويم، غذا نمى خوريم و چون غذا مى خوريم، خود را كاملًا سير نمى كنيم.

ايشان به مسواك دهان و دندان بسيار توجه مى كرد، به گونه اى كه:


1- . اصول كافى، ج 2، ص 122.
2- . مكارم الاخلاق، ج 1، ص 32.
3- . سنن النبى، ص 181.

ص: 38

لَمْ يُرَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله قطُّ خَارِجاً مِنَ الْغَائِطِ الّا تَوَضَّأَ وَ يَبْتَدِى ءُ بِالسِّوَاكِ. (1) 103 ديده نشد رسول خدا صلى الله عليه و آله قضاى حاجت كند، مگر اينكه پس از آن وضو مى ساخت و وضو را با مسواك كردن آغاز مى كرد.

رسول گرامى اسلام با گرفتن ناخن، ماليدن روغن به بدن، سرمه كشيدن، زدودن موهاى زايد و كوتاه كردن شارب، مسلمانان را به اهميت دادن به بهداشت فرا مى خواند. ايشان درباره كوتاه كردن ناخن مى فرمايد:

مَنْ قَلَّمَ اظْفارَهُ يَوْمَ الْجُمْعَةِ اخْرَجَ اللَّهُ مِنْ انامِلِهِ داءً وَ ادْخَلَ فِيهِ شِفاءً. (2) 104

هر كس ناخنش را روز جمعه بگيرد، خداوند درد را از انگشتانش بيرون كند و شفا را در آن وارد سازد.

ايشان همواره بوى خوش به كار مى برد؛ موهايش را شانه مى زد و لباسش هميشه تميز و زيبا بود. هنگام خروج از خانه، در آينه نگاه مى كرد و هر وقت وضو مى ساخت، مسواك مى زد. رنگ كفش و لباس آن حضرت نيز با هم متناسب بود. عمامه اى كه بر سر مى نهاد، به قامتش برازندگى ويژه اى مى داد و بر جذبه و ابهتش مى افزود. ايشان مى فرمود:

انَّ اللَّهَ جَمِيلٌ وَ يُحِبُّ الْجَمالِ. (3) 105

همانا خداوند زيباست و زيبايى را دوست دارد.

محمد بن جرير طبرى دراين باره مى نويسد:

كَانَ يَنْظُرُ فِي الْمِرْآةِ وَ يُرَجِّلُ جَمَّتَهُ وَ يَمْتَشِطُ وَ رُبَّما نَظَرَ فِى الْماءِ وَ سَوّى جَمَّتَهُ فِيهِ وَ لَقَدْ كَانَ يَتَجَمَّلُ لِاصْحابِهِ فَضْلًا عَلَى تَجَمُّلِهِ لِاهْلِهِ وَ قَالَ: انَّ اللَّهَ يُحِبُّ مِنْ عَبْدِهِ اذَا خَرَجَ الَى اخْوَانِهِ انْ يَتَهَيَّاءَ لَهُمْ وَ يَتَجَمَّلَ. (4) 106


1- . محجة البيضاء، ج 1، ص 296.
2- . مكارم الاخلاق، ج 1، ص 123.
3- . نهج الفصاحه، ص 159.
4- . مكارم الاخلاق، ج 1، ص 36.

ص: 39

عادت رسول خدا صلى الله عليه و آله اين بود كه به آينه نگاه مى كرد و موى سرش را صاف مى كرد و شانه مى زد و چه بسا در برابر آب، موى سر خود را منظم مى كرد و خود را نه تنها براى خاندانش، بلكه براى اصحاب خويش مى آراست و مى فرمود: خدا دوست دارد كه بنده اش وقتى براى ديدن برادران از خانه بيرون مى رود، خود را آماده كند و بيارايد.

پيامبر گرامى اسلام همواره از بوى خوش استفاده مى كرد، چنان كه در اين باره آمده است:

كَانَ رَسوُلُ اللَّه صلى الله عليه و آله يُنْفِقُ عَلَى الطِيبِ اكْثَرَ مِمَّا يُنْفِقُ عَلَى الطَّعامِ. (1) 107

رسول الله صلى الله عليه و آله براى عطر و بوى خوش، بيش از غذا پول خرج مى كرد.

وارد شده است مردى ژوليده و با ريش بلند و نامنظم خدمت رسول اكرم صلى الله عليه و آله آمد. حضرت فرمود:

اين مرد روغن پيدا نكرده است، تا موهايش را صاف و منظم كند؟ بعضى از شما نزد من مى آييد، در حالى كه قيافه شيطان را داريد. (2) 108

امام باقر عليه السلام مى فرمايد:

پيامبر خدا از هيچ راهى نمى گذشت مگر آنكه هر كس پس از ساعت ها از آنجا گذر مى كرد، از بوى خوشى كه از ايشان مانده بود، مى فهميد آن حضرت از آنجا گذشته است. هيچ نوع عطرى برايش نمى آوردند، مگر آنكه از آن به خود مى ماليد و مى فرمود: بوى عطر، مطبوع و خوب و حمل آن، آسان است. (3) 109


1- همان، ص 66.
2- محجة البيضاء، ج 1، ص 309.
3- مكارم الاخلاق، ج 1، ص 66.

ص: 40

4 آراستگى

آراستگى و زيبايى ظاهرى در سنت رسول الله صلى الله عليه و آله جايگاه ويژه اى داشت.

رسول اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد:

انَّ اللَّهَ يُبْغِضُ الْوَسَخَ وَ الشَّعَثَ. (1) 110

پروردگار، چرك و ژوليدگى را دشمن مى دارد.

در سيره رسول خدا صلى الله عليه و آله آمده است:

وَ كَانَ يَنْظُرُ فِي الْمِرآةِ وَ يُرَجِّلُ جَمَّتَهُ وَ يَمْتَشِطُ وَ رُبَّما نَظَرَ فِي الْماءِ وَ سَوّى جَمَّتَهُ فِيهِ وَ لَقَد كَانَ يَتَجَمَّلُ لِاصْحابِهِ فَضْلًا عَلَى تَجَمُّلِهِ لِاهْلِهِ. (2) 111

رسول خدا صلى الله عليه و آله در آينه نگاه مى كرد و موى سر خود را شانه مى زد. گاهى هم به جاى آينه، در ظرف آب نگاه مى كرد و موى سر خود را مرتب مى ساخت. علاوه بر اينكه خود را براى خانواده آراسته و مهيا مى كرد، خود را براى برادران دينى اش هم مى آراست.


1- . نهج الفصاحه، ح 741.
2- . بحارالانوار، ج 16، ص 249.

ص: 41

آن حضرت با شانه، سر خود را شانه مى كرد. همسرانش مراقب و منتظر بودند كه وقتى از موهاى سر و صورت او مى ريخت، آنها را جمع كنند. تار موهايى كه گاهى نزد مردم به عنوان تبرك مانده بود، از همان موها بود. وى گاهى روزى دوبار، محاسن خود را شانه مى زد و پس از شانه زدن، شانه را زير تشك و بالش خود مى گذاشت. (1) 112 پيامبر خدا به بوى خوش اهميت فراوانى مى داد و خود را معطر مى ساخت. هرگاه از كوچه و گذرگاهى مى گذشت، آنان كه از آن مسير مى گذشتند، از رايحه خوش بر جاى مانده، مى دانستند كه پيامبر از اين كوچه گذشته است. هرگاه عطرى به او عرضه مى شد، از آن استفاده مى كرد و مى فرمود: «بوى آن خوش است. سنگينى هم ندارد.» استفاده از بوى خوش را هميشه دوست داشت و از آن لذت مى برد. (2) 113 حضرت به سنت مسواك زدن دندان نيز اهميت مى داد، به گونه اى كه دندان هايش پيوسته براق و سفيد بود. ايشان در خواص و آثار مسواك مى فرمود:

السِّوَاكُ مُطَهِّرَةٌ لِلْفَمِ وَ مَرْضَاةٌ لِلرَّبِّ وَ جَعَلَهَا مِنَ السُّنَّةِ الْمُؤَكَّدَةِ. (3) 114

مسواك هم پاكيزه كننده دهان است، هم موجب رضاى الهى است و از سنت هاى مؤكدى است كه خداوند قرار داده است.

ايشان به گل و هديه دادن آن اهميت مى داد، چنان كه اميرمؤمنان على عليه السلام فرموده است:

رسول خدا صلى الله عليه و آله گلى را با هر دو دست به من عطا كرد. وقتى آن را به بينى نزديك ساختم، فرمود: «همانا اين گل پس از آس، (4) 115 سرور گياهان بهشت است». (5) 116


1- مكارم الاخلاق، ص 33.
2- بحارالانوار، ج 16، ص 249.
3- محدث قمى، سفينة البحار، ج 1، ص 674.
4- آس، درختى است شبيه به درخت انار كه برگ هايش سبز و خوش بو و گلش سفيد و معطراست.
5- عيون اخبار الرضا عليه السلام، ج 2، صص 40 و 41.

ص: 42

5 خواب و استراحت

پيامبر گرامى اسلام به پهلوى راست مى خوابيد و دست راستش را زير گونه راست خويش مى نهاد و مى فرمود: «آفريدگارا! مرا روزى كه بندگانت را بر مى انگيزانى، از عذابت (در امان) نگه دار». (1) 117 به طور معمول در آغاز شب مى خفت و در فرجام آن برمى خاست. گاه براى انجام دادن كار مردم، شب زود نمى خوابيد. چون مى خفت، بيدارش نمى كردند تا خود بيدار مى شد. هنگام خفتن، دست راست را زير گونه راست مى نهاد (2) 118 و هرگاه از خواب برمى خاست، پروردگار را سجده مى كرد. (3) 119 مردمان را از خوابيدن بر پشت بام بدون نرده يا ديواره بازمى داشت. (4) 120 ارتفاع مناسب ديوار را يك ذراع و يك وجب مى دانست و مى فرمود:

كسى كه بر پشت بام بى ديواره بخوابد و ناگوارى بر او رخ دهد، تنها خودش را سرزنش كند. (5) 121 پيامبر وقت خواب، مسواك را بر بالين خود مى نهاد و چون برمى خاست، اول مسواك مى كرد و مى فرمود:

چنان به مسواك كردن مأمور شدم كه بيم داشتم بر من واجب شده باشد. (6) 122


1- اصول كافى، ج 3، ص 323.
2- جامع الصغير، ج 2، ص 312.
3- بحارالانوار، ج 16، ص 253.
4- اصول كافى، ج 6، ص 53.
5- همان، ص 520.
6- بحارالانوار، ج 16، ص 229.

ص: 43

توجه به بهداشت فردى، جايگاهى بس مهم در زندگى حضرت داشت.

ايشان به درستى تعاليم دينى را در زندگى فردى به كار مى بستند و با كاربست عملى خويش، ديگران را نيز به اين توصيه ها رهنمون مى ساختند.

بوريايى بدون هيچ زيرانداز ديگرى مى خفت و پيش از خواب مسواك مى كرد. چون به بستر مى رفت، بر پهلوى راست مى خوابيد. دست راست را زير گونه راست قرار مى داد و آية الكرسى و دعا مى خواند. از جمله آن دعاها اين بود:

بِسْمِ اللَّهِ امُوتُ وَ احْيى وَ الَى اللَّهِ الْمَصِيرُ اللَّهُمَّ آمِنْ رَوْعَتِي وَاسْتُرْ عَوْرَتي وَ ادِّ عَنِّى أَمانَتِي. (1) 123

به نام خدا مى ميرم و زنده مى شوم و بازگشت به سوى خداست. بار خدايا! هراسم را تسكين ده و امنيتم بخش و عورتم را پوشيده بدار و امانتم را بپرداز.

حضرت على عليه السلام درباره نوع رخت خواب ايشان مى فرمايد:

كَانَ لَهُ فِرَاشٌ مِنْ أدْمٍ حَشُوهُ لِيفٌ وَ كَانَت لَهُ عَبَاءَةٌ تُفْرَشُ لَهُ حَيْثُمَا انْتَقَلَ وَ تُثَنَّى ثِنتَينِ وَ كَانَ كَثِيراً ما يَتَوَسَّدُ وَسَادَةً لَهُ مِنْ أدْمٍ حَشوُها لَيفٌ وَ يَجْلِسُ عَلَيهَا ... وَ كَانَ يَنَامُ عَلَى الْحَصِيرِ لَيسَ تَحتَهُ شَى ءٌ غَيْرُهُ. (2) 124

رخت خواب ايشان پوستى بود كه داخل آن از ليفه و پوشال خرما پر شده بود. بالش او نيز چنين بود. زيرانداز او يك عبا بود كه گاهى هم آن را دولا مى كرد و بر آن مى نشست. بيشتر موارد بر حصيرى مى خوابيد كه زيرش چيزى جز آن نبود.


1- موسوى گرمارودى، سيماى آفتاب، ص 40.
2- مكارم الاخلاق، ص 38.

ص: 44

6 توكل

يكى از گفتنى هاى شيرين فتح مكه اين بود كه وقتى ابوسفيان آن همه شكوه و عظمت سپاه رسول خدا صلى الله عليه و آله را ديد، در حيرت و تعجب فرو رفت. وى كنار نيروها قدم مى زد و مى گفت: «اى كاش مى دانستم كه چرا محمد بر من پيروز شد؟ با اينكه او همچون ما داراى سازمان دهى و تشكيلات رزمى نبود و گروندگان به محمد از هر نظر از ما ناتوان تر بودند. چگونه آنها اين چنين نيرومند شدند و بر ما پيروز گشتند.» رسول اكرم صلى الله عليه و آله سخن او را شنيد. پس دست مباركش را روى شانه ابوسفيان گذاشت و فرمود: «بِاللّهِ غَلَبْتُكَ؛ ما به كمك اللّه بر شما پيروز شديم». (1) 125 اين سخن همان است كه ما از آن به «امداد غيبى» ياد مى كنيم؛ زيرا هر كس به خدا توكل كند و از روى ايمان خالص، در خط اللّه گام بردارد، پيروز مى شود. خداوند در قرآن مى فرمايد:

وَ الَّذينَ جاهَدُوا فينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا وَ إِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنينَ. (عنكبوت: 69)

همانا آنانى را كه در راه ما جهاد كنند، هدايت خواهيم كرد و خدا با نيكوكاران است.

پيامبر گرامى با تربيت قرآنى دريافته بود كه سپردن كارها به خداوند و اتكال به ذات الهى، عامل پيروزى و نجات است. آيات وحى در تار و پود جان او جاى گرفته بود كه:


1- . محمد محمدى اشتهاردى، داستان هاى شنيدنى از فتح مكه و جنگ حنين، ص 53.

ص: 45

اى رسول ما، خدا تو را كفايت مى كند و مؤمنانى كه پيروان تواند. (انفال: 64)

پس اى رسول، هر گاه مردم از تو روگردانيدند، بگو خدا مرا كافى است كه جز او خدايى نيست. من به او توكل كرده ام كه (خداى جهان) و رب عرش بزرگ اوست. (توبه: 129)

و اى رسول، هرگز مگو كه من اين كار را فردا خواهم كرد. مگر آنكه بگويى «ان شاء اللّه» (اگر خدا بخواهد) و خدا را لحظه اى فراموش مكن و بگو اميد است خداى من، مرا به حقايقى نزديك تر از اين هدايت فرمايد. (كهف: 23 و 24)

درباره نفى اتكا به خود و غفلت از اثرگذار واقعى در كارها آمده است كه يكى از اصحاب، اذن تشرف به محضر پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله را گرفت. حضرت فرمود: «كيستى؟» عرض كرد: «منم اى رسول خدا.» رسول اكرم صلى الله عليه و آله خشمگين شد و فرمود: «من! من! آيا رواست براى مخلوقى كه بگويد من!» آن شخص از كرده خود پشيمان شد و گفت: «پناه مى برم به خدا از خشم خدا و رسولش.

پس علت خشم آن حضرت را پرسيد.» رسول اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «آيا نمى دانى كه اين لفظ «مَن» شايسته مخلوق نيست؟ آيا نمى دانى كه ابليس در برابر فرمان خدا بر اينكه آدم را سجده كند، گفت: انا خيرٌ مِنْهُ. من بهتر از او هستم. در نتيجه از درگاه رحمت حق رانده شد.» در اين وقت، آن صحابى دوباره اظهار پشيمانى كرد و متعهد شد كه ديگر هرگز «من» نگويد. (1) 126 البته توكل به معناى خانه نشينى و واگذارى مطلق كارها به دست خداوند نيست كه اين با آموزه هاى دينى ناسازگار است. انسان متوكل، در انجام دادن كارها، تأثير خدا را بيش از هر چيز احساس مى كند و خود را وجودى رابط و وابسته به يك موجود مستقل مى يابد. با اين حال، به دقت، عوامل طبيعى كار


1- . داستان ها و پندها، ج 8، ص 155؛ به نقل از: جامع النورين، ص 185.

ص: 46

را در نظر دارد و به علل كارها توجه مى كند. در حكايتى آمده است: روزى شتر پيامبر گُم شد. پس از جست وجوى فراوان آن را پيدا كردند و نزد پيامبر آوردند. حضرت رو به غلامش كرد و فرمود: مگر هنگام خواباندن شتر، زانوانش را نبسته بودى؟ غلام عرض كرد: كسى كه به قادر متعال توكل داشته باشد، احتياجى ندارد كه زانوان شتر را ببندد. حضرت فرمود:

«اعْقِلْ وَ تَوَكَّلْ؛ اول زانوى شتر را ببند و بعد توكل كن»؛ زيرا قبول مشيت الهى به چيزى تعلق مى گيرد كه همراه با كسب و كار و تلاش باشد. نه آن گونه باش كه كارى نكنى و همه چيز را به خدا واگذار كنى و نه چنان باش كه بدون توكل و يارى بارى تعالى، كسب و كار را منشأ خير و بركت بدانى. (1) 127

7 خداترسى و ذكر مدام

حضرت محمد صلى الله عليه و آله پيوسته به ياد خدا بود، هم در دل و هم در زبان. هرگاه از مجلسى برمى خاست، مى گفت: «سُبْحانَكَ اللَّهُمَّ وَ بِحَمْدِكَ.» (2) 128 هنگام خوابيدن، بيدار شدن، آماده شدن براى نماز، استراحت، غذا خوردن و به طور كلى در سفر و حضر، دعا مى خواند و ياد خدا مى كرد. هنگام دعا، مانند مسكينى كه غذا مى خواهد، متضرعانه دست به سوى درگاه خدا بلند مى كرد. روزى هفتاد بار «اسْتَغْفِرُاللَّهَ» مى گفت؛ با آنكه معصوم بود و گناهى از حضرتش سر نزده بود. هنگام خواب به توصيه جبرئيل امين، «آية الكرسى» مى خواند. (3) 129


1- مهدى پرتوى آملى، امثال و حكم، ص 129.
2- محجة البيضاء، ج 4، ص 132.
3- مكارم الاخلاق، ص 38.

ص: 47

حضرت امام زين العابدين عليه السلام فرموده است:

جدّ من، رسول خدا صلى الله عليه و آله با آنكه خداوند، گذشته و آينده او را بخشوده و آمرزيده بود، كوشش و بندگى خدا را رها نمى كرد تا آنجا كه ساق و قدمش (از كثرت عبادت) ورم كرد. پدر و مادرم فداى او، برخى به او گفتند: آيا اين گونه عمل مى كنى، در حالى كه خدا گناه گذشته و آينده ات را آمرزيده است؟ فرمود: آيا بنده شاكر و سپاس گزار نباشم. (1) 130

امام صادق عليه السلام فرمود:

پيامبر هر روز هفتاد مرتبه «استغفرالله» و هفتاد مرتبه «اتوب الى الله» مى فرمود.

(هفتاد مرتبه از خدا طلب آمرزش و هفتاد مرتبه به سوى خدا توبه مى كرد). (2) 131

اين نشانه راه و رسم بندگى و توجه كامل و پيوسته به معبود است.

حضرت امام باقر عليه السلام از قول عايشه مى فرمايد:

عايشه به رسول خدا صلى الله عليه و آله عرض كرد: چرا خود را (در عبادت) به رنج و مشقت مى اندازى، در حالى كه خداوند، گناه گذشته و آينده تو را آمرزيده است. پيامبر فرمود: اى عايشه، آيا بنده اى سپاس گزار نباشم؟ (3) 132

در روايتى ديگر عطاء بن زياد مى گويد: «روزى به عايشه گفتم عجيب ترين چيزى كه از پيامبر ديدى، چه بود؟ عايشه گفت: همه كارهاى پيامبر عجيب است، ولى از همه عجيب تر اينكه شبى از شب ها پيامبر در خانه من بود. اندكى استراحت كرد. هنوز آرام نگرفته بود كه برخاست و وضو گرفت و به نماز ايستاد و آن قدر در حال نماز گريه كرد كه جلو لباسش از اشك چشمش تر شد. پس


1- شيخ طوسى، امالى، صص 47 و 48.
2- اصول كافى، ج 2، ص 504.
3- اشاره به آيه «لِيَغْفِرَ اللَّهُ لَكَ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ وَ ما تَأَخَّرَ.» (فتح: 2)

ص: 48

سر به سجده نهاد و آن قدر گريست كه زمين تَر شد. همچنان تا طلوع صبح، پريشان و گريان بود. وقتى بلال حبشى آمد و پيامبر را براى نماز صبح طلبيد، آن حضرت را گريان ديد. پرسيد: شما كه مشمول لطف خدا هستيد، پس براى چه گريه مى كنيد؟ پيامبر فرمود: آيا نبايد بنده سپاس گزار خدا باشم؟ چرا نگريم، خداوند در شبى كه گذشت آيات تكان دهنده اى بر من نازل كرده است. پس شروع به خواندن آيات 190 تا 194 سوره آل عمران كرد و در پايان فرمود: واى به حال كسى كه اين آيات را بخواند و در آن نينديشد». (1) 133 پيامبر هميشه نگران و در انديشه جهان آخرت بود. ابوذر نقل مى كند كه پيامبر شب را به نماز مى ايستاد و اين آيه را تكرار مى كرد:

إِنْ تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبادُكَ وَ إِنْ تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّكَ أَنْتَ الْعَزيزُ الْحَكيمُ. (مائده: 118)

پروردگارا، اگر آنان را مجازات كنى، بندگان تواند و اگر آنان را ببخشى، تو عزيزى و كارهايت از روى حكمت است. (2) 134

ابن مسعود مى گويد: «روزى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به من فرمود: برايم قرآن بخوان. شروع به خواندن سوره نساء كردم. وقتى به اين آيه رسيدم:

فَكَيْفَ إِذا جِئْنا مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ بِشَهيدٍ وَ جِئْنا بِكَ عَلى هؤُلاءِ شَهيدًا. (نساء: 41)

(حال مردم) چگونه است، آن هنگام كه براى هر امتى گواهى (بر اعمالشان) حاضر سازيم و تو را (اى پيامبر) گواه آنان بياوريم.

متوجه شدم كه ديدگان پيامبر پر از اشك شد و به من فرمود: همين مقدار كه خواندى، كافى است». (3) 135


1- . تفسير نمونه، ج 3، ص 213.
2- . سفينة البحار، ج 1، ص 42.
3- . همان، ص 420.

ص: 49

امام موسى كاظم عليه السلام به نقل از پيامبر فرمود:

وقتى موسى بن عمران با خداى خود راز و نياز مى كرد، مى گفت: «يا رَبِّ أَبَعيدٌ انْتَ مِنّي فَانَادِيكَ امْ قَريبٌ فَانَاجِيكَ؛ پروردگارا! آيا تو از من دورى تا ندا كنم تو را يا نزديكى تا با تو آهسته راز و نياز كنم؟» به حضرت موسى عليه السلام وحى شد: اى موسى! من هم نشين كسى هستم كه مرا ياد كند. موسى عرض كرد: پروردگارا! من در حالى هستم كه تو را بزرگ تر از آن مى شمارم تا يادت كنم. خداوند فرمود: اى موسى! در هر حال مرا ياد كن. (1) 136

8 قرآن خواندن

شب ها، تا سوره هاى حديد، حشر، صف، جمعه و تغابن را نمى خواند، نمى خفت. (2) 137 جابر گفته است: «شب تا سوره هاى تبارك و الم تنزيل را نمى خواند، نمى خوابيد». (3) 138 رسول گرامى، سوره اعلى را دوست مى داشت. (4) 139 هنگام خواندن قرآن، صدايش را مى كشيد (5) 140 و با آوايى زيبا قرآن مى خواند (6) 141 و مى فرمود:

هر چيز آرايه اى دارد و زينت قرآن، آواى خوش است (7) 142 و نغمه زيبا بر زيبايى قرآن مى افزايد. (8) 143

همچنين آورده اند پيامبر نمى خوابيد، مگر آنكه مسبّحات را تلاوت مى كرد و مى فرمود: «در اين سوره ها آيه اى هست كه از هزار آيه بالاتر است.»


1- منهج الصادقين، ج 4، ص 115.
2- سنن النبى، ص 341.
3- همان.
4- همان، ص 342.
5- همان، ص 346.
6- سيدنا محمد، ص 55.
7- صحيح مسلم، ج 6، ص 111.
8- بحارالانوار، ج 76، ص 255.

ص: 50

عرض كردند: مسبّحات كدام سوره ها هستند؟ فرمود: «حديد، حشر، صف، جمعه و تغابن مسبّحات هستند». (1) 144 شيخ طبرسى مى گويد: از ابن عباس نقل شده است كه پيامبر وقتى «سَبِّحِ اسْمِ رَبِّكَ الْأَعْلى» را مى خواند، مى فرمود: «سبحان ربى الاعلى.» اين روايت از حضرت على عليه السلام نيز نقل شده است. (2) 145

سيوطى از ابى امامه نقل مى كند: «پس از حجةالوداع، با پيامبر نماز مى خواندم. حضرت «لا اقْسِمُ بِيَوْمِ الْقِيامَةِ» را زياد مى خواند. وقتى كه به اين آيه مى رسيد «اليس الله بقادر على ان يحيى الموتى»، مى شنيدم كه مى فرمود:

«بَلى وَ انَا عَلَى ذَلِكَ مِنَ الشَّاهِدِينَ؛ آرى و من بر اين امر گواهم». (3) 146 سيوطى همچنين مى گويد: «از ابن عباس روايت است كه پيامبر وقتى كه آيه «وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها» را مى خواند، درنگ مى كرد و مى فرمود: «اللَّهُمَّ آتِ نَفْسي تَقْوَيها وَ زَكيَّها، انْتَ خَيْرُ مَنْ زَكّيها، انْتَ وَلِيُّهَا وَ مَوْليها؛ خدايا! به روح من تقوا و تزكيه آن را عنايت كن. تو بهترين كسى هستى كه آن را تزكيه مى كنى. تو سرپرست و مولاى روح من هستى.» ابن عباس مى گويد: پيامبر اين دعا را در نماز مى گفت». (4) 147 عبدالله بن مسعود يكى از نويسندگان وحى بود. آيات قرآن كه بر پيامبر نازل مى شد، به افرادى از جمله به عبدالله پسر مسعود مى گفت آن آيات را بنويسند. روزى پيامبر به عبدالله فرمود: آياتى از قرآن را بخوان تا من بشنوم.

عبدالله آياتى را از سوره نساء خواند تا به آيه «فَكَيْفَ إِذا جِئْنا مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ بِشَهيدٍ وَ جِئْنا بِكَ عَلى هؤُلاءِ شَهيدًا.» (نساء: 41) رسيد كه مى گويد: «پس چگونه است


1- مجمع البيان، ج 9، ص 229.
2- همان، ج 10، ص 473.
3- الدر المنثور، ج 6، ص 296.
4- همان، ص 356.

ص: 51

(حال بندگان) هنگامى كه از هر گروهى، گواهى (بر كردار آنان) بياوريم و تو اى پيامبر گواه بر اين امت باشى.» پيامبر تا اين آيه را شنيد، منقلب شد و چشم هايش پر از اشك گرديد و فرمود: ديگر بس است.

علامه طبرسى در تعبيرى زيبا ذيل اين آيه مى نويسد:

وقتى كه شاهد و گواه (پيامبر) با شنيدن اين آيه، اين چنين دگرگون و اندوهگين شود، پس امت او كه بر او شهادت داده مى شود، چه بايد بكنند؟ (1) 148

9 عبادت رسول اللَّه صلى الله عليه و آله

رسول اللَّه صلى الله عليه و آله اولين كسى است كه به حق، معرفت كامل پيدا كرده و در درگاه الهى، پيشانى فروتنى بر خاك بندگى ساييده است. ايشان فرموده است:

كُنْتُ اوَّلَ مَنْ اقَرَّ بِرَبّي جَلَّ جَلالُهُ وَ اوَّلَ مَنْ اجَابَ. (2) 149

من اولين كسى بودم كه مبدأ را شناختم و به توحيد اقرار كردم و اولين كسى بودم كه دعوت معبود را اجابت كردم.

نماز كه كمال خضوع بندگان در برابر پروردگار است، نور چشم رسول اللَّه صلى الله عليه و آله است. هم ايشان مى فرمايد: «قُرَّةُ عَيْنِى فِى الصَّلوةِ؛ نماز نور چشم من است». (3) 150

رسول اللَّه صلى الله عليه و آله شب تا صبح را به طور متناوب به عبادت و شب زنده دارى مشغول بود و چنين نبود كه تمام شب را استراحت كند. امام صادق عليه السلام درباره اين سيره نبوى مى فرمايد:


1- مجمع البيان، ج 3، ص 49.
2- بحارالانوار، ج 16، ص 12.
3- محجة البيضاء، ج 3، ص 68.

ص: 52

رسول اللَّه صلى الله عليه و آله هنگامى كه نماز عشا را مى خواند، آب وضو و مسواك را بالاى سرش مى نهاد. روى آن را مى پوشاند. قدرى مى خوابيد، سپس بيدار مى شد و مسواك مى كرد و وضو مى گرفت. چهار ركعت نماز مى خواند و آن گاه مى خوابيد. دوباره برمى خاست و مسواك مى كرد و وضو مى گرفت. چهار ركعت ديگر نماز مى خواند. باز مى خوابيد و آن گاه نماز «وتر» را مى خواند. (1) 151

آن وجود نازنين چه نيكو به اين كريمه قرآنى عمل مى كرد: «وَ مِنَ اللَّيْلِ فَاسْجُدْ لَهُ وَ سَبِّحْهُ لَيْلًا طَويلًا.» (انسان: 26)

خداوند از بندگان خاص مى خواهد كه بخشى از شب را به تسبيح معشوق بپردازند و پاسى از شب طولانى را سر بر سجده تواضع نهند و براى معبود خود نيايش كنند.

حضرت در نماز چنان خلوصى داشت كه هنگام نماز از همه تعلق ها مى بريد و تنها توجهش به سوى خداوند بود:

كانَ اذَا حَضَرَ الصَّلوةُ فَكَانَّهُ لَمْ يَعْرِفْنا وَ لَمْ نَعْرِفْهُ اشْتِغالًا بِعَظَمَةِ اللَّهِ. (2) 152

هنگامى كه وقت نماز مى رسيد، آن قدر متوجه خدا بود، مثل اينكه او ما را نمى شناخت و ما او را نمى شناسيم.

دگرگونى حالت حضرت هنگام راز و نياز، نشان دهنده اوج بندگى و خاكسارى ايشان در برابر پروردگار بود:

اذَا قامَ إِلَى الصَّلوةِ تَرْبَدُ وَجْهَهُ خَوْفاً مِنَ اللَّهِ. (3) 153

هنگامى كه به نماز مى ايستاد، صورت حضرت از بيم خدا دگرگون مى شد.


1- وسائل الشيعه، ج 3، ص 196.
2- محجة البيضاء، ج 1، ص 351.
3- ميرزا حسين نورى، مستدرك الوسائل، مؤسسه آل البيت، ج 4، ص 93.

ص: 53

ايشان از نظر ادب نيز آن قدر مؤدب و خاضعانه در برابر حق قرار مى گرفت كه گويى مانند لباسى است كه كنارى افتاده باشد: «اذا قامَ إِلىَ الصَّلوةِ كَانَّهُ ثَوْبٌ مُلقى». (1) 154

پيامبر گرامى اسلام، لذت بخش ترين كارها را ارتباط با معبود و راز و نياز با خدا مى دانست. بى شك، اظهار بندگى و راز و نياز با خداوند، چنان شوقى در دل ها پديد مى آورد كه محبت غير خدا در آن جاى ندارد. با بندگى خدا، آدمى در خود احساس آرامش مى كند. حضرت على عليه السلام مى فرمايد:

كانَ رَسولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله لايُؤثِرُ عَلَى الصَّلوةِ عِشَاءً وَ لا غَيْرَهُ وَ كانَ اذَا دَخَلَ وَقْتُها كَانَّهُ لا يَعْرِفُ اهْلًا وَ لا حَمِيماً. (2) 155

رسول خدا صلى الله عليه و آله هيچ چيز را (از شام و غير آن) بر نماز مقدم نمى داشت و چون وقت نماز مى شد، گويا هيچ يك از اهل و عيال، قوم و خويش و دوست خود را نمى شناخت.

همچنين وارد شده است كه شبى پيامبر در خانه يكى از همسرانش (ام سلمه) بود. اندكى از شب نگذشته بود كه ام سلمه ديد رسول خدا صلى الله عليه و آله در بستر نيست. برخاست و دنبال او گشت. ناگهان متوجه شد كه حضرت كنار اتاق ايستاده، دست ها را بلند كرده و اشك از ديدگانش جارى است و چنين با خدا راز و نياز مى كند:

خدايا! نيكى هايى كه به من عطا فرموده اى از من مگير. خدايا! دشمنان و حسودان مرا شاد مگردان. خدايا! مرا به بدى هايى كه از آنها نجاتم دادى، باز مگردان. خدايا! يك لحظه مرا به خودم وامگذار.


1- همان.
2- مجموعه ورام، ج 2، ص 78.

ص: 54

در اين هنگام، ام سلمه گريست. پيامبر فرمود: ام سلمه! چرا مى گريى؟ گفت:

پدر و مادرم فدايت چرا گريه نكنم؟ تو با آن مقام بلندى كه دارى و با آنكه خداوند گناه گذشته و آينده ات را بخشيده است، چنين با خدا راز و نياز مى كنى (ما به ترس از خدا و گريه سزاوارتريم). پيامبر فرمود: چگونه در امان باشم، حال آنكه خداوند يك لحظه، يونس پيامبر را به خودش واگذاشت و بر سرش آمد، آنچه آمد. (1) 156 در حديثى از پيامبر اعظم صلى الله عليه و آله آمده است:

افْضَلُ النَّاسِ مَنْ عَشِقَ العبادَةَ فَعانَقَها وَ أَحَبَّها بِقَلْبِهِ وَ باشَرَها بِجَسَدِهِ وَ تَفَرَّغَ لَها، فَهُوَ لايُبالى عَلى ما أَصْبَحَ مِنَ الدُّنيا: عَلى عُسْرٍ أمْ عَلى يُسْرٍ. (2) 157

برترين مردم كسى است كه عاشق عبادت شود. پس دست در گردن آن آويزد و از صميم دل دوستش بدارد و با پيكر خود با آن درآميزد و خويشتن را وقف آن گرداند و او را باكى نباشد كه دنيايش به سختى بگذرد يا به آسانى.

10 نيايش

روح بندگى خدا در سراسر زندگى پيامبر ديده مى شود. او پيش از هر چيز، بنده خالص خدا بود. آن قدر براى نماز و مناجات با خدا مى ايستاد كه پاهايش ورم مى كرد و چهره اش زرد مى شد. يكى از اصحاب به آن حضرت عرض كرد: مگر نه اين است كه خداوند در گذشته و آينده، تو را از گناه دور نگه داشته است. پس چرا خود را اين گونه به زحمت مى افكنى؟ پيامبر در پاسخ او فرمود: «افَلا اكُونُ عَبْداً شَكُوراً؛ آيا بنده سپاس گزار خدا نباشم». (3) 158


1- بحارالانوار، ج 6، ص 218.
2- ابن شعبه حرانى، تحف العقول، ص 35.
3- بحارالانوار، ج 17، صص 257 و 287.

ص: 55

پيامبر اعظم صلى الله عليه و آله معمولًا پس از نماز اين دعا را مى خواند:

اللَّهُمَّ اغْفِرْلى خَطائى وَ ذُنوبى كُلَّها، اللَّهُمَّ أَنْعِمِى وَ احْيِنى وَ ارْزُقْنى وَ اهْدِنى لِصالِح الْاعمالِ وَ الْاخْلاقِ فَانَّهُ لا يَهْدى لِصالِحِها الّا انْتَ وَ لا يَصْرِفُ عَنْ سَيِّئِها الَّا انْتَ. (1) 159

خدايا! همه خطاها و گناهانم را بيامرز. خدايا! به من نعمت بخش و مرا زنده بدار و روزى ده و مرا براى انجام كارهاى نيك و رعايت اخلاق پسنديده، هدايت فرما؛ چون جز تو كسى انسان ها را به كارهاى نيك، هدايت نكند و از كارهاى زشت باز ندارد.

هنگامى كه صداى اذان را مى شنيد، با بازگو كردن جمله هاى آن، در پايان اذان مى فرمود:

اللَّهمَ رَبَّ هذِهِ الدَّعْوةِ التَّامَّهِ و الصَّلوهِ الْقائِمَةِ اعْطِ مُحمّداً سُؤْلَهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ و بَلِّغْهُ الدَّرَجَةَ الْوَسيلَةَ مِن الْجَنَّةِ و تَقَبَّلْ شَفاعَتَهُ فى امَّتِهِ. (2) 160

اى خدايى كه پروردگار اين دعوت تام و نماز برپا شده هستى، خواهش هاى محمد را در روز قيامت برآور و او را به درجه اى كه وسيله آمرزش بهشتى است، برسان و شفاعت او را درباره امتش بپذير.

هنگامى كه بر سر سفره حاضر مى شد، مى فرمود:

سُبْحانَكَ الَّلهُمَّ ما احْسَنَ ما تَبْتَلينا سُبحانَكَ ما اكْثَرَ ما تُعْطِينا، سُبْحانَكَ ما اكْثَرَ ما تُعافينا اللَّهُمَّ اوْسِعْ عَلَيْنا و عَلى فُقَراءِ المُؤمنينَ وَ المُؤمِناتِ و الْمُسلِمينَ و الْمُسْلِماتِ. (3) 161


1- تفسير نمونه، ج 3، ص 213.
2- سفينة البحار، ج 1، ص 42.
3- همان، ص 420.

ص: 56

خدايا منزهى تو. چه نيكوست آنچه ما را به آن آزموده اى و چه بسيار است آنچه به ما بخشيده اى و چه فراوان است سلامتى هايى كه به ما داده اى. خدايا! بر ما و بر فقيران اهل ايمان، گشايش در روزى كرامت فرما.

هنگام خواب نيز بدين گونه از خداوند يارى مى جست:

بِسْم اللَّهِ امُوتُ و احْيى وَ الَى اللَّهِ الْمَصيرُ، اللَّهُمَّ آمِنْ رَوْعَتِى وَ اسْتُرْ عَوْرَتى وَادِّ عَنِّى امانَتِى. (1) 162

به نام خدا مى ميرم و زنده مى شوم و بازگشت همه خلايق به سوى اوست.

خدايا! ترسم را به امن و آرامش تبديل فرما و عيبم را بپوشان و خودت امانتى را كه به من سپرده اى، ادا فرما.

هنگام ديدن هلال ماه نو، دست ها را بلند مى كرد و مى گفت:

الّلهُمَّ أَهِلَّهُ عَلَينْا بِالْامْنِ و الايمانِ و السَّلامَةِ وَ اْلِاسْلامِ. (2) 163

خدايا! هلال اين ماه را براى ما همراه امنيت و داشتن ايمان و سلامتى و بهره مند شدن از اسلام قرار ده.

ايشان در ابتداى سال نو چنين دعا مى فرمود:

اللَّهُمَّ انْتَ الْالهُ الْقَديمُ و هذِهِ سَنَةٌ جَديدَةٌ فَاسْئَلُكَ فيها الْعِصْمَةَ مِنْ الشَّيْطانِ و الْقُوَّةَ عَلى هذِهِ النَّفْسِ الْامّارَةِ بالسُّوءِ و اْلِاشْتِغالَ بِما يُقَرِّبُنى إِلَيْكَ يا كَريمُ، يا ذَالْجَلالِ و الْاكْرامِ، يا عِمادَ مَنْ لا عِمادَ لَهُ، يا ذَخيرَةَ مَنْ لاذَخيرَةَ لَهُ، يا حِرْزَ مَنْ لاحِرْزَ لَهُ، يا غِيَاثَ مَنْ لا غِياثَ لَهُ. (3) 164


1- همان، ص 322.
2- على بن طاهر ابى احمد الحسينى، امالى، ج 2 ص 109.
3- سنن النبى، ص 339.

ص: 57

خدايا! معبود ازلى تو هستى و اين، سال نو است. از تو مى خواهم كه در اين سال مرا از شرّ شيطان نگه دارى و بر اين نفس اماره ام پيروز گردانى و به آنچه مرا به تو نزديك مى كند، مشغول سازى. اى كريم، اى صاحب جلال و كرم، اى تكيه گاه كسى كه تكيه گاهى ندارد، اى مايه اميد كسى كه ذخيره اى ندارد، اى نگه دار كسى كه نگه دارنده اى ندارد، اى فريادرس آن كه فريادرسى ندارد.

آن طور كه نمايان است، روحيه دعا و استعانت از خدا در تمام كارهاى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله وجود دارد و ايشان به راحتى از سلاح دعا براى ارتباط با مبدأ آفرينش و شكرگزارى به پاس نعمت هاى خداوندى بهره مى گيرد.

11 نمازگزارى

حذيفه مى گويد:

كانَ رَسُولُ اللَّه صلى الله عليه و آله اذَا حَزَنَهُ امرٌ فَزَعَ الَى الصَّلاةِ. (1) 165

شيوه رسول خدا صلى الله عليه و آله چنان بود كه چون مشكلى براى او پيش مى آمد، به نماز پناه مى برد و از آن يارى مى جست.


1- تفسير الدر المنثور، ج 1، ص 67.

ص: 58

رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايد:

كانُوا يَعْنِى الْانْبِياءُ يَفْزَعُونَ اذَا فَزَعُوا الَى الصَّلاةِ. (1) 166

پيامبران خدا چنان بودند كه چون دچار نگرانى مى شدند، به نماز پناه مى بردند.

و ابى الدرداء نيز مى گويد:

كانَ رَسُولُ اللَّه صلى الله عليه و آله اذَا كَانَت لَيْلَةُ رِيحٍ كانَ مَفْزَعُهُ الَى الْمَسْجِدِ حَتّى يَسْكُنَ وَ اذَا حَدَثَ فِي السَّماءِ حَدَثٌ فِى كُسُوفِ شَمْسٍ اوْ قَمَرٍ كَانَ مَفْزَعُهُ الَى الصَّلاةِ. (2) 167

رسم رسول خدا صلى الله عليه و آله چنان بود كه چون شبى باد سهمگينى مى آمد، به مسجد پناه مى برد تا آرام گيرد و چون در آسمان، كسوف و خسوفى اتفاق مى افتاد، به نماز پناه مى برد.

جابر بن عبداللَّه انصارى مى گويد: پيامبر گرامى اسلام در خطبه اى فرمود:

ايُّهَا النَّاسُ عَلَيْكُمْ بِالصَّلوةِ فَانَّها عَمُودُ دِينِكُم كَابِدوا اللَّيْلَ بِالصَّلوةِ وَ اذْكُرُوا اللَّهَ كَثِيراً يُكَفِّرْ عَنْكُم سَيِّئاتِكُم. (3) 168

اى مردم! نمازتان را رعايت كنيد. نمازتان را به پا داريد كه ستون دين شما است. شب را با نماز آغاز كنيد و خدا را زياد ياد كنيد كه آن پوشاننده گناهانتان است.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرموده است:

ما في صَلاةٍ يَحْضُرُ وَقتُها الّا نادى مَلَكٌ بَيْنَ يَدَى النَّاسِ: ايُّهَا النَّاسُ قُومُوا الَى نِيْرانِكُم الَّتِى اوْقَدتُمُوها عَلى ظُهُورِكُم فَاطْفَئُوها بِصَلاتِكُم. (4) 169

هيچ نمازى نيست كه وقت به جا آوردن آن فرا رسد، مگر آنكه فرشته اى مى آيد و در برابر مردم فرياد مى كند: اى مردم! برخيزيد و به آتش هايى كه (به سبب ارتكاب گناهان) بر پشت هاى خود افروخته ايد، بنگريد. پس شعله آن آتش ها را به يارى نمازهايتان فرو نشايد. اين سخن كنايه است از اينكه سيئات خود را به وسيله نماز محو سازيد.


1- همان.
2- همان.
3- شيخ مفيد، امالى، ص 189.
4- من لا يحضره الفقيه، ج 1، ص 133.

ص: 59

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در كلامى ديگر مى فرمايد:

اگر نهرى در كنار خانه شما باشد و در آن هر روز پنج نوبت خود را شست و شو دهيد، آيا در بدن شما چيزى از آلودگى مى ماند؟ هرگز! نماز نيز نهر جارى و روانى است كه هرگاه برپا مى شود، گناهان را مى شويد و از بين مى برد. (1) 170

همچنين ايشان فرموده است:

مَنْ احَبَّ انْ يَعْلَمَ اقْبِلَتْ صَلوتُهُ امْ لَمْ تُقْبَلْ فَلْيَنْظُرْ هَلْ مَنَعَتْ صَلوتُه عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ فَبِقَدْرِ ما مَنَعَتْهُ قُبِلَتْ مِنْهُ. (2) 171

هركس مى خواهد بداند كه نمازش پذيرفته شده است يا خير، بايد بنگرد اگر نماز، او را از زشتى ها بازداشت، پس بداند كه به ميزان بازدارندگى، نمازش پذيرفته شده است. (3) 172

يشه مى گويد:

اوقاتى پيش مى آمد كه پيامبر خدا با ما و ما با حضرتش سخن مى گفتيم.

چون هنگام نماز مى رسيد، به خاطر توجه به عظمت حق تعالى، چنان بود كه گويى ما را نمى شناخت و ما او را نمى شناسيم و از جمع ما بلند مى شد و خود را براى نماز اول وقت آماده مى كرد. (4) 173

حضرت محمد صلى الله عليه و آله در سخنى به اباذر، شيفتگى اش به نماز را به شيفتگى انسان گرسنه به غذا و انسان تشنه به آب همانند كرد و فرمود:

گرسنه هرگاه بخورد، سير مى شود و تشنه اگر بنوشد، سيراب مى شود، ولى من از نماز سير نمى شوم. (5) 174

آمده است كه نمايندگان طائف به حضور پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله رسيدند و براى پذيرش اسلام چنين شرطى تعيين كردند: ما را از خواندن نماز معاف بدار؛


1- وسائل الشيعه، ج 3، ص 7.
2- مجمع البيان، ج 2، ص 285.
3- سيد حسين اسحاقى، ملكوت اخلاق (گلگشتى در جلوه اى رفتارى و گفتارى پيامبر اعظم صلى الله عليه و آله)، 1جلد، نشر مشعر - تهران، چاپ: 2، 1385.
4- محجة البيضاء، ج 1، ص 350.
5- علل الشرايع، ج 2، ص 363.

ص: 60

زيرا ما ركوع را عيب مى دانيم. پيامبر فرمود:

لَاخَيْرَ فى دينٍ لَيْسَ فيه رُكوعٌ و لا سُجُودٌ.

دينى كه در آن ركوع و سجده نباشد، خيرى در آن نيست.

بعضى از مفسران مى گويند آيه 48 سوره مرسلات در رد پيشنهاد آنها نازل شده است:

وَ اذَا قِيلَ لَهُمُ ارْكَعُوا لا يَرْكَعُونَ. (1) 175

و چون به آنان گويند ركوع كنيد، ركوع نكنند.

12 روزه

سه روز در ماه روزه مى گرفت. اولين و آخرين پنج شنبه هر ماه و چهارشنبه نيمه هر ماه. (2) 176 تمامى ماه شعبان را روزه مى گرفت. با حلوا افطار مى كرد و اگر حلوا نبود، روزه اش را با آب ولرم مى گشود و مى فرمود:

اين كار سبب مى شود كه كبد و معده، پاكيزه، دهان خوش بو و لثه ها محكم شوند و سر درد برطرف شود ... دعاى روزه دار به هنگام افطار پذيرفته شده است. (3) 177

بر اين باور بود كه روزه، تنها لب بستن از خوردن و آشاميدن نيست، بلكه دست، پا، چشم، گوش و زبان روزه دار نيز بايد روزه بدارد؛ چنان كه فرمود: «چه بسيار كسان كه از روزه خويش جز گرسنگى و تشنگى سودى نمى برند». (4) 178


1- مجمع البيان، ج 10، ص 419.
2- اقبال الاعمال، ج 1، ص 69.
3- مكارم الاخلاق، ج 1، ص 69.
4- مسند الشهاب، ج 2، ص 309.

ص: 61

شيخ كلينى از غبسة العابد نقل مى كند: «پيامبر تا زمانى كه از دنيا رفت، ماه شعبان و ماه مبارك رمضان و سه روز هر ماه را روزه مى گرفت». (1) 179 شيخ صدوق نقل مى كند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود:

روزه سه روز در هر ماه؛ يعنى پنج شنبه اول و چهارشنبه وسط و پنج شنبه آخر ماه و روزه ماه شعبان وسوسه و غم دل را از بين مى برد و ما خاندان پيامبر در هر ماه، اين سه روز را روزه مى گيريم. (2) 180

امام صادق عليه السلام مى فرمايد:

پيامبر يك روز به اصحاب خود فرمود: چه كسى هميشه روزگار روزه مى گيرد؟ سلمان گفت: من، اى پيامبر. شخصى به سلمان گفت: من در بيشتر روزها مى ديدم كه تو غذا مى خورى. سلمان گفت: آن گونه كه تو گمان مى كنى، نيست. من سه روز در هر ماه روزه مى گيرم. خداوند مى فرمايد: «مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ امْثالِها؛ كسى كه يك حسنه انجام مى دهد، ده برابر پاداش مى گيرد.» و از طرفى روزه شعبان را هم به ماه مبارك رمضان وصل مى كنم و هركس كه چنين كند، ثواب روزه تمام روزگار را دارد. پيامبر به آن مرد فرمود: تو كجا و لقمان حكيم كجا كه به سلمان كه مانند لقمان حكيم است؛ اعتراض مى كنى؟ از او بپرس تا به تو پاسخ دهد. (3) 181

شيخ كلينى از امام صادق عليه السلام نقل مى كند:

پيامبر در فصل رطب، اولين چيزى كه با آن افطار مى كرد، رطب بود و در زمانى كه خرما بود، با خرما افطار مى كرد. (4) 182


1- . اصول كافى، ج 4، ص 91.
2- . سنن النبى، ص 71.
3- . معانى الاخبار، ص 69.
4- . اصول كافى، ج 4، ص 153.

ص: 62

در برخى روايت ها آمده است: «پيامبر گاهى با كشمش افطار مى كرد.» (1) 183 شيخ مفيد مى فرمايد:

روايت است كه سحرى خوردن مستحب است، هرچند با يك ليوان آب باشد و بهتر آن است كه با خرما و قاووت سحرى بخورند، چون پيامبر به عنوان سحرى از اينها مى خورد. (2) 184

پيامبر وقت افطار مى گفت:

اللَّهُمَّ لَكَ صُمْنا وَ عَلَى رِزْقِكَ افْطَرْنا، فَتَقَبَّلْهُ مِنَّا.

بار خدايا! براى تو روزه داشتيم و از روزى تو افطار كرديم. پس آن را از ما بپذير.

و در پى آن مى فرمود: «تشنگى به سر آمد و رگ و پى آب گرفت و پاداش آن باقى است». (3) 185 اميرمؤمنان على عليه السلام فرمود:

رسول خدا صلى الله عليه و آله وقتى نزد ديگران افطار مى كرد و غذا مى خورد، مى فرمود: روزه داران نزد شما افطار كردند و نيكان از طعام شما خوردند و فرشتگان نيكوكار بر شما درود فرستادند. (4) 186

پيامبر خدا به جابربن عبداللَّه انصارى فرمود:

اى جابر! اين ماه رمضان است، هركس روز آن را روزه بدارد و قسمتى از شب آن را به عبادت بايستد و شكم و فرج خود را از حرام باز دارد و زبان خود را نگه دارد، از گناهان خود مثل بيرون رفتن از اين ماه بيرون مى رود.


1- . تهذيب الاحكام، ج 4، ص 198.
2- . مقنعه، ص 50.
3- . بحارالانوار، ج 16، ص 242.
4- . همان، ص 293.

ص: 63

جابر عرض كرد: اى رسول خدا، چه نيكوست اين سخن كه گفتى! فرمود:

«و چه سخت است شرطهايى كه كردم». (1) 187 همچنين آورده اند: «پيامبر زنى را ديد كه با زبان روزه به كنيز خود دشنام مى داد. پيامبر غذايى طلبيد و به آن زن گفت: بخور. عرض كرد: روزه هستم! فرمود:

چگونه روزه اى در حالى كه به كنيز خود دشنام دادى؟ روزه فقط خوددارى از خوردن و نوشيدن نيست، بلكه خداوند، روزه را حجاب همه امور زشت و ناروا ساخته است. چه كم هستند روزه داران و چه بسيارند گرسنگى كشندگان». (2) 188

13 هم رنگى و دورى از تكلّف

پيامبر به تمام معنا از تكلف دور بود و اين حقيقت در همه امور زندگى شخصى و اجتماعى آن حضرت مشهود است. بى تكلفى پيامبر در لباس و آراستگى و نشست و برخاستش، به تمام معنا وجود داشت. مانند پادشاهان و اشراف لباس نمى پوشيد و از حركت هاى پر طمطراق بيزار بود. چنان نبود كه در رفت و آمد، خيل مريدان و ملتزمان ركاب همراهى اش كنند. چشم ها را با كبكبه و دبدبه پر نمى ساخت كه اين سيره «مَلَاء» است. سادگى، راحتى و بى آلايشى او، همه را مجذوب خود مى كرد. چون راه مى رفت، قدم هايش را سبك برمى داشت و تند مى رفت. (3) 189


1- . تهذيب الاحكام، ج 4، ص 260.
2- . همان، ص 258.
3- . الشفاء بتعريف حقوق المصطفى، ج 1، ص 95.

ص: 64

اين ويژگى بندگان حقيقى خداست كه سبك بار و بى پيرايه و فروتن هستند:

وَ عِبادُ الرَّحْمنِ الَّذينَ يَمْشُونَ عَلَى اْلأَرْضِ هَوْنًا. (فرقان: 63)

و بندگان خداى رحمان، آنان هستند كه بر روى زمين سبك بال و فروتنانه روند.

ابن عباس مى گويد:

كانَ رَسُولُ اللَّه صلى الله عليه و آله اذَا مَشِىَ مَشْياً يُعْرَفُ انَّهُ لَيْسَ بِمَشْىِ عاجِزٍ وَ لا بِكَسْلانِ. (1) 190

چنان با نشاط راه مى رفت كه به نظر ناتوان و كسل نمى رسيد.

آن چنان بى تكلف بود كه وقتى وارد مجلسى مى شد، در نزديك ترين جا به محل ورود خود مى نشست: «كانَ رَسُولُ اللَّه صلى الله عليه و آله اذَا دَخَلَ مَنْزِلًا قَعَدَ فِي ادْنَى الْمَجْلِسِ حِينَ يَدْخُلُ.» (2) 191 همچنين كراهت داشت كسى براى وى به پا خيزد و مردم نيز از اين جهت پيش پاى آن حضرت بلند نمى شدند. (3) 192 ابو امامه نقل مى كند: «روزى پيامبر در حالى كه به عصا تكيه داده بود، بر ما گذشت و ما به احترام او از جا برخاستيم، به ما گفت: آن سان كه ايرانيان براى بزرگ داشتن يكديگر در پيش پاى هم برمى خيزند، برنخيزيد.» (4) 193 همين بى پيرايگى او سبب شده بود همه شيفته او شوند. مردمش، او را سخت دوست مى داشتند و به او عشق مى ورزيدند. (5) 194 ايشان مى فرمود:

مرا بالاتر از آنچه هستم، قرار مدهيد و آن سان كه نصارا درباره مسيح سخن گفتند، درباره من سخن مگوييد. همانا خداوند پيش از آنكه مرا رسول گيرد، بنده گرفته است. (6) 195

در سيره حضرت آمده است كه رسول اللَّه صلى الله عليه و آله احترام ديگران را براى خود نمى پسنديد:

انَّهُ كانَ يَكْرَهُ أنْ يُقامَ لَهُ فَكَانُوا اذَا قَدَمَ لايَقُومُونَ لِعِلْمِهِمْ كِراهَةَ ذَلِكَ فَاذِا قامَ قامُوا مَعَهُ حَتَّى يَدْخُلَ مَنْزِلَهُ. (7) 196


1- . مكارم الاخلاق، ص 22.
2- . كافى، ج 2، ص 662.
3- . مكارم الاخلاق، ص 16.
4- . الشفاء بتعريف حقوق المصطفى، ج 1، ص 168.
5- . مكارم الاخلاق، ص 16.
6- . الكامل فى اللغة و الادب، ج 1، ص 203.
7- . مستدرك الوسائل، ج 2، ص 113.

ص: 65

رسول خدا صلى الله عليه و آله كراهت داشت كسى براى وى به پا خيزد و مردم نيز از اين جهت پيش پاى آن حضرت بلند نمى شدند، ولى هنگام رفتن، آنان با حضرت برمى خاستند و همراهش تا در خانه مى آمدند.

ابوذر غفارى مى گويد:

رسول خدا صلى الله عليه و آله در ميان اصحابش مى نشست. اگر ناشناسى مى آمد، نمى دانست پيامبر كدام است تا آنكه مى پرسيد. پس از پيامبر درخواست كرديم تا جايگاهى اختيار كند كه اگر ناشناسى وارد شد، حضرت را بشناسد. آن گاه سكويى از گِل بنا كرديم، حضرت بر آن مى نشست و ما نيز گرد او مى نشستيم.

در حديث آمده است:

كانَ من خُلْقِهِ انْ يَبْدَأَ مَنْ لَقِيَهُ بالسَّلامِ. (1) 197

از خلق و خوى حضرت آن بود كه با هركس برخورد مى كرد، پيش از او سلام مى كرد.

همچنين اول از همه دست مى داد و مصافحه مى كرد:

اذَا لَقِىَ مُسْلِماً بَدَأَ بالمُصافَحَة. (2) 198

هرگاه با مسلمانى ديدار مى كرد، ابتدا با او دست مى داد.

خدمت كاران شهر مدينه كه با ظرف هاى مخصوص، آب را براى اربابان خود مى آوردند، پس از نماز صبح، ظرف هاى آب را خدمت پيامبر مى بردند تا آن حضرت، دست خود را در آنها قرار دهد و به اين صورت متبرك شوند.

چه بسا روزهاى سرد كه اين كار انجام مى شد و پيامبر بدون اينكه اظهار ناراحتى كند، دست خود را در آن آب هاى سرد مى گذاشت. (3) 199


1- المحجة البيضاء، ج 4، ص 134.
2- سنن النبى، ص 62.
3- سفينة البحار، ج 1، ص 416.

ص: 66

14 انجام كارهاى شخصى

پيامبر در روش و منش خويش استقلال را مى آموخت. آن حضرت در برخوردها و رفتار، مسلمانان را متوجه اين اصل با ارزش در حيات انسان ها مى كرد و شخصيت مستقل را در آنها احيا مى فرمود. لقمان حكيم در وصاياى خود به فرزندش، راز رشد و تعالى پيامبران و راست كرداران را چشم پوشى از غير خدا مى دانست:

فَانَّما بَلَغَ الْأَنبياءُ وَ الصِّدّيقونَ ما بَلَغوا بِقَطْعِ طَمَعِهِمْ. (1) 200

همانا پيامبران و راست كرداران به آنچه دست يافتند، جز به قطع طمعشان نبود.

آن حضرت كارهاى شخصى خود را به ديگران نمى سپرد و آنچه را خود مى توانست انجام دهد، به ديگران واگذار نمى كرد. در وصف پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله آمده است:

كانَ يَخيِطُ ثَوْبَهُ وَ يَخْصِفُ نَعْلَهُ وَ كانَ اكْثَرُ عَمَلِهِ في بَيْتِهِ الْخِياطَةَ. (2) 201

رسول خدا صلى الله عليه و آله لباس خود را مى دوخت و كفشش را پينه مى كرد و بيشترين كارى كه در خانه انجام مى داد، دوزندگى بود.

پيامبر خدا كفش خود را پينه مى زد و لباس خود را مى دوخت و در خانه را


1- بحارالانوار، ج 13، ص 420.
2- الجامع الصغير، ج 2، ص 116.

ص: 67

خود باز مى كرد. شير گوسفندان را مى دوشيد و شتر را مى بست و سپس آن را مى دوشيد. چون خادمش در دستاس كردن خسته مى شد، به او كمك مى كرد. (1) 202 نوشته اند آن حضرت در سفرى با اصحاب و ياران خود در جايى كه آب بود، توقف كردند تا آماده نماز شوند. پيامبر كه به سوى آب مى رفت، بدون آنكه با كسى چيزى بگويد، به سوى شتر خويش برگشت. اصحاب متوجه برگشت وى شدند و پرسيدند: چه مى خواهيد؟ فرمود: مى خواهم زانوى شتر خويش را ببندم. گفتند:

اجازه دهيد ما اين كار را برايتان انجام دهيم. فرمود: هرگز در كارهاى خود از ديگران ولو به اندازه يك قطعه چوب مسواك كمك نخواهيد و كارهاى خود را خودتان انجام دهيد. (2) 203 آن حضرت مى فرمود: «كُلُوا مِنْ كَدِّ ايْدِيكُمْ؛ از دسترنج خود بخوريد». (3) 204 رسول عزتمند اسلام در روايتى ديگر مژده داده است:

مَنْ اكَلَ مِنْ كَدِّ يَدِهِ مَرَّ عَلَى الصِّراطِ كَالْبَرْقِ الْخاطِفِ. (4) 205

كسى كه از دسترنج خويش بخورد، از صراط چون برق درخشان بگذرد.

همچنين فرمود:

مَنْ اكَلَ مِنْ كَدِّ يَدِهِ حَلالًا فُتِحَ لَهُ الْأَبْوابُ الْجَنَّةِ يَدخُلُ مِنْ أَيِّها شاءَ. (5) 206

هركس معاش خود را از دسترنج حلال خويش تأمين كند، درهاى بهشت بر او گشوده شود تا از هر يك كه خواست، داخل شود.


1- اسد الغابه، ج 1، ص 29.
2- كحل البصر، صص 68- 69.
3- بحارالانوار، ج 66، ص 314.
4- مستدرك الوسائل، ج 2، ص 417.
5- همان.

ص: 68

15 حفظ زبان

حضرت محمد صلى الله عليه و آله همواره مراقب زبان خويش بود و در سخنانش نيز نقش بسيار مهم زبان را يادآورى مى فرمود:

زبان چنان عذابى مى بيند كه هيچ يك از اعضاى بدن چنان رنجى نمى بينند.

زبان مى گويد: خداوندگارا! مرا چنان شكنجه اى دادى كه هيچ عضوى را چنان رنجى ندادى؟ آفريدگار پاسخ مى دهد: از تو سخنى برآمد كه به خاور و باختر رسيد و در نتيجه آن خون بى گناهان ريخت؛ فال هايى به ناحق گرفته شد و حرمت هايى هتك شد. پس سوگند به ارجمندى خودم تو را چنان عذاب خواهم كرد كه هيچ عضوى از اعضا را چنين عذابى نكرده باشم. (1) 207

همچنين فرمود:

من ضامن خانه اى در بالاى بهشت، خانه اى در ميانه بهشت و خانه اى در ورودى بهشت براى كسى هستم كه ستيزه جويى در گفتار را رها كند؛ گرچه بر حق باشد. بنده به اوج ايمان نمى رسد، جز آنكه زبان خويش را نگه دارد. (2) 208

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود:

در قيامت، اهل سخريه و استهزا را مى آورند و براى يكى از آنها، يك در بهشت باز مى شود و به او گفته مى شود كه بيا داخل بهشت شو. او با غم و اندوه مى آيد، ولى همين كه مى خواهد داخل بهشت شود، در به رويش بسته مى شود. بعد درِ ديگرى باز مى شود و مى گويد بيا از اين در داخل شو.

تا نزديك در بهشت مى رسد، در به رويش بسته مى شود و به همين ترتيب در سوم و چهارم و ... تا اينكه بالاخره در بهشت به رويش گشوده مى شود، به او مى گويند بيا بيا از اين در داخل شو. او كه چندين دفعه مسخره شده است، ديگر باور نمى كند و به طرف در بهشت نمى رود. (3) 209


1- كنز العمال، ج 3، ص 577.
2- بحارالانوار، ج 2، ص 128.
3- محجة البيضاء، ج 5، ص 236.

ص: 69

نقل است: «شخصى به حضور پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله رسيد و عرض كرد: من بيشتر گناهان را مرتكب مى شوم، ولى تصميم گرفته ام كه خود را اصلاح كنم، ولى نمى دانم چگونه؟ حضرت فرمود: راست بگو و دروغ نگو و هر گناهى را كه مى خواهى، انجام بده. او در محضر پيامبر تعهد كرد كه هرگز دروغ نگويد.

پس از مدت كوتاهى، شيطان او را وسوسه كرد تا كار خلافى انجام دهد.

بى درنگ به فكر فرو رفت كه اگر من مرتكب چنين عملى شوم و فردا رسول خدا صلى الله عليه و آله از من در اين باره بپرسد، چه بگويم. اگر راست بگويم، حد بر من جارى مى كند و اگر دروغ بگويم، كه خلاف تعهد است. به همين ترتيب، هرگاه مى خواست مرتكب گناهى شود، قدرى انديشه مى كرد و به اين ترتيب، ترك دروغ سبب شد ديگر گناهان را نيز ترك كند». (1) 210

16 شوخ طبعى

اسلام، شوخى را تا زمانى تأييد كرده است كه با گناه ديگرى مانند تحقير و تمسخر و افترا و غيبت و مانند آن همراه نباشد. رسول گرامى اسلام با سفارش ياران خود به شوخ طبعى، به مقدار ضرورت، خود نيز با آنان شوخى مى كرد. حضرت على عليه السلام مى فرمايد:

كانَ رَسُولُ اللَّه صلى الله عليه و آله لَيَسُرُّ الرَّجُلَ مِنْ اصْحابِهِ اذا رأهُ مَغْمُوماً بِالْمُداعَبَةِ وَ كانَ يَقُولُ انَّ اللَّهَ يُبْغِضُ الْمُعَبَّسَ في وَجْهِ اخيهِ. (2) 211


1- امالى، ص 419.
2- سنن النبى، ص 60.

ص: 70

رسول الله صلى الله عليه و آله هرگاه مردى از اصحابش را غمگين مى يافت، او را با شوخى، خرسند مى ساخت و مى فرمود: خداوند دشمن دارد كسى را كه به روى برادرش چهره در هم كشد.

نمونه هاى ديگرى از مزاح هاى پيامبر در كتاب هاى احاديث و سيره ذكر شده است. از آن جمله:

1. انجشه، خادم رسول خدا صلى الله عليه و آله براى شتر همسر آن حضرت «حُدى» (1) 212 مى خواند. پيامبر فرمود: «اى انجشه! با شيشه ها مدارا كن». (2) 213 (كنايه از اينكه زنان، لطيف و ضعيفند ممكن است با شتابان رفتن شتر بترسند و بيفتند).

2. زنى خدمت رسول اكرم صلى الله عليه و آله آمد و نام شوهرش را برد. حضرت فرمود:

شوهرت همان است كه در چشمانش سفيدى هست؟ گفت: نه در چشمانش سفيدى نيست. آن زن به خانه آمد و جريان را براى شوهرش تعريف كرد. مرد گفت: آيا نمى بينى كه سفيدى چشم من از سياهى آن بيشتر است. (3) 214 3. پيامبر به پيرزنى از قبيله اشجَع فرمود: پيرزنان وارد بهشت نشوند.

بلال حبشى كه سياه چهره بود، آن پيرزن را ناراحت ديد و جريان را به رسول اللَّه صلى الله عليه و آله باز گفت. پيامبر فرمود: سياه هم به بهشت نمى رود. بلال و پيرزن هر دو ناراحت بودند كه ناگهان عباس، عموى پيامبر كه پيرمرد بود، آن دو را ديد و حال آنان را براى پيامبر بازگو كرد. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: پيرمرد هم به بهشت نمى رود. همه غمگين شده بودند. پيامبر كه چنين ديد، همه آنها را فراخواند، دلشان را نرم كرد و فرمود: «خداوند، پيرزنان، پيرمردان و سياهان را به نيكوترين شكل برمى انگيزاند و آنان جوان و نورانى شده به بهشت مى روند». (4) 215


1- نوعى از خواندن كه باعث حركت بيشتر شتر مى شود.
2- بحارالانوار، ج 16، ص 294.
3- همان.
4- همان ص 295.

ص: 71

4. سيره رسول اللَّه صلى الله عليه و آله به گونه اى بود كه به يارانش اجازه مى داد تا در حضور مباركش، گفته هاى طنزآميز ادا كنند. آنان نيز به پيروى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از شوخى هاى ناپسند پرهيز داشتند، ولى از شوخى هاى پسنديده دريغ نمى كردند. از جمله، نُعيمان، مرد شوخ طبعى بود. روزى عربى را با يك خيك عسل ديد. آن را خريد و به خانه عايشه برد. رسول خدا صلى الله عليه و آله پنداشت كه به عنوان هديه آورده است. نعيمان رفت و اعرابى بر در خانه پيامبر ايستاده بود. چون انتظارش طولانى شد، صدا زد: اى صاحب خانه! اگر پول نداريد، عسل را برگردانيد. رسول خدا صلى الله عليه و آله جريان را دريافت و قيمت عسل را به آن شخص پرداخت. پيامبر چون زمانى ديگر، نعيمان را ديد، فرمود: چرا چنين كردى؟ گفت: ديدم رسول خدا صلى الله عليه و آله عسل را دوست مى دارد و اعرابى هم يك خيك عسل داشت. پيامبر خدا از كار نعيمان خنديد و به او هيچ گونه درشتى نكرد. (1) 216 رسول خدا صلى الله عليه و آله هم كلام خويش را با تبسم مى آميخت و هم چهره اى خندان داشت و هم به چهره ديگران لبخند مى زد. در حديث است:

كَانَ اكْثَرُ النَّاسِ تَبَسُّماً و ضِحْكاً فى وُجُوهِ اصْحابِهِ. (2) 217

بيش از همه، لبخند داشت و بر روى يارانش لبخند مى زد.

5. امام موسى بن جعفر عليه السلام مى فرمايد: «عربى بدوى نزد پيامبر مى آمد و هديه و سوغاتى به پيامبر اهدا مى كرد. بعد همان ساعت مى گفت: پول سوغات و هديه ما را بدهيد. رسول خدا صلى الله عليه و آله نيز مى خنديد. پس از آن جريان هر وقت غمگين مى شد، مى فرمود: آن اعرابى كجاست. كاش پيش ما مى آمد». (3) 218


1- همان، ص 296.
2- المحجة البيضاء، ج 4، ص 134.
3- اصول كافى، ج 2، ص 663.

ص: 72

6. پيامبر از پشت سر كسى آمد و بازوى او را گرفت و فرمود: «چه كسى اين «بنده» را مى خرد؟» (و منظور حضرت، بنده خدا بود).

7. شوخى و مزاح ظريف و زيباى رسول اكرم صلى الله عليه و آله و اميرمؤمنان على عليه السلام درباره خوردن خرما نيز معروف است. گفته اند روزى آن دو گرامى با هم خرما مى خوردند كه پيامبر، هسته ها را جلوى على عليه السلام مى گذاشت و در پايان فرمود: هركه هسته اش بيشتر باشد، پرخور بوده است! اميرمؤمنان در پاسخ گفت: هر كه با هسته خورده باشد، پرخورتر بوده است. (1) 219 8. همچنين از شوخ طبعى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله چنين نقل مى كنند كه حضرت برخى ياران را از پشت سر بغل مى گرفت و دو دستش را بر چشمان آنان مى گذارد تا آنان را بيازمايد كه آيا مى توانند با چشم بسته، طرف مقابل را تشخيص دهند يا نه. (2) 220 9. رسول خدا صلى الله عليه و آله نه تنها خود، شوخى را آغاز مى كرد، بلكه زمينه فرح را براى ياران خود فراهم مى آورد.

روزى مرد عربى بر آن حضرت- كه بسيار اندوهگين مى نمود- وارد شد. وى مى خواست چيزى بپرسد. اصحاب گفتند: نپرس! چهره پيامبر چنان گرفته است كه جرئت پرسيدن نداريم. چهره پيامبر هرگز گرفته نبود، مگر هنگام نزول آيات موعظه يا آيات قيامت. او گفت: مرا به حال خود واگذاريد. سوگند به خدايى كه او را به پيامبرى برانگيخت، هرگز رهايش نمى كنم تا خنده بر لبانش ظاهر شود. آن گاه به پيامبر گفت: اى رسول خدا! شنيده ام دجّال با نان و غذا نزد مردم گرسنه مى آيد. پدر و مادرم به فدايت. آيا بايد غذا نخورم تا از لاغرى بميرم يا بهتر است نزد دجّال


1- ملامحسن فيض كاشانى، التحفَةُ السنّيه، ص 323.
2- سيد نعمت الله جزايرى، زُهر الربيع، ص 7.

ص: 73

غذاى كافى بخورم و چون سير شدم، به خدا ايمان آورم؟ پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله آن قدر خنديد كه دندان هاى مباركش نمايان شد. سپس فرمود: خير! خداوند تو را به وسيله آنچه ديگر مؤمنان را بى نياز مى كند، بى نياز مى سازد. (1) 221 9. نقل است روزى حضرت محمد صلى الله عليه و آله به صهيب بن سنان فرمود: در حالى كه از چشم درد رنج مى برى، خرما مى خورى؟ صهيب گفت: اين چشم من درد مى كند و من خرما را با طرف ديگر مى خورم. (2) 222 10. روزى ابوهريره كفش حضرت را ربود و آن را نزد خرما فروشى گرو گذاشت و خرما گرفت. مشغول خوردن بود كه پيامبر سر رسيد و از او پرسيد: اى ابا هريره! چه مى خورى؟ پاسخ داد: كفش پيامبر را. (3) 223 در مكتب رسول اللَّه صلى الله عليه و آله شوخى بايد به اندازه اى باشد كه مايه تخريب شخصيت گوينده آن نشود. قيس بن سعد، يار جوان پيامبر پس از توصيف شوخ طبعى حضرت مى گويد: «به خدا سوگند! آن حضرت با آن شگفتى و خنده، هيبتش از همه افزون تر بود». (4) 224 زياده روى در شوخى، ابهت انسان را درهم مى شكند و اسلام هم براى شخصيت پيروان خود ارزش والايى قائل شده است. بنابراين، رسول خدا صلى الله عليه و آله افراط در شوخى را نكوهش مى كرد: «لاتَمْزَحْ فَيَذْهَبَ بَهاؤُكَ؛ از شوخى زياد بپرهيز؛ زيرا ارزش و قداستت شكسته مى شود». (5) 225

در شوخى نبايد از وسايل نامشروعى چون دروغ، براى خندان ديگران بهره گرفت. رسول گرامى اسلام در هشدارى مى فرمايد:


1- . محجة البيضاء، ج 4، ص 134.
2- . زُهرالربيع، ص 7.
3- . بحارالانوار، ج 16، ص 296.
4- . منتهى الآمال، ج 1، ص 151.
5- . بحارالانوار، ج 74، ص 48.

ص: 74

وَيْلٌ لِلَّذى يُحَدِّثُ فَكَذِبَ لِيَضْحَكَ به الْقَوْمُ وَيْلٌ لهُ، وَيْلٌ لهُ. (1) 226

واى بر كسى كه كلام دروغى را نقل كند تا ديگران بخندند. واى بر او، واى بر او.

مزاح بايد از زشتى گفتار و نادرستى عارى باشد. پيامبر مى فرمود:

انّى لاامْزَحُ وَلا أقُولُ الَّا حَقاً. (2) 227

من شوخى نمى كنم و سخنى نمى گويم، مگر آنكه در چارچوب حق باشد.

يكى از ياران پيامبر از ايشان پرسيد: آيا در اينكه با دوستان خود شوخى مى كنيم و مى خنديم، اشكالى هست؟ پيامبر در پاسخ فرمود: «اگر سخنى ناشايست در ميان نباشد، اشكالى ندارد». (3) 228 از سوى ديگر، خنده زياد و قهقهه نيز عظمت و متانت آدمى را از بين مى برد. از اين رو، پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد:

ايّاكَ و كَثُرَةَ الضِّحْكِ فَإِنَّهُ يُميتُ الْقَلْبَ. (4) 229

از خنده بسيار برحذر باش كه دل را مى ميراند.

تبسم، بهترين نشانه شادى و نشاط است. چهره رسول اللَّه صلى الله عليه و آله نيز هنگام ديدار ياران بيش از ديگران شاداب و خندان مى نمود و گاه چنان مى خنديد كه دندان هاى مباركش نمايان مى شد. (5) 230 ابوالدرداء مى گويد: «رسول خدا صلى الله عليه و آله هرگاه سخنى مى فرمود، سخنش با لبخند همراه بود». (6) 231


1- همان، ص 88.
2- همان، ج 66، ص 7.
3- كافى، ج 2، ص 192.
4- بحارالانوار، ج 74، ص 285.
5- محجة البيضاء، ج 4، ص 134.
6- مكارم الاخلاق، ج 1، ص 58.

ص: 75

17 استقامت و پايدارى

مهم تر از كسب پيروزى، نگه دارى دستاوردهاى آن است كه تنها در سايه استقامت و پايدارى امكان پذير خواهد بود. در همين زمينه، وقتى آيه شريفه سوره هود نازل شد، اين حقيقت كه بقاى پيروزى به استقامت مردم بستگى كامل دارد، پيامبر را به سختى، به تفكر واداشت:

فَاسْتَقِمْ كَما أُمِرْتَ وَ مَنْ تابَ مَعَكَ وَ لا تَطْغَوْا إِنَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصيرٌ. (هود: 111)

پس چنان كه مأمور شده اى، استقامت كن و كسانى نيز كه همراه تو رو به خدا كرده اند، استقامت بكنند و از حد مگذريد كه خداوند به آنچه مى كنيد، بيناست.

از ابن عباس نقل است كه هيچ آيه اى شديدتر و مشكل تر از اين آيه بر پيامبر نازل نشد. به همين دليل، هنگامى كه اصحاب آن حضرت از وى پرسيدند كه چرا به اين زودى موهاى شما سپيد شده و آثار پيرى در شما نمايان گشته است، فرمود: «سوره هود و واقعه مرا پير كرد». (1) 232 به راستى چرا اين آيه اين قدر بر پيامبر گران و سنگين بود؟ آيا امر به استقامت به آن بزرگوار اين شدت و سنگينى را سبب گشته بود؟ او كه خود اسوه استقامت بود؛ سيزده سال استقامت در مكه و ده سال استقامت در مدينه.


1- . صدوق، امالى، ص 194.

ص: 76

بنابراين، چه چيزِ اين آيه، آن همه سنگينى و فشار بر حضرت وارد آورده بود كه موجب سپيد شدن موها و فرا رسيدن پيرى وى شده بود؟ آيا امر به استقامت موجب شده بود؛ حال آنكه خطاب «وَ اسْتَقِمْ كَما أُمِرْتَ» (شورا: 15) پيش تر نازل گشته بود. اين بار سخن از «من تاب معك» بود. براى آنكه پيروزى بماند، امت تو بايد استقامت كند و پيامبر نگران اين امر بود.

هنگامى كه آيه شريفه نازل شد، پيامبر فرمود: «شَمِّرُوا شَمِّرُوا؛ (1) 233 دامن به كمر بزنيد! دامن به كمر بزنيد (يعنى وقت كار و تلاش بسيار است).» از آن پس ايشان هرگز خندان ديده نشد.

پيامبر نگران آينده امت بود؛ چون صلاح و خير و سعادت شان در گرو استقامت آنها بود. (2) 234 پيامبر، الگوى تمام عيار ثبات نفس و استقامت به شمار مى رفت. (3) 235 ياران مقاوم و پرتلاش ايشان نيز استقامت و پايدارى را از رسول اللَّه صلى الله عليه و آله آموخته بودند. در آن هنگام كه مشركان، محمد صلى الله عليه و آله و على عليه السلام را محاصره كرده بودند، ناگاه چشم پيامبر به ابودجانه افتاد. فرمود: ابودجانه! من بيعت خود را از تو برگرفتم و به سلامت بيرون شو و به هر جا خواهى برو، ولى على، او از من و من از اويم. ابودجانه گريه كرد و گفت: به خدا سوگند، هرگز خود را از بيعت تو رها نمى كنم. به كجا بروم؛ به سوى زنم بروم كه خواهد مرد. به خانه خود بروم كه خراب خواهد شد يا به طرف مال خود برگردم كه فانى مى شود يا به سوى اجل بگريزم كه زود مى رسد؟ حضرت رسول از مشاهده قطره هاى درشت اشك كه از ديدگان ابودجانه مى ريخت، بر او رقّت كرد و اجازه مبارزه داد. از يك طرف، على عليه السلام و از طرف ديگر، ابودجانه با كفار جنگيدند. در اين هنگام، ابودجانه از كثرت جراحت بر زمين افتاد. على عليه السلام او را برداشت و خدمت پيامبر آورد.

ابودجانه عرض كرد: يا رسول اللَّه! آيا بيعت خويش را به انجام رسانيده ام؟ آن حضرت فرمود: آرى و در حق او دعاى خير گفت.


1- . الدر المنثور، ج 3، ص 351.
2- . سيره نبوى، دفتر اول، ص 469.
3- . بحارالانوار، ج 16، ص 175.

ص: 77

باز على عليه السلام يك تنه به جنگ درآمد. آن قدر در رزم كوشيد كه بدن مباركش نود زخم برداشت و شانزده مرتبه هنگام حمله آوردن بر زمين افتاد كه در چهار مرتبه از آن، جبرئيل به صورت مردى نيكوصورت، آن حضرت را از زمين بلند كرد. ناگاه پيامبر ديد كه پاهاى على عليه السلام از فشار درگيرى لرزان شده است. پس سيلاب اشك از ديده فرو ريخت و عرض كرد: پروردگارا! مرا وعده دادى كه دين خود را قوى و غالب كنى و البته اگر بخواهى، بر تو دشوار نيست. (1) 236 اين الگوهاى استقامت چنان مطيع حق بودند كه از هرگونه سختى و مشكلى در راه اطاعت او استقبال مى كردند. آنها با يقين به راه خود و ايمان به مقصد، هرگز از درگاه اطاعت حق خارج نشدند.

وقتى دعوت علنى پيامبر آغاز شد و ايشان مردم را به اطاعت خدا فرا خواند و بت ها را نفى كرد، سران قريش سراغ ابوطالب رفتند كه از مرام پيامبر دفاع مى كرد.

آنان با او اتمام حجت كردند و گفتند كه برادرزاده ات به خدايان ما عيب مى گيرد و پدران ما را گمراه مى داند. يا خودت جلوى او را بگير يا ما با تو كارزار مى كنيم.

ابوطالب سخنان قريش را با پيامبر در ميان گذاشت. آن حضرت در پاسخ فرمود: اگر خورشيد را در دست راستم و ماه را در دست چپم قرار دهند، هرگز از دعوت خود دست برنمى دارم تا اينكه آن را انتشار دهم يا در راه آن كشته شوم. پس از اين موضع گيرى صريح و محكم پيامبر، ابوطالب كه خود نمونه استقامت بود، خطاب به او گفت: به راه خود ادامه بده و هرچه مى خواهى بگو. به خدا سوگند، هرگز از يارى تو دست برنخواهم داشت. (2) 237 در دوران سخت گيرى قريش، رسول اكرم صلى الله عليه و آله از اينكه آشكارا به نماز و عبادت بپردازد، باكى نداشت. گاهى آن حضرت به همراه على عليه السلام و همسرش،


1- . ناسخ التواريخ، ج 1، ص 357.
2- . سيره ابن هشام، ج 1، ص 278.

ص: 78

خديجه در كنار خانه كعبه به نماز مى ايستاد. روزى عفيف كندى آنها را در آن حالت ديد. از عباس بن عبدالمطلب پرسيد: اينها چه كسانى هستند و اين چه آيينى است؟ گفت اين آيين برادرزاده من محمد است كه خدا، او را به نبوت برگزيده است و اين زن، همسر او و اين جوان، برادرزاده من، على بن ابى طالب است. (1) 238 كفار قريش در برخورد با شخص رسول اكرم صلى الله عليه و آله به ناسزا گويى و توهين مى پرداختند تا او دست از دعوت خويش بكشد، ولى استقامت رسول اللَّه صلى الله عليه و آله ستودنى بود. روزى پيامبر در مسجد الحرام در حال سجده بود. عقبة بن ابى معيط مقدارى خون و فضولات شكم شترى را كه در گوشه اى ريخته بودند، برداشت بر سر و گردن رسول اكرم صلى الله عليه و آله نهاد. دخترش، فاطمه آنها را از سر و گردن رسول اللَّه صلى الله عليه و آله برداشت و ايشان بار ديگر به نماز ايستاد. اين بار عقبه، بالاپوش خود را به گردن پيامبر پيچيد و به سختى فشار داد و نزديك بود ايشان را خفه كند كه ابوبكر فرا رسيد، دست عقبه را گرفت و او را به كنارى كشيد.

روزى ديگر به ديوار كعبه تكيه داده و در سايه آن آرميده بود كه خباب بن ارت از ستم هاى قريش شكايت كرد و گفت: آيا وقت آن نرسيده است كه براى ما از خدا فرج و گشايش بخواهى. پيامبر برخاست و نشست و در حالتى كه رنگ رخسارش برافروخته بود، گفت: «هنوز به پاى خداپرستان پيشين نرسيده ايد. بدن آنها را با شانه هاى آهنين چنان مى خراشيدند تا به استخوان مى رسيد. با اره به دو پاره شان مى كردند و آنان همچنان در راه دين و عقيده شان استقامت مى كردند. سوگند مى خورم كه خداوند، دين خود را سرانجام پيروز خواهد ساخت». (2) 239


1- سيره حلبى، ج 1، ص 306.
2- صحيح بخارى، ج 5، صص 45 و 46.

ص: 79

آرى، محاصره سه ساله در شعب ابوطالب، گرسنگى، محروميت و آوارگى نتوانست استقامت پيامبر و يارانش را درهم شكند. ايشان پس از بيست و سه سال مبارزه، هدف خويش را پيش برد و دين اسلام را گسترش داد.

18 نظم و انضباط

پيامبر اسوه نظم و انضباط بود. نظمى دقيق و الهى بر همه شئون رفتارى وى سايه افكنده بود. وى صف هاى نماز را منظم مى داشت و سخت بر آن تأكيد مى كرد و مى فرمود:

سَوُّوا بَيْنَ صُفُوفِكُم وَ حاذُوا بَيْنَ مَناكِبِكُمْ لايَسْتَحْوِذْ عَلَيْكُمُ الشَّيْطانُ. (1) 240

ميان صف ها را پر كنيد و دوش به دوش يكديگر بايستيد تا شيطان بر شما چيره نشود.

پيامبر آن قدر نسبت به نظم حساس بود كه در سخن ديگرى با شدت بيشترى، رعايت اين هماهنگى را از نمازگزاران مى طلبد:

اقِيمُوا صُفُوفَكُم فَإِنّي أراكُم مِنْ خَلْفي كَما اراكُم مِنْ قُدّامي وَ مِنْ بَيْنَ يَدَىَّ وَ لاتَخالِفُوا فَيُخالِفَ اللَّهُ بَيْنَ قُلُوبِكُم. (2) 241


1- وسائل الشيعه، ج 5، ص 472.
2- من لايحضره الفقيه، ج 1، ص 385.

ص: 80

صف هايتان را به پا داريد (و بدانيد) كه من شما را از پس سر مى بينم، همان گونه كه از جلو مى بينم. نامرتب نباشيد؛ كه خداوند دل هاى شما را از يكديگر دور مى گرداند.

نعمان مى گويد:

حضرت همواره صف هاى نماز ما را منظم مى كرد؛ آن چنان كه تيرهاى كشيده و صاف را رديف مى كنند. روزى براى آغاز نماز ايستاد و چيزى نمانده بود كه تكبيرة الاحرام را نيز بگويد كه ديد مردى سينه اش را جلو داده است. سپس فرمود: بندگان خدا يا صف هايتان را منظم كنيد يا (همين بى نظمى در شما تأثير مى گذارد و) ميانتان اختلاف خواهد افتاد. (1) 242

از ابوذر غفارى نقل شده است كه پيامبر اعظم صلى الله عليه و آله فرمود:

بر عاقل واجب است كه براى خود ساعت هايى را داشته باشد. ساعتى براى مناجات با پروردگار؛ ساعتى براى رسيدگى به كردار خود؛ ساعتى براى انديشه در آنچه خداوند نسبت به او انجام داده است و ساعتى براى خلوت خويش و بهره گرفتن از حلال. (2) 243

بنابراين، شأن انسان عاقل، برنامه ريزى و نظم است و سيره انبياى الهى نيز بر نظم استوار بوده است.

رسول اللَّه صلى الله عليه و آله در ساعت معينى از شبانه روز به همسرانش سر مى زد. (3) 244 چون به خانه مى رفت، وقتش را سه قسمت مى كرد: بخشى براى پروردگار والا (و راز و نياز با او)؛ قسمتى براى خانواده اش و پاره اى براى خودش.

همچنين گاه آن ساعت را كه به خود اختصاص داده بود، بين خود و مردم تقسيم مى كرد. (4) 245


1- فيض القدير، ج 4، ص 396.
2- بحارالانوار، ج 71، ص 323.
3- صحيح بخارى، ج 1، ص 71.
4- بحارالانوار، ج 16، ص 150؛ حلية الابرار، ج 1، ص 174.

ص: 81

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در آرايش نظامى و نظم دادن به صف هاى سربازان اسلام چنان دقيق بود كه هرگاه شانه سربازى جلوتر بود، او را به عقب مى برد و پس از منظم ساختن صف ها، براى آنان خطبه مى خواند. (1) 246 در جنگ موته، پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله لشكرى سه هزار نفرى فراهم ساخت و براى اين لشكر، سه فرمانده برگزيد كه در صورت شهادت هر كدام، ديگرى فرماندهى را برعهده گيرد: جعفر بن ابى طالب؛ زيدبن حارثه؛ عبدالللَّه بن رواحه.

همچنين دستور داد در صورت به شهادت رسيدن نفر سوم، لشكريان، خود، يك نفر را به فرماندهى برگزينند. (2) 247 همچنين نقل است كه ايشان گروهى ده نفرى را كه طلحه نيز در ميان آنان بود، براى جهاد به منطقه اى فرستاد و به آنان فرمود: اسم رمز شما «يا عشرة» (/ اى ده نفر) باشد. اسم رمز رسول خدا صلى الله عليه و آله در يكى از جنگ ها «يا كُلُّ خير» و در جنگى ديگر «امِتْ امِت» (/ بمير، بمير) بوده است. همچنين كسى از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيد كه آن حضرت مى فرمايد: «هرگاه دشمن به منطقه شما وارد شد، اسم رمزتان «طم لاينصرون» باشد». (3) 248 پس از جنگ بدر، پيامبر اعظم صلى الله عليه و آله دستور داد شهيدان مسلمان را در قبر گذارند و فرمود: قبرها را در يك رديف قرار دهيد و دقت كنيد كه ظاهر قبرها خوب و زيبا باشد. يكى از مسلمانان گفت: اى رسول خدا! اگر ظاهر قبرها خوب و زيبا نباشد، تصور مى كنيد كه شهيدان را ناراحت كند؟ پيامبر در پاسخ فرمود: آنها را ناراحت نمى كند، بلكه زندگان را ناراحت و اندوهگين مى كند؛ زيرا مشاهده يك قبر زشت و ناهمگون يكى از مناظر غم انگيز است. (4) 249


1- فروغ ابديت، ج 2، ص 380.
2- همان، ص 289.
3- جعفر ابن حيان اصفهانى، اخلاق النبى، ص 135.
4- محمد پيامبرى كه از نو بايد شناخت، ص 233؛ داستان ها و پندها، ج 6، ص 67.

ص: 82

نظم و ترتيب و مانور نظامى سپاه اسلام براى فتح مكه به فرماندهى رسول گرامى اسلام نيز نشان دهنده اهميت دادن رسول اعظم صلى الله عليه و آله به نظم و انضباط نظامى است.

هنگام فتح مكه، عباس در مورد ابوسفيان پيشنهادى به پيامبر اسلام داد.

وى گفت: ابوسفيان فرد نيرنگ بازى است. اينك همه اميدهاى او به نااميدى تبديل شده است، ولى در مورد اينكه بين مسلمانان اختلاف ايجاد شود و در نتيجه شكست بخورند، اميدوار است. از اين رو، بجاست كه او در اين زمينه نيز نااميد گردد. پيامبر به عباس فرمود: اين مأموريت با توست كه ابوسفيان را به كنار بيابان در تنگناى محل عبور لشكر بياورى تا صلابت لشكر اسلام و اتحاد و استوارى و به هم پيوستگى آنها را بنگرد و ديگر اميدى براى او در مورد اختلاف افكندن بين مسلمانان نماند.

عباس مأموريت خود را به خوبى انجام داد. پيامبر اعظم صلى الله عليه و آله لشكر ده هزار نفرى اسلام را به چند گردان تقسيم كرد. آن گاه سپاه اسلام، گُردان به گرُدان در برابر چشم ابوسفيان حركت كردند.

ابوسفيان كه سخت تحت تأثير لشكر اسلام قرار گرفته بود و گردان هاى رزمى سپاه اسلام را تماشا مى كرد، وقتى كه يك گردان از سپاه اسلام نزديك او رسيد، مضطربانه گفت: اين محمد است كه پيشاپيش مى آيد؟ عباس گفت: نه، اين خالدبن وليد است. گردان ديگر نزديك آمد، ابوسفيان گفت: اين (اشاره به فرمانده) محمد صلى الله عليه و آله است؟ عباس گفت: نه، او زبير است. گردان ها يكى پس از ديگرى با كمال صلابت و شكوه، رژه مى رفتند. پيامبر اعظم صلى الله عليه و آله نيز در ميان گُردان انصار بود و سعد بن عباده در آخر اين گردان، پرچم اسلام را حمل مى كرد. وقتى اين گردان به ابوسفيان رسيد، سعد با خشم فرياد زد: امروز روز

ص: 83

انتقام است. امروز روز اسير گرفتن زنان و كودكان است. اى گروه اوس و خزرج! امروز روزى است كه بايد شما خون پاك عزيزان جنگ احُد را از اين كافران بخواهيد و انتقام بگيريد.

وقتى ابوسفيان اين سخن را شنيد، عباس را رها ساخت و با شتاب زدگى خاصى در ميان ازدحام جمعيت به سوى پيامبر اعظم صلى الله عليه و آله رفت و عاجزانه ركاب اسب آن حضرت را بوسيد و سخن سعد را به آن حضرت بازگو كرد.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: سخن سعد درست نيست. آن گاه به على عليه السلام فرمود: نزد سعد بن عباده برو و پرچم را از او بگير و با همراهان با كمال رفاقت و مدارا، وارد مكه شويد.

ابوسفيان كمى آرام گرفت، ولى با شتاب زدگى و هيجان ناشى از ترس به سوى مكه رفت. قريش به استقبال او شتافتند، ولى او را ژوليده و غبار آلوده ديدند و پرسيدند: چه خبر است؟ در پاسخ گفت: سپاه بزرگ اسلام به سوى مكه مى آيد، ولى هركس داخل خانه من شود، در امان است. (چون رسول اللَّه صلى الله عليه و آله اين گونه فرموده بود).

همسرش، هند وقتى اين سخن را شنيد، ناراحت شد و كافران را از ورود به خانه خود بازداشت و گفت: اين پير ناپاك (ابوسفيان) را بكشيد كه ديگر چنين سخنى نگويد. ابوسفيان به هند گفت: واى بر تو، من گردان هاى نيرومند و پرصلابتشان را ديدم و يكّه سواران چابكى را مشاهده كردم كه از فرزندان دليرمردان بزرگ هستند و سيماى شاهان كنده و جوانان حِمْيَرْ را در آنها ديدم.

واى بر تو، خاموش باش، كه حق فرا رسيد و بلا و گرفتارى نزديك شد. (1) 250


1- . اعلام الورى، ص 116.

ص: 84

19 قناعت و ساده زيستى

ساده زيستى براى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله يك اصل بود. روش او در خوراك، پوشاك، مسكن و برخورد با افراد، سادگى بود و در تمام رفتارهايش اصل سادگى و سبك بودن مئونه به چشم مى خورد. (1) 251 على عليه السلام در نهج البلاغه جمله اى دارد كه سيره پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله را تفسير مى كند. در قسمتى از آن مى فرمايد:

مَعَ قَناعَةٍ تَمْلَأَ الْقُلُوبَ وَ الْعُيُونَ غَنِىً. (2) 252

خدا به آنها در درونشان نيروى عزم و تصميم و اراده داد، با قناعتى كه دل ها و چشم ها را از نظر بى نيازى پر مى كند. (3) 253

به فرموده امام على عليه السلام، پيامبران در زىّ قناعت و سادگى بودند و اين سياستشان بود. سياست الهى آنها، علاوه بر چشم ها، دل ها را هم پر مى كرد، ولى نه با جلال و شكوه ظاهرى، بلكه با جلال معنوى كه با سادگى همراه بود.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به قدرى از جلال و حشمت هاى ظاهرى تنفر داشت كه سراسر زندگى او از اين قضيه پر است.


1- . همان، صص 101 و 103.
2- . نهج البلاغه، شهيدى، قسمتى از خطبه 192 (قاصعه)، ص 215.
3- . سيرى در سيره نبوى، صص 107 و 108.

ص: 85

اگر سواره بود و يك پياده مى خواست با او بيايد، مى گفت: برادر! يكى از كارها را بايد انتخاب بكنى: يا تو جلو برو تا من از پشت سرت بيايم يا من مى روم و تو بعد بيا. يا اگر هم ممكن بود كه دو نفرى سوار بشوند، مى فرمود: بيا دو نفرى با همديگر سوار مى شويم. در مجلس كه مى نشست، مى گفت: به شكل حلقه بنشينيم كه مجلس ما بالا و پايين نداشته باشد. حضرت تا زنده بود، از اين اصل تجاوز نكرد و اين شيوه را براى رهبر جامعه، ضرورى و لازم مى دانست.

على عليه السلام نيز در زمان خلافت خويش، اين اصل را رعايت مى كرد؛ چون اسلام هرگز به رهبر اجازه نمى دهد كه براى خودش، جلال و جبروت قائل شود. جلال و جبروت، در معنويت، قناعت و روح فرد است، نه در جسم و تشكيلات ظاهرى اش. (1) 254 منطق عملى پيامبر اعظم صلى الله عليه و آله چنين بود: ساده و بى پيرايه، مردمى، به دور از تجمل و رفت وآمدهاى تشريفاتى. سيره نويسان درباره اش نوشته اند: «كانَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله خَفِيفَ الْمَؤُونة؛ پيامبر (در زندگى) كم خرج بود». (2) 255

امام على عليه السلام مى فرمايد:

و كافى است روش پيامبر را سرمشق خويش قرار دهى. همچنين او سرمشق توست در بى ارزش بودن دنيا و رسوايى ها و بدى هايش؛ چه اينكه دنيا از او گرفته شده، ولى براى ديگران مهيا گرديد. (3) 256

ايشان در بيانى ديگر مى فرمايد:

در زندگى رسول خدا صلى الله عليه و آله امورى است كه تو را به عيب هاى دنيا آگاه مى سازد، چه اينكه او و نزديكانش در آن گرسنه بودند و با اينكه مقام بزرگى در پيشگاه خداوند داشت، زينت هاى دنيا را از او دريغ داشت.

بنابراين، هركس با عقل خويش بايد بنگرد كه آيا خداوند با اين كار، پيامبرش را گرامى داشته يا به او اهانت كرده است؟ اگر كسى بگويد او را


1- همان، صص 110 و 111.
2- ارشاد القلوب، ص 115.
3- نهج البلاغه، خطبه 160.

ص: 86

تحقير كرده است كه- به خدا سوگند- اين دروغ محض است و اگر گويد او را گرامى داشته است، بايد بداند خداوند، ديگران را (كه زينت هاى دنيا را به آنها داده) گرامى نداشته است؛ چه اينكه دنيا را براى آنها گسترده و از نزديك ترين افراد به او دريغ داشته است.

بنابراين، (كسى كه بخواهد خوشبختى واقعى پيدا كند) بايد به اين فرستاده خداوند اقتدا كند، گام در جاى گام هايش بگذارد و از هر درى كه او داخل شده است، وارد شود و اگر چنين نكند، از هلاكت ايمن نشود. (1) 257

ابن ابى الحديد نيز در شرح قول امام على عليه السلام درباره پيامبر اسلام كه فرمود: «لَمْ يَضَعْ حَجَراً عَلَى حَجَرٍ» مى نويسد: «رسول خدا صلى الله عليه و آله از دنيا رفت، بدون اينكه سنگى را بر سنگى نهاده باشد». (2) 258 عمربن خطاب مى گويد: با اجازه قبلى به حضور رسول خدا صلى الله عليه و آله رسيدم و آن حضرت را در حجره (ام ابراهيم) ملاقات كردم. ديدم بر فرشى بسيار ساده آرميده كه قسمتى از بدنش روى خاك زمين و قسمتى ديگر روى فرش است. زير سرش هم متكايى از ليف خرما قرار دارد. بر او سلام كردم و در محضرش نشستم. عرض كردم: اى پيامبر خدا! تو برگزيده خداوند در ميان همه مخلوقات هستى. در حالى كه قيصر و كسرى (شاهان روم و ايران) بر فرش هاى طلا بافت و ديبا و ابريشم مى آرمند، ولى تو كه مقامت از آنها بالاتر است، چنينى؟ پيامبر در پاسخ فرمود:

آنها در عيش و نوش و بهره مندى از لذت ها و شادى ها در همين دنيا شتاب كردند، در حالى كه دنيا محل گذر و ناپايدار است و بهره هاى آن نابود مى شود، ولى زندگى خوش ما براى آخرت، تأخير افتاده است و من سراى جاويد آخرت را برگزيده ام. (3) 259


1- . همان.
2- . شرح ابن ابى الحديد، ج 9، ص 235.
3- . مجمع البيان، ج 9، ص 88.

ص: 87

20 دل سوزى

حضرت باقر عليه السلام فرمود: مردى از پيروان رسول اكرم صلى الله عليه و آله به نام سعد بسيار مستمند بود و جزو اصحاب صفه به شمار مى رفت. وى تمام نمازهاى شبانه روزى را پشت سر پيامبر به جا مى آورد. آن جناب از تنگ دستى سعد متأثر بود. روزى به او وعده داد كه اگر مالى به دستم بيايد، تو را بى نياز مى كنم.

مدتى گذشت و چيزى به دست ايشان نيامد. افسردگى پيامبر از وضع سعد بيشتر شد. در اين هنگام، جبرئيل نازل گرديد و دو درهم با خود آورد و عرض كرد: خداوند مى فرمايد ما از اندوه تو به واسطه تنگ دستى سعد آگاهيم. اگر مى خواهى از اين حال خارج شود، دو درهم را به او بده و بگو خريد و فروش كند.

حضرت رسول دو درهم را گرفت. وقتى براى نماز ظهر از خانه خارج مى شد، سعد را ديد كه بر در يكى از حجره هاى مقدسه به انتظار ايشان ايستاده است. فرمود: آيا مى توانى تجارت كنى؟ عرض كرد: سوگند به خدا كه سرمايه ندارم. پيامبر دو درهم را به او داد و فرمود: با همين سرمايه خريد و فروش كن.

سعد پول را گرفت و براى انجام فريضه در خدمت حضرت به مسجد رفت. نماز ظهر و عصر را به جا آورد و پس از پايان نماز عصر، رسول اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: برخيز و در طلب روزى جست وجو كن. سعد بيرون رفت و شروع به معامله كرد. خداوند بركتى به او داد كه هرچه را به يك درهم مى خريد، دو درهم مى فروخت. خلاصه معاملات او هميشه سودى برابر با

ص: 88

اصل سرمايه داشت. كم كم وضع مالى او رو به افزايش گذاشت، به گونه اى كه بر در مسجد دكانى گرفت و اموال و كالاى خود را درآنجا جمع مى كرد و مى فروخت. رفته رفته اشتغال تجارى اش چنان زياد شد كه وقتى بلال اذان مى گفت و حضرت براى نماز بيرون مى آمد، سعد را مى ديد كه هنوز خود را آماده نماز نكرده و وضو نگرفته است، در حالى كه پيش از اين جريان، زودتر از اذان، مهياى نماز بود.

روزى پيامبر فرمود: سعد! دنيا تو را مشغول كرده و از نماز بازداشته است.

عرض كرد: چه كنم، اموال خود را بگذارم تا ضايع شود؟ به اين شخص جنسى فروخته ام، مى خواهم قيمتش را دريافت كنم و از آن ديگرى كالايى خريده ام، بايستى جنس را تحويل بگيرم و قيمتش را بپردازم.

حضرت از مشاهده اشتغال سعد به مال دنيا و ثروت اندوزى و بازماندنش از عبادت، دوباره افسرده گشت، حتى بيشتر از مقدارى كه هنگام تنگ دستى اش متأثر بود. روزى جبرئيل نازل شد و عرض كرد: خداوند مى فرمايد از افسردگى تو اطلاع يافتيم. اينك كدام حال را براى سعد مى پسندى، وضع پيشين را يا گرفتارى و اشتغال كنونى اش را به دنيا و افزايش ثروت؟ پيامبر فرمود: همان تنگ دستى سابقش را بهتر مى دانم؛ زيرا دنياگرايى او، آخرتش را بر باد داده است.

جبرئيل گفت: آرى، علاقه به دنيا و ثروت، انسان را از ياد آخرت غافل مى كند. اگر بازگشت وضع گذشته او را مى خواهى، دو درهمى را كه به او داده اى، پس بگير. آن جناب از خانه بيرون آمد. پيش سعد رفت و فرمود: دو درهمى را كه به تو داده ام، بر نمى گردانى؟ عرض كرد: چنانچه دويست درهم خواسته باشيد، مى دهم. فرمود: نه همان دو درهمى كه گرفتى، پس بده. سعد پول را تقديم كرد.

چيزى نگذشت كه دنيا از او گريزان شد و سعد دوباره به حال اولش بازگشت. (1) 260


1- . حيوة القلوب، ج 1، ص 578.

ص: 89

21 محكم كارى

محكم كارى يكى از جلوه هاى روشن سيره پيامبر اعظم صلى الله عليه و آله است. سعد مقبرى در اين باره مى گويد:

چون پيامبر گرامى اسلام كارى را آغاز مى كرد، آن را به انجام مى رساند و چنين نبود كه بخشى از آن را انجام دهد و بخشى ديگر را واگذارد. (1) 261 پيشواى گرامى اسلام در سخنى نورانى مى فرمايد:

انّ اللّه تعالى يُحِبُّ إذا عَمِلَ أَحَدُكُمُ عَمَلًا أن يُتْقِنَهُ. (2) 262

به درستى كه خداوند دوست دارد وقتى يكى از شما كارى را انجام مى دهد، آن را محكم و استوار كند.

داستان تدفين سعد بن معاذ، نمونه اى از محكم كارى پيامبر اعظم صلى الله عليه و آله است.

از امام صادق عليه السلام روايت است كه چون نزد پيامبر آمدند و خبر دادند كه سعدبن معاذ درگذشته است، رسول خدا صلى الله عليه و آله برخاست. اصحاب نيز همراه آن حضرت برخاستند. سپس حضرت دستور داد سعد را بشويند. چون سعد را


1- . الطبقات الكبرى، ج 1، ص 379.
2- . جامع الصغير، ج 1، ص 384.

ص: 90

شستند و حنوط كردند و كفن پوشاندند، در تابوت نهادند. آنگاه رسول خدا صلى الله عليه و آله پاى برهنه و بدون ردا، در پى تابوت به راه افتاد و گاه سوى راست تابوت و گاه سوى چپ تابوت را مى گرفت تا به قبرستان رسيدند. پس از كندن قبر، رسول خدا صلى الله عليه و آله داخل قبر شد و لحد را چيد و آن را با گِل محكم كرد و پيوسته مى فرمود: سنگ بدهيد، گل بدهيد! و به وسيله آن، ميان خشت ها را محكم مى كرد. چون از محكم ساختن لحد فارغ شد و بر آن خاك ريخت و قبر آماده شد، فرمود:

وَ انّي لأَعْلَمُ أنَّهُ سَيُبْلى وَ يَصِلُ إلَيْهِ الْبَلاءُ وَلكِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ عَبْداً إذا عَمِلَ عَمَلًا أحْكَمَهُ. (1) 263

به درستى كه من مى دانم اين قبر به زودى فرسوده مى شود و بلا به سوى آن سرازير مى شود، ولى خدا دوست مى دارد وقتى بنده اى، كارى را انجام مى دهد، آن را محكم و استوار كند.

در حديثى ديگر از امام صادق عليه السلام آمده است كه چون ابراهيم، فرزند رسول خدا صلى الله عليه و آله از دنيا رفت، پيامبر پس از دفن او دريافت كه در قبر وى شكافى هست. با دست خود آن را پر كرد و محكم ساخت. آن گاه فرمود: «إذا عَمِلَ أَحَدُكُمْ عَمْلًا فَلْيُتْقِنْ؛ وقتى يكى از شما كارى انجام مى دهد، پس آن را محكم و استوار سازد». (2) 264

پيامبر اعظم صلى الله عليه و آله مى فرمايد:

بهترين مردمان كسى است كه (هنگام انجام دادن كارى) همه كوشش خود را به كار گيرد. (3) 265

22 خوش رويى

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله درباره گشاده رويى مى فرمود:

همانا آفريدگار از كسى كه با چهره اى اخم آلوده با دوستانش روبه رو شود، نفرت دارد. (4) 266


1- . الامالى صدوق، ص 314.
2- . اصول كافى، ج 3، ص 263.
3- . جامع الصغير، ج 1، ص 194.
4- . جامع الصغير، ج 1، ص 283.

ص: 91

مردى نزد ايشان آمد و پندى خواست. ايشان در يكى از اندرزهايش به او فرمود: «با دوستت با سيمايى گشاده روبه رو شو.» (1) 267 همچنين مى فرمود:

«گشاده رويى، كينه را مى برد». (2) 268 يكى از نمودهاى حسن خلق، آميختن سخن با لبخند است. هم جاذبه مى آفريند و هم سخن را دل نشين تر مى سازد. سخن گفتن پيامبر اعظم صلى الله عليه و آله به تبسمى مليح و دل نشين آميخته بود: «كان رَسُولُ اللَّه صلى الله عليه و آله اذا حَدَّثَ بِحَديثٍ تَبَسَّمَ فى حَديثهِ». (3) 269

گاهى هم با ديگران، با گفتار خوش، مزاح و شوخى مى كرد، با اين هدف و قصد كه آنان را مسرور و خرسند سازد. (4) 270 اين گشاده رويى سبب شده بود كه اصحاب از برخورد تند رسول اللَّه صلى الله عليه و آله خود را ايمن دانند.

ابن عبدالبر در استيعاب مى نويسد: «نعيمان بن عمرو انصارى از قدماى صحابه و از جمله انصار و اهل بدر و مردى خوش مجلس و مزّاح بود. گفته اند مرد عربى از باديه نشينان خدمت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله آمد و شتر خود را پشت مسجد خوابانيد و به مسجد وارد شد. بعضى از اصحاب به نعيمان گفتند كه اگر اين شتر را بكشى، گوشت آن را تقسيم مى كنيم. رسول اللَّه صلى الله عليه و آله نيز قيمتش را به اعرابى خواهد داد و اين كار، او را خشنود خواهد كرد. نعيمان شتر را كشت. در اين ميانه، اعرابى بيرون آمد و شتر خود را كشته ديد. پس فرياد كشيد و پيامبر را به دادخواهى خواست. نعيمان فرار كرد. رسول اللَّه صلى الله عليه و آله آن فرياد را كه شنيد، از مسجد خارج شد. ناقه اعرابى را كشته ديد. پرسيد اين


1- . شرح اصول كافى، ج 8، ص 295.
2- . جامع الصغير، ج 2، ص 603؛ به نقل از: همنام گل بهارى، ص 175.
3- . سنن النبى، ص 48.
4- . همان.

ص: 92

كار از چه كسى سر زده است؟ گفتند: از نعيمان. آن جناب يك نفر را فرستاد تا او را بياورد. فرستاده رفت. پس از جست وجو فهميد در خانه ضباعه دختر زبيربن عبدالمطلب همسر مقداد بن اسود پنهان شده است. خانه وى نزديك مسجد بود.

نعيمان خود را در حفره اى پنهان كرده و با مقدارى علف سبز جلو حفره را پوشانيده بود. فرستاده رسول اللَّه صلى الله عليه و آله او را نيافت. نزد پيامبر بازگشت و عرض كرد: يا رسول اللَّه! من او را نديدم. حضرت با دسته اى از اصحاب به خانه ضباعه آمدند و آن مرد، مخفى گاه نعيمان را نشان داد.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله دستور داد علف ها را برداشتند و نعيمان را بيرون آوردند كه ديدند پيشانى و رخسارش از علف هاى تازه رنگين شده است. حضرت رسول فرمود: نعيمان! اين چه كارى بود كه انجام دادى؟ گفت: يا رسول اللَّه! همان كسانى كه شما را به محل من راهنمايى كرده اند، مرا به اين كار وادار كردند! پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله تبسم كنان، رنگ علف را با دست مبارك خويش از پيشانى و رخسار او زدود، بهاى شتررا نيز به صاحبش داد و او را راضى كرد». (1) 271 همچنين آورده اند كه دسته اى از بچه ها دامن پيامبر را در راه گرفته بودند و مى گفتند ما را بر شانه خود سوار كن. همان گونه كه براى حسن و حسين، خود را شتر مى كنى! آن جناب به بلال فرمود: به خانه برو و هرچه پيدا كردى بياور تا خود را از اين بچه ها بخرم! بلال هشت دانه گردو آورد. حضرت گردوها را تقسيم كرد و خود را از آنها خريد. سپس فرمود:

رَحِمَ اللَّهُ اخِى يُوسُفَ بَاعُوهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ دَراهِمَ مَعْدُودَةٍ وَ بَاعُوني بِثَمانٍ جَوزاتٍ. (2) 272

خدا، برادرم، يوسف صديق را مورد رحمت خويش قرار دهد. او را به پول بى ارزش فروختند و مرا نيز به هشت دانه گردو معامله كردند.


1- . داستان ها و پندها، ج 2، صص 101 و 103؛ به نقل از: لطائف الطوائف، ص 27.
2- . همان، ص 101؛ به نقل از: وقايع الايام، ج 3.

ص: 93

او براى پروردگارش غضب مى كرد، ولى به خاطر خودش خشمگين نمى شد. هميشه خوش رو، نيك خو و فروتن بود. تندى و خشونت نداشت.

صدايش را بلند نمى كرد، ناسزا نمى گفت و عيب جويى نمى كرد. (1) 273 خداوند متعال هم در مورد اخلاق پيامبر فرموده است:

به سبب رحمت الهى، با مردم نرم شدى و اگر سنگ دل بودى، مردم از اطراف تو پراكنده مى شدند. پس آنان را عفو كن و براى آنان آمرزش بخواه. (آل عمران: 159)

ايشان مى فرمود:

در ترازوى عمل كسى در روز قيامت، چيزى بهتر از خوش خُلقى گذاشته نمى شود. (2) 274 اى فرزندان عبدالمطلب! شما با ثروت خود نمى توانيد همه مردم را راضى كنيد. پس با آنان با چهره اى گشاده و خوش خلقى روبه رو مى شويد. (3) 275 نزديك ترين هم نشين من در رستاخيز، خوش اخلاق ترين شماست. (4) 276

23 خويشتن دارى

حضرت رسول اللَّه صلى الله عليه و آله بسيار بردبار بود. اين ويژگى سبب مى شد كه ديگران روز به روز بر گرد وجود او حلقه زنند و بر محبتشان به ايشان افزوده شود.

كمتر كسى را مى توان يافت كه مانند رسول اللَّه صلى الله عليه و آله تحمل داشته باشد.


1- سفينة البحار، ج 1، ص 415.
2- اصول كافى، ج 2، ص 99.
3- همان، ص 103.
4- عيون اخبار الرضا، ج 1، ص 41.

ص: 94

انس بن مالك مى گويد: «روزى عربى باديه نشين سراغ پيامبرآمد و به شدت رداى آن بزرگوار را كشيد به گونه اى كه ردا، بر گردن رسول خدا صلى الله عليه و آله خط انداخت و اثر گذاشت. آن گاه به آن پيامبر رئوف خطاب كرد و پرسيد: يا محمد! از آن اموال خدا كه در اختيار توست، دستور بده كه به من بدهند! حضرت لبخندى زد و دستور داد كه چيزى به او بدهند». (1) 277 حضرت على عليه السلام مى فرمايد:

پيامبر خدا در برابر جفا و تندى غريبان در حرف زدن و سؤال كردن و خواستشان، آن قدر صبر و تحمّل از خود نشان مى داد كه اصحاب تصميم مى گرفتند آن غريبان را جلب و بازخواست كنند و نگذارند رسول خدا صلى الله عليه و آله مورد آزار قرار گيرد. (2) 278

در خبرى وارد شده است كه روزى مردى اعرابى حضور پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله آمد و از حضرت چيزى طلب كرد. رسول خدا صلى الله عليه و آله به او عطا كرد و فرمود: آيا به تو احسان كردم؟ آن مرد گفت: نه، هرگز به من احسان و نيكى نكردى.

اصحاب از ناسپاسى اين مرد خشمگين شدند و قصد آزار او را داشتند، ولى پيامبر آنان را از تعرّض به وى باز داشت.

آن گاه حضرت به خانه رفت و مقدار بيشترى به او عطا كرد و فرمود: آيا اكنون به تو احسان كردم؟ آن مرد گفت: بلى، خداوند به تو پاداشى خير دهد.

رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: بر اثر سخنى كه نزد اصحاب من گفتى، ممكن است نسبت به تو بدبينى پيدا كرده باشند. اگر دوست دارى نزد آنان حاضر شو و رضايت خود را اعلان كن تا آن فكر از سرشان بيرون رود. آن مرد به حضور اصحاب آمد و پيامبر فرمود: اين مرد از ما راضى شده است؛ آيا چنين است؟


1- . مكارم الاخلاق، ص 17.
2- . همان، ص 15.

ص: 95

او گفت: بلى، خدا به تو و خانواده ات جزاى خير دهد. آن گاه پيامبر فرمود: مثَل من و اين مرد مانند كسى است كه ناقه اش فرارى شده است و هر چه مردم آن را تعقيب مى كنند، او بيشتر فرار مى كند، ولى صاحبش مى گويد رهايش كنيد؛ من خودم مى دانم چگونه او را رام كنم. مى آيد و دستى بر سر و روى او مى كشد و خاك و غبار از تن و چهره اش پاك مى كند و افسار او را به دست مى گيرد. من اگر در روز گذشته شما را آزاد مى گذاشتم، آن مرد را بر اثر بدزبانى اش به قتل مى رسانديد و او در آن حال به دوزخ مى رفت. (1) 279

24 محبت نبوى

دايره عطوفت و مهربانى آنچنان در رسول گرامى اسلام گسترده بود كه از نزديك ترين فرد خانواده اش گرفته تا اصحاب و ياران و نيز كودكان و يتيمان و حتى گمراهان و اسيران را دربرمى گرفت. در حقيقت، اين رفتار، شعاعى تابناك از انوار الهى در سرزمين وجود پاك پيامبر گرامى اسلام بود كه:

«فبمارَحْمَةٍ مِن اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ؛ رحمت خدا، تو را با ايشان مهربان گردانيد». (آل عمران: 159)

بيان نمونه هايى از رأفت و مهربانى رسول مكرم اسلام خالى از لطف نيست:

1. پيامبر گرامى اسلام به مؤمنان و دوستداران رسالتش محبت و عاطفه اى خاص داشت. آن حضرت پيوسته جوياى حال اصحاب خود بود و از آنان دلجويى مى كرد. اگر سه روز يكى از آنها را نمى ديد، احوال او را مى پرسيد.


1- . سفينة البحار، ج 1، ص 416.

ص: 96

اگر مى گفتند به سفر رفته است، براى او دعا مى كرد و اگر حاضر بود، به ديدن او مى رفت و چنانچه مريض بود، از وى عيادت مى كرد. (1) 280 2. هنگامى كه در جنگ احد، دندان پيامبر را شكستند و چهره مبارك آن حضرت، مجروح و خون آلود شد، بر اصحاب بسيار سخت و گران آمد.

پس درخواست كردند كه به كافران و دشمنان نفرين كند. حضرت در پاسخ فرمود: «من براى لعن و نفرين مبعوث نشده ام، بلكه پيامبر رحمت هستم و براى آنها دعا مى كنم كه خدايا قوم مرا هدايت كن؛ زيرا آنها نادان هستند». (2) 281 3. روش آن حضرت در جنگ و برخورد با دشمن و سفارش كردن فرماندهان و سپاهيان به خوش رفتارى، نشان دهنده روح بلند و پُرمهر آن سفير الهى بوده است. امام صادق عليه السلام مى فرمايد:

رسول خدا صلى الله عليه و آله هرگاه مى خواست لشكرى را به جنگ اعزام كند، آنان را به حضور مى طلبيد و مى فرمود: به نام خداى متعال حركت كنيد و به او استقامت جوييد و براى اللَّه جهاد كنيد. از غنايم دزدى نكنيد و كافران را مُثله نكنيد. پيرمردان و اطفال و زنان را نكشيد. رهبانان را كه در غارها و بيغوله ها جاى دارند، به قتل نرسانيد و درختان را از بيخ نزنيد، مگر ناچار باشيد. نخلستان را نسوزانيد و به آب غرق نكنيد. هرگز آب مشركان را با زهر آلوده نسازيد. حيله و خيانت نكنيد. هر كدام از مسلمانان اگر به مردى از مشركان پناه داد، او در پناه است تا كلام خدا را بشنود و اسلام را


1- . سنن النبى، ص 51.
2- . محجة البيضاء، ج 4، ص 129.

ص: 97

بر او عرضه كنيد. اگر پذيرفت، او هم برادر دينى شماست و اگر قبول نكرد، او را به مأمن خويش برسانيد. (1) 282

25 حياى رسول اللَّه صلى الله عليه و آله

از آنجا كه مردان الهى بايد الگوى فضيلت و كمال باشند، الگوى كامل بشر يعنى پيامبر اسلام نيز در حد اعلا به زيور حيا و عفت آراسته بود. ايشان مظهر حيا و عفت بود و چنان اين حالت در او قوى بود كه از كارهاى مباحى هم كه تا اندازه كمى شايبه كم عفتى در آن مى رفت، دورى مى جست. امام صادق عليه السلام درباره اين خصلت پسنديده حضرت مى فرمايد:

اذا جَلَس لَمْ يحِلّ ثَوْبَهُ حَتى يَقومَ جَليسُهُ. (2) 283

وقتى پيامبر با كسى مى نشست، تا او حضور داشت، حضرت لباسش را از تن درنمى آورد.

همچنين از ابى سعيد خدرى نقل شده است كه:

كانَ رسُولُ اللَّه صلى الله عليه و آله اشَّدَّ حَياءً مِنَ الْعَذراءِ فى خِدْرِها و كانَ اذا كَرِهَ شيئاً عَرَّفْناهُ فى وَجْههِ. (3) 284

رسول خدا صلى الله عليه و آله از دختران پس پرده باحياتر بود و چنان بود كه چيزى را كه دوست نمى داشت، از قيافه آن حضرت مى فهميديم.

به درستى كه حيا و پاك دامنى از ويژگى هاى اخلاقى اهل ايمان و خوى آزادگان است. حيا از ايمان است و كسى كه حيا ندارد، خيرى در او نيست و


1- . بحارالانوار، ج 19، ص 177.
2- . تفسير عياشى، ج 1، ص 203.
3- . مكارم الاخلاق، ج 1، ص 17.

ص: 98

ايمانى ندارد. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمود: «الِاسْلامُ عُرْيانٌ فَلِباسُهُ الْحَياء؛ اسلام، برهنه است و لباس آن حياست». (1) 285

پيوند حيا با ايمان چنان است كه در زبان پيشوايان حق، قرين يكديگر تعبير شده اند كه با رفتن يكى از آن دو، ديگرى نيز مى رود. حيا، از بهترين ويژگى هاى انسانى و نهايت كرم به شمار مى رود و عاقل ترين انسان ها باحياترين آنهاست و كثرت حيا نشانه ايمان انسان است. انسانى كه حيا ندارد، خيرى ندارد؛ چون همه حيا، خير و نيكى است. آن گاه كه حيا نباشد، هر كارى مجاز مى شود. از پيامبر نقل شده است كه اگر حيا نمى كنى، پس هر كارى براى تو مجاز است و آنچه خواستى، انجام مى دهى؛ (2) 286 زيرا انسان آزاد از خدا و اباحى مذهب، هيچ قيد و بندى بر خود نمى بيند، مگر آنچه حافظ منافع و تعلق هاى نفسانى اوست. آن را كه حيا نيست، دارويى براى دردش نيست؛ چون بى حيايى، درد بى درمان است.

حيا نسبت به خدا، زمينه هاى بسيارى از گناهان را از بين مى برد و انسان را از زشت كارى باز مى دارد و آدمى را از عذاب و آتش نگه مى دارد. از سوى ديگر، حيا و عفت چنان با يكديگر پيوند دارند كه گويا دوروى يك سكّه اند.

به بيان اميرمؤمنان على عليه السلام، حيا و عفت دوشادوش يكديگرند. (3) 287 رابطه حيا و عفت دوسويه و تنگاتنگ است و ثمره حيا، عفت است. پس حيا عامل پاك دامنى است. (4) 288


1- اصول كافى، ج 2، ص 46.
2- عيون الاخبار، ج 1، ص 279.
3- غرر الحكم، ج 1، ص 32.
4- سيره نبوى، دفتر اول، ص 322.

ص: 99

26 شرح صدر و گذشت

در فضايل پيامبر اعظم صلى الله عليه و آله آمده است:

انَّ رَسُولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله لَمْ يَنْتَقِمْ لِنَفْسِهِ مِنْ احَدٍ قَطُّ بَلْ كانَ يَعْفُو وَ يَصْفَحُ. (1) 289

رسول خدا صلى الله عليه و آله براى خود از كسى انتقام نگرفت، بلكه ازآنان كه آزارش مى دادند، گذشت مى كرد.

پيامبر گرامى اسلام افزون بر اينكه خود اهل عفو و گذشت بود، ديگران را نيز متوجه اين ارزش والاى الهى و انسانى مى كرد و مى فرمود:

عَلَيْكُمْ بِالْعَفْوِ فَانَّ الْعَفْوَ لا يَزِيدُ الْعَبْدَ الّا عِزّاً فَتَعافَوْا يُعِزَّكُمُ اللَّهَ. (2) 290

عفو و گذشت را پيشه كنيد؛ زيرا گذشت جز بر عزّت انسان نمى افزايد.

پس گذشت داشته باشيد تا خدا شما را عزيز سازد.

همچنين ايشان در كلام ارزشمند ديگرى مى فرمايد:

الا اخْبِرُكُم بِخَيْرِ خَلائِقِ الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ الْعَفْوُ عَمَّنْ ظَلَمَكَ وَ تَصِلْ مَنْ قَطَعَكَ وَ الْاحْسانُ الَى مَنْ اساءَ الَيْكَ وَ اعْطاءُ مِنْ حَرُمَكَ. (3) 291

آيا شما را آگاه نكنم از بهترين خصلت هايى كه براى دنيا و آخرت نافع باشد: گذشت كردن از كسى كه به تو ستم كرده؛ پيوستن به كسى كه از تو


1- . مستدرك الوسائل، ج 2، ص 87.
2- . محمدباقر مجلسى، مرآة العقول، تهران، دارالكتب الاسلاميه، ج 8، ص 194.
3- . همان، ص 192.

ص: 100

بريده؛ نيكى كردن به كسى كه در حق تو بدى روا داشته و بخشيدن به كسى كه تو را محروم كرده است.

پذيرش مسئوليت هاى بزرگ، ظرفيت روحى والا مى خواهد. ازآنجا كه رسول الله صلى الله عليه و آله، رهبرى جامعه دينى را برعهده داشت، بايد از ظرفيت و بلندنظرى والايى برخوردار مى بود تا بتواند از عهده اين مسئوليت سنگين برآيد. در اين راه، برخوردارى از سعه صدر بسيار ضرورى است. به همين دليل، خداى سبحان كه مسئوليت تدبير جامعه را به رسول الله صلى الله عليه و آله واگذاشته بود، از ظرفيت بالا و شرح صدر وى سخن مى گويد؛ شرح صدر و ظرفيت بالايى كه توان تحمل معارف وحى را داشته باشد: «الَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَكَ؛ آيا به تو شرح صدر عطا نكرديم.» (انشراح: 1) رسول الله صلى الله عليه و آله چون از شرح صدر و ظرفيت كامل بهره مند بود، توانست در مديريت جامعه، موضع گيرى هاى متناسب داشته باشد. سيره ايشان در همه ابعاد آموزنده است. وى بر اساس رهنمودهاى خداوند سبحان، عفو و گذشت را در رأس كار خود قرار داد؛ چون خداوند فرموده بود: «خَذِ الْعَفْوَ وَ اْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ؛ عفو و گذشت را پيشه كن و به كارهاى پسنديده ترغيب كن.» (اعراف: 199) يا اينكه فرمود:

«فَاعْفُ عَنْهُمَ وَ اصْفَحْ انَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ؛ از لغزش هاى آنان درگذر و گشاده رو و با ظرفيت باش؛ كه خدا، انسان هاى باگذشت و نيكوكار را دوست دارد». (مائده: 13)

ايشان در مقابل حقوق فردى خود، كسانى را كه حقش را تضييع كرده يا ايشان را آزار داده بودند، عتاب و تنبيه نكرد. گفته اند كه هيچ گاه از كسى به خاطر حق شخصى انتقام نگرفت. او خطاكاران را همواره عفو مى كرد. (1) 292 خوب است به ياد آوريم كه ابوسفيان از آغاز آشكار شدن دعوت پيامبر خدا به اسلام، با رسول الله صلى الله عليه و آله ستيزه كرد و جنگ هاى خونينى چون احد و


1- . بحارالانوار، ج 66، ص 295.

ص: 101

احزاب را در كنار ديگر توطئه هاى روزانه اش به راه انداخت. بى گمان، بيست سال توطئه و ترفند و جنگ عليه مسلمانان، كار كمى نيست. با اين حال، وقتى مكه در سال هشتم هجرى فتح شد و شوكت بت پرستان درهم شكست، مسلمانان همه منتظر انتقام گرفتن از سران كفر و الحاد و به ويژه ابوسفيان بودند. از همين رو، شعار «الْيَوْمُ يَوْمُ الْمَلْحَمَهَ» (1) 293 (امروز روز جنگ و انتقام است) سرمى دادند.

در اين ميان، برخلاف باور تمام آنان، رسول الله صلى الله عليه و آله فرمان عفو عمومى را صادر كرد و شعار «الْيَوْمُ يَوْمُ الرَّحْمَه» (امروز روز رحمت است) را جاى گزين شعار پيشين ساخت و فرمود: «اذْهَبُوا فَانْتُمُ الطُّلَقاءُ؛ برويد همه آزاد هستيد». (2) 294

رسول الله صلى الله عليه و آله در شرايطى اين عفو را صادر كرد كه از جانب ابوسفيان ديگر خطرى اسلام را تهديد نمى كرد واين عفو و گذشت مايه تأليف قلوب و جذب عده بسيارى به سوى توحيد و ارزش هاى الهى مى گرديد. هوشمندى پيامبر مى طلبيد كه در اين شرايط بخشاينده باشد: «انَّ الْعَفْوَ لايَزِيدُ الْعَبْدَ الّا عِزّاً؛ عفو همواره بر عزت انسان مى افزايد». (3) 295

رسول خدا صلى الله عليه و آله، وحشى، قاتل حمزه سيدالشهدا را پس از مدتى از فتح مكه بخشيد و به او فرمود خويشتن را از من پنهان كن كه تو را نبينم. (4) 296 همچنين ايشان شش هزار نفر از اسيران جنگ طائف را يك باره عفو كرد. اين گذشت هاى بهنگام، همواره موجب تأليف قلوب و جذب انسان هاى پاك به اسلام و پيامبر مى شد و اين رويه مى تواند الگوى مناسبى براى مديران سياسى و اجتماعى ما باشد.


1- . سيره ابن هشام، ج 5، ص 65.
2- . همان، ص 74.
3- . اصول كافى، ج 1، ص 88.
4- . همان، ج 4، ص 20

ص: 102

همسر يكى از اشراف يهود به نام زينب، دختر حارث، به تحريك يهوديان تصميم گرفت با زهر، پيامبر را به قتل برساند. او مى دانست كه پيامبر به خوردن دست گوسفند علاقه مند است. پس دست گوسفندى را تهيه كرد و پخت و به زهر آغشت و به عنوان هديه به حضور پيامبر آورد. پيامبر رد احسان نكرد و هديه را پذيرفت. تا لقمه اول از آن غذا را به دهان گذاشت، احساس مسموميت كرد و آن را از دهان بيرون ريخت. آنگاه دستور داد آن زن را احضار كردند. پس از گفت وگويى، پيامبر باكمال بزرگوارى، آن زن را بخشيد. (1) 297 پس از فتح خيبر، جمعى از يهوديان كه تسليم شده بودند، غذايى مسموم براى پيامبر فرستادند. پيامبر از سوء قصد و توطئه آنها آگاه شد، ولى آنان را به حال خودشان رها كرد. (2) 298 بار ديگر، زنى از يهود دست به چنين كارى زد و خواست زهر در كامش كند كه او را نيز عفو كرد. (3) 299 عبدالله بن ابى، سردسته منافقان كه با اداى كلمه شهادت مصونيت يافته بود، با هجرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله به مدينه، بساط رياست او برچيده شد.

دشمنى حضرت را در دل مى پرورانيد؛ چون وى با يهوديان مخالف نيز سر و سرّى داشت و از كارشكنى و كينه توزى و شايعه سازى برضد رسول اكرم صلى الله عليه و آله دست برنمى داشت. او در غزوه بنى المصطلق مى گفت: «چنانچه به مدينه برگشتيم، اين طفيلى هاى زبون را (مقصودش مهاجران بود) از خانه بيرون مى رانيم». ياران رسول اكرم صلى الله عليه و آله كه دل پرخونى از او داشتند، بارها اجازه


1- . همان، ج 3، ص 352.
2- . صحيح بخارى، ج 4، ص 100.
3- . صحيح مسلم، ج 7، ص 14.

ص: 103

خواستند تا او را به سزايش برسانند. آن حضرت نه تنها اجازه نمى داد، بلكه با كمال مدارا با او رفتار مى كرد و در حال بيمارى به عيادتش رفت و بر سر جنازه اش حاضر شد و بر او نماز گزارد. (1) 300 در بازگشت از غزوه تبوك نيز جمعى از منافقان توطئه كردند تا هنگام عبور از گردنه، مركب پيامبر را رم دهند تا در پرتگاه سقوط كند. با اينكه همگى صورت خود را پوشانده بودند، پيامبر آنها را شناخت و با وجود اصرار فراوان يارانش، اسم آنها را فاش نساخت و از مجازاتشان صرف نظر كرد. (2) 301

27 صلابت و قاطعيت رسول اللَّه صلى الله عليه و آله

رسول اللَّه صلى الله عليه و آله مظهر آيه كريمه «أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَماءُ بَيْنَهُمْ.» (فتح: 29) است.

حضرت محمد صلى الله عليه و آله همچنان كه از شرح صدر و عفو و گذشت برخوردار بود، صلابت و قاطعيت مثال زدنى نيز داشت. ايشان به اين آيه كريمه قرآن به درستى جامه عمل مى پوشاند كه: «يا أَيُّهَا النَّبِيُّ جاهِدِ الْكُفَّارَ وَ الْمُنافِقينَ وَ اغْلُظْ عَلَيْهِمْ؛ اى پيامبر! با كافران و منافقان جهاد و مبارزه كن و با آنها شديد و غليظ برخورد كن». (تحريم: 9)

پيامبر در جايى سخت گيرى مى كرد كه شايسته سخت گيرى بود. ايشان در جنگ بدر، عباس، عقيل و ابوالعاص (به ترتيب عمو، پسرعمو و داماد خويش) را كه در صف مشركان بودند، همانند ديگر كافران به اسارت گرفت و همچون ديگر اسيران و بر اساس مقررات با آنان رفتار كرد. (3) 302


1- مقريزى، امتاع الاسماع، ج 1، ص 496.
2- همان، ص 479.
3- حبيب السير، ج 1، ص 340؛ به نقل از: سيدمحمدتقى حكيم، پيام پيامبر، بيروت، دارالجيل، ص 82.

ص: 104

رسول اللَّه صلى الله عليه و آله در فتح مكه، شمارى از سركردگان فساد مانند:

عبداللَّه بن سعد، عبداللَّه بن حنظل، فرتنا، قرينه، حويرث بن نقيذ، عكرمه و وحشى (قاتل حمزه) را به مرگ محكوم كرد، در حالى كه عفو عمومى هم صادر كرده بود. در جنگ بنى قريظه نيز ششصد يا هفتصد نفر از اسيران بنى قريظه را در ميدان شهر گردن زد. (1) 303 اين همان پيامبرى است كه شش هزار اسير هوازن را يك باره آزاد كرده بود.

در زمانى كه در شدت گرماى تابستان حجاز و نيز تنگناهاى اقتصادى، رسول اللَّه صلى الله عليه و آله، امت اسلامى را براى مقابله با روميان تبوك آماده مى كرد، عده اى منافق كارشكن، با توطئه افكنى و شايعه سازى براى تضعيف روحيه مردم، مى خواستند آنان را به بهانه گرمى هوا از رفتن به جبهه باز دارند:

وَ قالُوا لا تَنْفِرُوا فِي الْحَرِّ قُلْ نارُ جَهَنَّمَ أَشَدُّ حَرًّا لَوْ كانُوا يَفْقَهُونَ. (توبه: 81)

مى گفتند در گرماى تابستان به سوى جبهه حركت نكنيد! بگو آتش دوزخ سوزان تر است، اگر آنها مى فهميدند.

برخى منافقان نيز در خانه سويلم يهودى، انجمن تشكيل دادند و راه هاى دل سرد كردن مسلمانان از شركت در جبهه و مقابله و توطئه برضد مسلمانان را بررسى مى كردند. وقتى رسول اللَّه صلى الله عليه و آله از توطئه آنان باخبر شد، طلحه بن عبيداللَّه را به همراه عده اى به سوى آنها فرستاد و دستور داد خانه گروهى آنان را آتش بزنند. (2) 304 همچنين هنگامى كه رسول اللَّه صلى الله عليه و آله در تدارك جنگ تبوك بود، عده اى از منافقان براى كارشكنى و ايجاد تفرقه ميان مسلمانان، در محله اى از مدينه،


1- سيره ابن هشام، ج 4، ص 201.
2- همان، ج 5، ص 196.

ص: 105

مسجدى بنا كردند. چند نفر به نمايندگى از آنان به حضور حضرت آمدند و از ايشان خواستند براى افتتاح مسجد در مراسم آنها شركت كند. رسول اللَّه صلى الله عليه و آله عذر مى آورد كه اكنون عازم جنگ هستم. پس از رفتن لشكر اسلام به سوى تبوك، در ميانه راه، خداى سبحان، رسول اللَّه صلى الله عليه و آله را از نيت شوم منافقان آگاه ساخت كه آنان قصد ساختن مركز عبادى و پايگاه دينى را ندارند، بلكه مى خواهند از دين عليه دين بهره گيرند و از عنوان مسجد سوءاستفاده كنند:

وَ الَّذينَ اتَّخَذُوا مَسْجِدًا ضِرارًا وَ كُفْرًا وَ تَفْريقًا بَيْنَ الْمُؤْمِنينَ وَ إِرْصادًا لِمَنْ حارَبَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ مِنْ قَبْلُ وَ لَيَحْلِفُنَّ إِنْ أَرَدْنا إِلَّا الْحُسْنى وَ اللَّهُ يَشْهَدُ إِنَّهُمْ لَكاذِبُونَ. (توبه: 107)

آنان كه مسجد انتخاب مى كنند، مسجد ضرار و كفر و جايگاه تفرقه ميان مسلمانان و محل جنگ با خدا و رسول، از پيش سوگند ياد مى كنند كه ما در ساختن مسجد حُسن نيت داريم، ولى خداى سبحان گواهى مى دهد كه آنها دروغ مى گويند.

پيامبر اعظم صلى الله عليه و آله هنگامى كه از نيت پليد منافقان آگاه شد، عده اى از اصحاب را انتخاب كرد و دستور داد مسجد را ويران كنند و بسوزانند.

در نامه رسول اللَّه صلى الله عليه و آله به هرقل، امپراتور روم آمده است: «اسْلِمْ تَسْلِم.» (1) 305 از اين نمونه ها به خوبى روشن مى شود كه اگر اسلام، دين رحمت است، هيچ گاه در برابر فساد سهل انگار نيست تا مبادا معاندان و منافقان بر كيان مسلمانان مسلط شوند و هويت اسلامى آنان را تهديد كنند.

پس از جنگ احد، پيامبر اعظم صلى الله عليه و آله براى ترساندن كافران، فرمان بسيج عمومى داد. مسلمانان براى سركوبى كافران حركت كردند تا به حمراء الاسد-


1- . مكاتيب الرسول، ج 1، ص 105.

ص: 106

كه حدود دو فرسخ و نيمى مدينه قرار داشت- رسيدند. دشمن كه از حمله دوباره مسلمانان آگاهى يافته بود، به سوى مكه گريخت.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله همراه مسلمانان روز دوشنبه و سه شنبه و چهارشنبه درآنجا ماند. سپس به مدينه بازگشت. آن گاه در راه به دو نفر فرارى دست يافت. اولى معاوية بن مغيره بود كه در جنگ احد، بينى حضرت حمزه را بريده بود و ديگرى، ابوعزّه حمجى بود.

ابوعزّه حمجى كسى بود كه در جنگ بدر، به اسارت مسلمانان در آمد و از فقر و عيالمندى خود به پيامبر شكايت كرد. حضرت او را آزاد كرد، به شرطى كه ديگر بار، به جنگ مسلمانان نيايد. او نقض عهد كرد و در جنگ احد در صف دشمن، به نبرد با مسلمانان پرداخت و كافران را بر ضد مسلمانان تحريك كرد. حضرت، فرمان قتل اين دو نفر را صادر كرد.

ابوعزّه پيش از اعدام، به پيامبر عرض كرد: بر من منّت بگذار و مرا آزاد كن كه پيامبر فرمود: «لا يُلْدَغُ الْمُؤمِنُ مِنْ حُجرٍ مَرَّتَيْنِ؛ مؤمن از يك سوراخ، دوبار گزيده نمى شود». (1) 306

28 زهد پيامبر اعظم صلى الله عليه و آله

علاقه و وابستگى به دنيا، فضيلت آدمى را تهديد مى كند. زندگى و متاع دنيا كه تنها شكوفه زيبا و فريبايى است كه هيچ گاه به ثمر نمى نشيند، بسيارى از آدميان سطحى نگر را به سوى خود جلب مى كند. چنان كه خداوند مى فرمايد:


1- . كحل البصر، ص 96.

ص: 107

وَ لا تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ إِلى ما مَتَّعْنا بِهِ أَزْواجًا مِنْهُمْ زَهْرَةَ الْحَياةِ الدُّنْيا. (طه: 131)

چشمان خويش را به آنچه متاع دنيا به شمار مى آيد و ما برخى را از آن بهره داده ايم، خيره مكن كه اينها شكوفه اى بيش نيستند.

علاقه مندى به دنيا منشأ هر خطر و گناهى است. انسان زاهد كسى است كه وقتى متاع دنيا را از دست داد، متأسف نشود و هنگامى كه متاع دنيا را به دست آورد، فرحناك نگردد:

لِكَيْلا تَأْسَوْا عَلى ما فاتَكُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاكُمْ. (حديد: 23)

تا بر آنچه از دست شما رفته است، اندوهگين نشويد و به آنچه به شما داده است، شادمانى نكنيد.

انسان زاهد را مى توان به راحتى از رفتار و كردارش در زندگى شناخت. آنان كه به متاع دنيا توجه ندارند و از خداى خود رزق حلال مى طلبند، با كسانى كه براى به دست آوردن كالاى دنيا شب و روز نمى شناسند، متفاوتند. درباره رسول اللَّه صلى الله عليه و آله آمده است كه ايشان زندگى بى آلايشى داشت. در مورد مسكنشان آمده است:

تَوَفَّى رَسُولُ اللَّه صلى الله عليه و آله ما وَضَعَ لَبِنَةٌ عَلَى لَبِنَةٍ. (1) 307

رسول اللَّه صلى الله عليه و آله در حالى درگذشت كه خشتى را بر روى خشتى ننهاده بود.

در مورد غذاى ايشان آمده است:

ما اكَلَ خُبْزُ بُرٍّ قَطُّ وَ لا شَبَعَ مَنْ خُبزِ شَعيرٍ قَطُّ. (2) 308

هيچ گاه نان گندم نخورد و هيچ گاه از خوردن نان جو، خود را سير نساخت.

مردان الهى كه از زندگى در عالم خاك، مقصدى عالى را مى جويند، هرگز خود را به آرايه هاى دنيايى وابسته نمى كنند. حضرت على عليه السلام در وصف پيامبر گرامى اسلام مى فرمايد:


1- . بحارالانوار، ج 16، ص 321.
2- . همان، ص 243.

ص: 108

از دنيا به قدر حاجت بسنده كرد و چشم ها را به آن خيره نساخت. از نظر پهلو، لاغرترين و از نظر شكم، گرسنه ترين آنها بود. همانا رسول خدا صلى الله عليه و آله بر روى زمين غذا مى خورد و همانند بندگان مى نشست و كفش خود را به دست خويش پينه مى زد و لباسش را وصله مى كرد و بر الاغ لخت سوار مى شد و ديگرى را هم رديف خود سوار مى كرد. چون ديد پرده اى در خانه اش تصوير دارد، به يكى از زنان خود فرمود: اين پرده را از من پنهان كن؛ زيرا هر وقت به آن نگاه مى كنم، به ياد دنيا و زخارف آن مى افتم. (1) 309

امام باقر عليه السلام مى فرمايد:

مقدارى حلوا خدمت رسول اللَّه صلى الله عليه و آله آوردند، ولى آن حضرت ميل نفرمود. عرض شد: آيا خوردن آن حرام است؟ فرمود: خير، ولى دوست ندارم خود را به اين گونه غذاها عادت بدهم. سپس فرمود: نعمت هاى پاكيزه خود را در زندگى دنيايتان (خودخواهانه) صرف كرديد. (2) 310

در روايتى وارد شده است:

مازالَ طَعامُهِ الشَّعِيرَ حَتَّى قَبَضَهُ اللَّهَ الَيْهِ. (3) 311

تا هنگام رحلت، نان سفره وى، نان جو بود.

در مورد زيرانداز پيامبر نيز روايت شده است: «وَ كانَ فِراشُ رَسُولَ اللَّه صلى الله عليه و آله عَبائَهُ؛ عبا، فرش حضرت بود.» زهد واقعى را در روى گردانى وى از دنيا به خوبى مى ديدند:


1- . نهج البلاغه فيض الاسلام، ح 159.
2- . احمدبن محمد خالد برقى، محاسن، دارالكتب الاسلاميه، ص 343.
3- . همان، ص 244.

ص: 109

قَدْ حَقَرَ الدُّنْيا وَ صَغَّرَها ...، وَاعْرَضَ عن الدُّنْيا بِقَلْبِهِ وَ اماتَ ذِكْرَها عَنْ نَفْسِهِ. (1) 312

دنيا را كوچك و حقير شمرد و با تمام وجود از آن روى گرداند و ياد و نام دنيا را از صفحه وجود خويش محو كرد.

اين ويژگى ارزشمند رسول اللَّه صلى الله عليه و آله در شرايطى تبلور يافته است كه تمام امكانات عمومى در اختيار ايشان بود.

بايد دانست زهد به معناى سستى و گوشه گيرى و فرار از مسئوليت ها نيست. انسان زاهد آن نيست كه گوشه گيرى كند و به عبادت صرف روى آورد. اين مفهوم انحرافى از زهد است. زهد، بى علاقه بودن به متاع دنيا و وابسته نبودن به مال و مقام دنيوى است و اين معنا با تلاش و سازندگى هم ساز است. انسان مى تواند پرتلاش باشد و در عين حال، زاهد هم باشد. تلاش و سازندگى دستور الهى است:

هُوَ الَّذي جَعَلَ لَكُمُ اْلأَرْضَ ذَلُولًا فَامْشُوا في مَناكِبِها وَ كُلُوا مِنْ رِزْقِهِ. (ملك: 15)

او آن خدايى است كه زمين را رام شما قرار داده است، ولى براى به دست آوردن روزى حلال بايد بر دوش هاى آن سوار شويد تا روزى حلال به كف آيد.

رسول گرامى اسلام با اينكه زاهدترين انسان ها بود، پرتلاش هم بود.

قرآن مجيد به خوبى، تلاش ايشان را بازتاب مى دهد: «إِنَّ لَكَ فِي النَّهارِ سَبْحًا طَويلًا؛ تو در روز آمد و شد فراوان دارى». (مزمل: 7)

تلاش روزانه، آرامش را از حضرت گرفته بود، به گونه اى كه زمانى براى استراحت نداشت: «وَ لَيْسَتْ لَهُ راحَةٌ.» (2) 313 با بررسى زندگى رسول اللَّه صلى الله عليه و آله،


1- . صبحى صالح، نهج البلاغه، بيروت، خطبه 109، ص 162.
2- . بحارالانوار، ج 16، ص 150.

ص: 110

درمى يابيم كه حضرت به جز عبادت و پرداختن به كارهاى شخصى، به مديريت و رهبرى و انجام دادن كارهاى ادارى و رسيدگى به وضعيت مردم مشغول بود.

حضرت امام رضا عليه السلام مى فرمايد:

رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: فرشته اى نزد من آمد و گفت: اى محمد، پروردگارت سلام مى رساند و مى فرمايد اگر بخواهى بيابان مكه را براى تو پر از طلا سازم! پيامبر سر به آسمان برداشت و گفت: پروردگارا مى خواهم يك روز سير باشم و شكر و سپاس تو گويم و روز ديگر گرسنه باشم و از تو روزى بخواهم. (1) 314

اميرمؤمنان على عليه السلام مى فرمايد:

ما همراه پيامبر (پيش از نبرد خندق) مشغول حفر خندق بوديم. فاطمه عليها السلام با پاره نانى نزد پيامبر آمد و آن را به او داد. پيامبر پرسيد: اين پاره نان چيست؟ فاطمه عليها السلام گفت: يك قرص نان براى حسن و حسين تهيه كردم و اين تكه از آن را براى شما آوردم! پيامبر فرمود: از سه روز پيش تاكنون اين اولين غذايى است كه پدرت به دهان مى گذارد. (2) 315

ابن عباس مى گويد:

رسول خدا صلى الله عليه و آله بر بوريايى خفته بود و بر دو پهلوى او اثر گذاشته بود.

عمر بن خطاب بر او وارد شد و گفت: اى پيامبر خدا! چرا براى خود بستر و زيراندازى فراهم نمى كنيد؟ پيامبر فرمود: مرا با دنيا چه كار! مَثَل من و دنيا، همانند سوارى است كه در روزى گرم به راهى برود. آن گاه ساعتى


1- . شيخ صدوق، امالى، صص 72 و 73.
2- . عيون اخبار الرضا، ج 2، ص 40.

ص: 111

در سايه درختى پناه بگيرد. پس آن درخت و سايبان را واگذارد و برود!

ابن عباس در ادامه مى گويد:

رسول خدا صلى الله عليه و آله وقتى از دنيا رفت، زره او بابت سى من جو كه براى نان عائله اش به وام گرفته بود، نزد مردى يهودى گرو بود. (1) 316

امام صادق عليه السلام مى فرمايد:

مردى از انصار يك من خرما به رسول خدا صلى الله عليه و آله هديه كرد. پيامبر به خدمت كارى كه خرما را آورده بود، فرمود: برو داخل خانه و ببين ظرفى يا طبقى مى يابى برايم بياورى؟ وقتى خدمت كار برگشت، عرض كرد:

ظرف يا طبقى نيافتم! پيامبر با عباى خود گوشه اى را روفت و فرمود:

خرما را اينجا روى زمين بريز. آن گاه فرمود: سوگند به آن كه جانم به دست اوست، اگر دنيا پيش خدا به قدر بال پشه اى ارزش داشت، به هيچ كافر و منافقى چيزى از دنيا نمى داد. (2) 317

روزى پيامبر از خانه بيرون آمد، در حالى كه اندوهگين بود. فرشته اى از جانب خدا به سوى او آمد و عرض كرد: اى رسول خدا! تمام كليدهاى خزينه ها و ثروت هاى دنيا نزد ماست. خداوند مى فرمايد: اين كليدها هم مال تو باشد. به وسيله اينها درهاى خزينه ها و ثروت ها را باز كن و آنچه خواستى بردار، بى آنكه كم شود. پيامبر فرمود:

دنيا خانه كسى است كه جز آن، خانه ديگرى ندارد و براى آن جمع و انباشته مى كند، كسى كه عقل ندارد.

فرشته گفت: سوگند به خدايى كه تو را به حق به پيامبرى برانگيخت، همين سخن را از فرشته اى در آسمان چهارم- وقتى كه كليدها را به او دادم- شنيدم. (3) 318


1- . مكارم الاخلاق، ص 25.
2- . بحارالانوار، ج 16، ص 284.
3- . اصول كافى، ج 2، ص 129.

ص: 112

زهد و پارسايى پيامبر از همه پيامبران كه همگى زاهد بودند، بيشتر بود.

ديوار خانه پيامبر از تنه درخت خرما بود. (1) 319 عايشه نقل مى كند كه چهل شب بر ما گذشت و در خانه رسول خدا صلى الله عليه و آله، آتش و چراغى برافروخته نشد. از او پرسيدند: پس خوراك شما در اين مدت چه بود؟ عايشه گفت: خرما و آب. (2) 320 على عليه السلام فرمود:

به پيامبر بزرگوار خويش تأسى كن و از روش ستوده وى درس بياموز.

پيامبرى كه زر و زيور جهان را ترك كرد، حتى از پرده اى كه روى آن تصويرهايى نقش شده بود، خوشش نمى آمد. به غذاى ساده و كم قناعت كرد و بسيار گرسنگى كشيد. (3) 321

ابن عباس مى گويد:

پيامبر در روز فتح مكه در حالى كه گرسنه بود، وارد خانه ام هانى، خواهر على عليه السلام شد. پيامبر به ام هانى فرمود: غذايى نزد تو يافت مى شود كه بخوريم؟ ام هانى گفت: جز يك تكه نان خشك ندارم و خجالت مى كشم كه به شما تقديم كنم. پيامبر فرمود: آن را بياور. ام هانى آن را آورد و پيامبر آن را خرد كرد و در آب و نمك ريخت. پس فرمود: آيا خورشى نزد تو هست؟ ام هانى گفت: كمى سركه دارم. پيامبر فرمود: آن را بياور. آن گاه پيامبر سركه را روى نان ريخت و از آن ميل كرد. بعد هم


1- . سفينة البحار، ج 1، ص 570.
2- . همان.
3- . نهج البلاغه، ص 227.

ص: 113

شكر خدا را به جا آورد و فرمود: سركه خوب خورشى است. (1) 322

29 خشوع

رسول اللَّه صلى الله عليه و آله با اينكه از مقام و قرب والايى نزد خداوند برخوردار بود و اشرف مخلوقات به شمار مى آمد، بيش از ديگران نسبت به مقام ربوبى، از خويش خشيت نشان مى داد:

كانَ النَّبِى صلى الله عليه و آله اذا خَطَبَ وَ ذَكَرَ السَّاعَةَ رَفَعَ صَوْتَهُ وَ احْمَرَتْ وَجَناتُهُ كَانَّهُ مُنْذِرُ جَيْشٍ. (2) 323

وقتى خبر از قيامت مى داد، صداى خود را بلند مى كرد و صورتش گلگون مى شد، همانند اينكه از هجوم يك لشكر مهاجم خطرناك خبر مى داد.

آن بزرگوار از خوف الهى آن قدر گريه مى كرد كه غش به او دست مى داد:

«كانَ يَبْكِى حَتّى يُغْشى عَلَيْهِ.» (3) 324 از سوى ديگر، ايشان آن قدر از خوف خدا اشك مى ريخت كه مصلاى او تر مى شد: «وَ كانَ يَبْكِى حَتَّى تَبَتَّلَ مُصَلّاهُ خَشْيَةً عَزَّوَجَلْ». (4) 325

با اينكه ايشان از مقام عصمت برخوردار بود، همواره از خداوند مى خواست كه نظر لطفش را لحظه اى از او برنگيرد:

لا تَكِلْنِى الَى نَفْسِى طَرْفَةَ عَيْنٍ ابَداً. (5) 326

(6) 327


1- . سفينة البحار، ج 1، ص 425.
2- . محجة البيضاء، ج 8، ص 251.
3- . بحارالانوار، ج 10، ص 40.
4- . همان، ص 45.
5- . همان، ج 14، ص 384.
6- سيد حسين اسحاقى، ملكوت اخلاق (گلگشتى در جلوه اى رفتارى و گفتارى پيامبر اعظم صلى الله عليه و آله)، 1جلد، نشر مشعر - تهران، چاپ: 2، 1385.

ص: 114

خدايا! مرا يك لحظه و يك چشم برهم زدن، به حال خويش وامگذار.

خداى بزرگ هم از خشيت اين بنده خوبش پرده برمى دارد كه مى فرمود:

انِّى اخافُ انْ عَصَيْتُ رَبِّى عَذابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ. (انعام: 15)

من ترس دارم كه اگر گناه كنم، دچار عذاب روز بزرگ شوم.

30 فروتنى

انسان موحد كه خداى سبحان را سرچشمه كمال مى داند و باور دارد هر نعمتى از جانب خداوند است، در برابر انسان هاى ديگر فروتن خواهد بود و هيچ گاه خود را برتر از ديگران به شمار نخواهد آورد. رسول اللَّه صلى الله عليه و آله، الگوى فروتنى است؛ چون ايشان به واقع، مظهر كمال الهى بود و تمام ارزش هاى انسانى در او تبلور يافته بود. ايشان بر اساس رهنمود قرآنى «وَ اخْفِضْ جَناحَكَ لِمَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُؤْمِنينَ؛ بال تواضع را همواره زير پاى پيروان خويش بگستران.» (شعراء: 215) با بندگان خدا از هر طبقه و موقعيتى كه بودند، معاشرت متواضعانه داشت. تواضع او در برابر خلق اللَّه براى جلب رضاى خدا بود:

يَاْكُلُ اكْلَةَ الْعَبِيدِ وَ يَجْلِسُ جَلْسَةَ الْعَبِيدِ تَواضُعاً للَّهِ عَزَّوَجَلَّ. (1) 328

براى رضاى خدا همانند بردگان بى آلايش مى نشست و غذا ميل مى كرد.

شيوه نشستن حضرت در مجلس نيز نشان دهنده فروتنى اش بود:

وَ كانَ يَاكُلُ عَلَى الْحَضِيضِ وَ يَنامُ عَلى الْحَضِيضِ. (2) 329

به هنگام خوردن غذا در پايين مجلس مى نشست و در همان جا هم مى خوابيد.

همچنين وارد شده است: «ما اكَلَ مُتَّكِئاً قَطُّ؛ هيچ گاه در حالى كه تكيه داده باشد، غذا نمى خورد». (3) 330 نيز گفته اند:


1- همان، ج 16، ص 261.
2- همان، ص 262.
3- همان، ص 237.

ص: 115

ما عابَ رَسُولُ اللَّه صلى الله عليه و آله مَضْجَعاً انْ فَرَشُوا لَهُ اضْطَجَعَ وَ انْ لَمْ يُفْرَشْ لَهُ اضْطَجَعَ عَلَى الْارْضِ. (1) 331

هيچ گاه به بسترى كه براى او در نظر مى گرفتند تا بنشيند يا بخوابد، خرده نمى گرفت. اگر چيزى پهن مى كردند، بر روى آن مى خوابيد و اگر پهن نمى كردند، روى زمين مى خوابيد.

از فروتنى ايشان همين بس كه در سلام كردن، كسى نمى توانست از ايشان پيشى بگيرد. درباره نهايت فروتنى ايشان آمده است:

با بردگان بر روى زمين غذا خوردن؛ سوار شدن بر چهار پا كه تنها پلاسى بر پشت آن قرار داشت؛ دوشيدن گوسفند با دست مبارك؛ پوشيدن لباس پشمى زبر و سلام كردن بر كودكان، روش ايشان بود. (2) 332

همين روش زندگى بود كه قلب هاى جهانيان از هر سو مجذوب ايشان گرديد و به راستى كه اسوه حسنه اى براى جهانيان بود.

از تشريفات و رفتار خودپسندانه پادشاهان بيزار بود. امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «كانَ تَكْرَهُ انْ يَتَشَبَّهَ بِالْمُلُوكِ؛ هيچ دوست نداشت به پادشاهان شبيه شود». (3) 333 عبداللَّه بن مسعود مى گويد:

مردى خدمت پيامبر آمد و از هيبت پيامبر بر خود لرزيد. پيامبر به او فرمود: آرام باش، من پادشاه نيستم. من فرزند زنى هستم كه غذايى ساده و خشن مى خورد. (4) 334


1- محجة البيضاء، ج 4، ص 215.
2- همان، ص 98.
3- مكارم الاخلاق، ص 26.
4- كنز العمال، ج 6، ص 88.

ص: 116

همچنين رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود است:

هر كس دوست داشته باشد كه ديگران جلوى او برپا بايستند، جايگاه خود را در آتش دوزخ در نظر بگيرد. (1) 335

31 صبر و تحمل

پيامبر اعظم صلى الله عليه و آله در همه مناسبات خويش، صبرى شگرف داشت و اين در حالى بود كه خود فرمود: «مَا اوذِىَ احَدٌ مَا اوذيتُ فِى اللَّه؛ هيچ كس آنچنان كه من در راه خدا آزار ديدم، آزار نديد.» (2) 336 آن حضرت در برابر آن آزارها صبر كرد و در مقابل زياده روى هاى جاهلان جز بردبارى روا نداشت. وقتى در جنگ احد، دندان هاى حضرت را شكستند و پيشانى ايشان شكاف برداشت، اين صحنه بر بسيارى از اصحاب گران آمد و برخى عرض كردند: اى رسول خدا! نفرينشان كن تا به لعنت الهى دچار شوند. آن حضرت در پاسخ گفت:

من برانگيخته نشده ام تا انسان ها را لعنت كنم. من مبعوث شده ام تا آنها را به سوى خدا دعوت كنم و به سوى رحمت رهنمون گردم و براى آنان رحمت باشم، نه لعنت. خدايا! اين قوم مرا هدايت فرما؛ زيرا نمى فهمند. (3) 337


1- مكارم الاخلاق، ص 14 و 15.
2- الجامع الصغير، ج 2، ص 125.
3- الشفاء بتعريف حقوق المصطفى، ج 1، ص 135.

ص: 117

در نتيجه همين صبر و بردبارى بود كه توانست انسان ها را متحول سازد و آنان را از تاريكى جاهليت رهايى بخشد. نقل شده است كه روزى شخصى يهودى در ميانه راهى جلو پيامبر اعظم صلى الله عليه و آله را گرفت و مدّعى شد كه از پيامبر طلبكار است. وى اظهار كرد كه هم اكنون و در همين كوچه بايد طلب مرا بدهى! پيامبر فرمود: شما از من طلبى نداريد. بعد هم اجازه بدهيد بروم خانه و پول بياورم. يهودى گفت: يك قدم نمى گذارم عقب بروى! پيامبر بردبارى نشان داد، ولى مرد عبا و رداى پيامبر را گرفت و شروع به كشيدن كرد، به گونه اى كه گردن آن حضرت قرمز شد. ازآنجا كه پيامبر قرار بود براى اداى فريضه نماز به مسجد برود و دير كرده بود، مردم نگران شدند و به دنبال ايشان آمدند و ديدند مردى يهودى آن حضرت را گرفته است و توهين مى كند.

خواستند او را بزنند. پيامبر فرمود: هيچ كارى با او نداشته باشيد. من خودم مى دانم كه با اين رفيقم چگونه معامله كنم. پس با ملايمت و حوصله با او صحبت كرد و آن قدر صبر نشان داد كه مرد يهودى همان جا شهادتين گفت و مسلمان شد. مرد گفت: چنين صبر و تحملى را انسان عادى نمى تواند داشته باشد و به يقين، تو از جانب خدا مبعوث شده اى و پيامبرى. اين صبر، صبر انبياست. (1) 338 آن حضرت نشانه هاى صابر را چنين برمى شمارد:

عَلامَةُ الصّابِرِ في ثَلاثٍ: أَوَّلُها أنْ لا يَكْسِلَ وَ الثّانِيَةُ أنْ لا يَضْجَرَ وَ الثالِثَةُ أنْ لا يَشْكُو مِنْ رَبِّهِ عَزَّوَجَلَّ. لِانّهُ اذا كَسَلَ فَقَدْ ضَيِّعَ الْحَقَّ وَ اذَا ضَجِرَ لَمْ يُؤَدِّ الشُّكْرَ وَ اذَا شَكَا مِنْ رَبِّهِ عَزَّوَجَلَّ فَقَدْ عَصى. (2) 339

نشانه هاى انسان صابر سه چيز است: اول آنكه تنبلى و سستى نمى كند.

دوم آنكه دل تنگى نمى كند و سوم آنكه از پروردگارش شكوه نمى كند؛ زيرا اگر سستى و تنبلى كند، حق را ضايع مى سازد و اگر دل تنگى كند، شكر او را ادا نكند و چنانچه شكوه كند، به يقين، در برابر پروردگارش عصيان كرده است.


1- . سيره نبوى، ص 139.
2- . بحارالانوار، ج 71، ص 86.

ص: 118

در آيات الهى، نصرت و پيروزى از پى آمدهاى صبر عنوان شده است. (1) 340 حضرت رسول اللَّه صلى الله عليه و آله نيز در كلامى متين به اين امر اشاره مى كند: «انّ النّصرَ مع الصّبر؛ به درستى كه پيروزى با صبر است». (2) 341

در نبرد احُد، پس از آنكه سواران دشمن به سركردگى خالد بن وليد از پشت سر به مسلمانان حمله كردند، نظام سپاه مسلمانان به هم ريخت.

مسلمانان سرآسيمه از ميدان نبرد گريختند و به كوه پناه بردند و فقط على بن ابى طالب عليه السلام در كنار پيامبر باقى ماند. كار بسيار سخت شد و سپاه ابوسفيان از هرسو به جانبى كه پيامبر ايستاده بود، حمله ور شدند. تمام تلاش دشمن بر آن بود كه پيامبر را از ميان بردارند. در اين گيرودار، سنگى به پيشانى پيامبر خورد و ضربتى بر دهان مبارك. خون بر چهره مطهر او جارى شد و دندان او شكست. ايشان در همه اين امور تحمل فرمود و به كسى نفرين نكرد و مى گفت: «خدايا! از اين گروه درگذر كه نادانند». (3) 342

هنگام تقسيم غنايم حنين، شخصى با كمال تندى گفت: اين چگونه تقسيمى است؟ خدا چنين تقسيمى را نخواسته است! بعضى از مسلمانان، با تندى جلو او را گرفتند و به او گفتند: اى دشمن خدا، آيا اين گونه با رسول خدا صلى الله عليه و آله سخن مى گويى؟ پس آن مسلمان به حضور پيامبر آمد و جريان را به عرض آن حضرت رساند. پيامبر فرمود: برادرم، موسى عليه السلام را قومش بيشتر از اين آزار دادند و او تحمل كرد. (4) 343


1- . نك: انفال: 64 و 65؛ آل عمران: 120.
2- . مكارم الاخلاق، ص 469.
3- . مجمع البيان، ج 2، ص 50.
4- . بحارالانوار، ج 21، ص 178.

ص: 119

پيامبر اعظم صلى الله عليه و آله در گفتارى ديگر فرمود:

هنگامى كه روز قيامت مى شود، منادى ندا مى كند، به گونه اى كه همه صداى او را مى شنوند و مى گويند: كجايند صاحبان فضل! گروهى از مردم برمى خيزند، فرشتگان از آنها استقبال مى كنند و مى گويند: فضيلت شما چه بود كه به عنوان «صاحب فضل» شما را صدا زده اند؟ آنها در پاسخ گويند: در دنيا وقتى كه از ناحيه ناآگاهان به ما آسيب مى رسيد، تحمل مى كرديم و اگر از ناحيه آنها به ما بدى مى شد، عفو مى كرديم. منادى از طرف خداوند اعلام مى كند: اين بندگانم راست مى گويند. آنها را آزاد بگذاريد تا بدون حساب وارد بهشت شوند. (1) 344

32 وقت شناسى

فرصت و ابر همانندند و به سرعت مى گذرند و بازگشتى ندارند. هنر در بهره بردارى نيك از وقت است. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد:

انّ لِرَبِّكُمْ فى ايّامِ دَهْرِكُمْ نَفَحاتٌ الافَتَعَرَّضُوا لَها. (2) 345

در ايام زندگى تان نسيم هاى رحمتى مى وزد. مراقب باشيد خود را در معرض آن قرار دهيد.

ايشان در سخنى ديگر مى فرمايد:


1- . داستان ها و پندها، ج 6، ص 142؛ به نقل از: مجالس ابن الشيخ، ص 63.
2- . بحارالانوار، ج 68، ص 221.

ص: 120

مَنْ فُتِحَ لَهُ بابٌ مِنَ الخَيرِ فَلْينْتَهِزْهُ فَإنَّهُ لا يَدرى مَتى يُغْلَقُ عَنْهُ. (1) 346

هر كس كه براى او در خير و نيكويى گشوده شد، آن را غنيمت شمارد؛ چون او نمى داند كى آن را بر او مى بندد.

رسول اكرم صلى الله عليه و آله بيشتر مردم را در استفاده درست از اوقات، غافل مى داند و آنان را به قدرشناسى از اوقات گران بها و بهره بردارى از آن در شرايط گوناگون فرامى خواند:

اى مردم! حقا كه راه هاى روشنى داريد. پس به سوى راه هاى روشن خويش روى آوريد و حقا كه حد و حدودى داريد. پس سوى حد و حدود خويش روى نهيد. بدانيد كه مؤمن بين دو حَذَر در عمل است؛ بين اجَلى كه گذشته است و نمى داند كه خداوند در آن چه مى كند و بين اجلى كه باقى مانده است و نمى داند خداوند در آن چه حكم مى كند. پس بايد بنده مؤمن از نفس خود براى دنياى خويش و از دنياى خود براى آخرت خويش و در جوانى اش از پيرى و در زندگانى اش از مرگ بهره گيرد. (2) 347

به راستى كه زندگى كوتاه است و فرصت ها زودگذر و تنها سرمايه گران بهاى آدمى براى دست يابى به كمال وخودسازى، وقت است. اگر آن را قدر نداند و در راه خدمت به هم نوعان و رضايت خداوند به كار نگيرد، جز حسرت و پشيمانى چيزى براى او به همراه ندارد. حضرت رسول مى فرمايد:

اغْتَنِمْ خَمْساً قَبْلَ خَمْسٍ شَبابَكَ قَبْلَ هِرَمِكَ وَ صِحَّتَكَ قَبْلَ سُقْمِكَ و فَراغَكَ قَبْلَ شُغْلِكَ وَحَياتَكَ قَبْلَ مَوْتِكَ و غِناكَ قَبْلَ فَقْرِكَ. (3) 348

پنج چيز را پيش از پنج چيز غنيمت شمر: جوانى را پيش از پيرى؛ سلامتى را پيش از بيمارى؛ فراغت را پيش از مشغول شدن به كار؛ زندگى را پيش از مرگ و دارايى را پيش از فقر و ندارى.

رسول گرامى اسلام، اوقات خود را به سه بخش تقسيم كرده بود: بخشى براى خدا كه در اين بخش به عبادت و نماز و نيايش و تهجد مى پرداخت. بخشى براى


1- . متقى هندى، كنزالعمال، ج 15، ص 791.
2- . كافى، ج 8، ص 152.
3- . مشكوة الانوار، ص 298.

ص: 121

خانواده و گفت وگو و انس گرفتن با آنان و تأمين نيازهاى روحى و عاطفى آنان و بخش ديگر را براى خود و مردم گذاشته بود. چون در اوقات حضور آن حضرت در خانه نيز مراجعه كنندگان با ايشان كار داشتند، پيامبراكرم صلى الله عليه و آله بخشى از وقت درون خانه را براى رسيدگى به امور مردم و برآوردن نيازهاى آنان اختصاص داده بود. (1) 349

از رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل شده است كه فرمود:

كُن عَلى عُمْرِكَ أَشَحَّ مِنكَ عَلى دِرْهَمِكَ وَ دينارِكَ. (2) 350

بر عمر خود، بخيل تر از درهم و دينارت باش.

33 عزت نفس

پيشوايان حق در سخت ترين شرايط از خود ضعف نشان ندادند و جز در مقابل خداوند، از كسى ترحم (استرحام) نخواستند. آنان به پيروان خود آموختند كه عزت مؤمن در بى نيازى از مردم است. نبى مكرم اسلام مى فرمايد:

عِزُّ الْمُؤمِنِ اسْتِغْناؤُه عَنِ النَّاسِ. (3) 351

عزت مؤمن در بى نيازى او از مردم است.

البته اين سخن به معناى بى نيازى انسان ها از يكديگر نيست، بلكه نشان دهنده آن است كه آدمى در روابط اجتماعى و رفع نيازها، همواره بايد حفظ عزت نفس خود را در نظر داشته باشد، همان گونه كه پيامبر عزت مند اسلام در سخنى ديگر مى فرمايد:


1- . مكارم اخلاق، ص 13.
2- . مكارم الاخلاق، ص 460.
3- . شيخ عباس قمى، انوار البهيه، ص 221.

ص: 122

اطْلُبُوا الْحَوائِجُ بِعِزَّةِ النَّفْسِ. (1) 352

خواسته هاى خود را با حفظ عزت نفس بخواهيد.

شأن مؤمن چنين مى طلبد و پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نيز در برخورد با مردم چنين رفتار مى كرد كه جلوه بى نيازى از ديگران در آنها شكوفا شود.

در اين زمينه، راز امام صادق عليه السلام روايت شده است كه مردى از اصحاب پيامبر اعظم صلى الله عليه و آله دچار تنگ دستى و سختى شد. همسرش گفت: كاش خدمت پيامبر مى رسيدى و از او چيزى مى خواستى. مرد خدمت پيامبر آمد و چون حضرت، او را ديد، فرمود: هركس از ما سؤال كند، به او عطا كنيم و هركس بى نيازى جويد، خداوند بى نيازش كند. مرد با خود گفت: منظور پيامبر جز من نيست. پس به سوى همسرش بازگشت و او را از اين ماجرا آگاه كرد. زن گفت:

رسول خدا صلى الله عليه و آله نيز بشر است و از حال تو آگاه نيست. او را آگاه ساز. مرد دوباره نزد پيامبر آمد و چون حضرت، او را ديد، همان جمله را فرمود و اين كار سه بار تكرار شد. در نتيجه، مرد رفت و كلنگى عاريه گرفت و راهى صحرا شد. قدرى هيزم بريد و آورد و به نيم چارك آرد فروخت و آن را به خانه برد و خوردند. فرداى آن روز همين كار را كرد و هيزم بيشترى آورد و فروخت. او پيوسته كار مى كرد و مى اندوخت تا كلنگى خريد. باز هم اندوخت تا دو شتر و غلامى خريد و توانگر شد و حال او نيكو گشت. روزى خدمت پيامبر اعظم صلى الله عليه و آله آمد و گزارش داد كه چگونه براى سؤال آمده بود و از پيامبر چه شنيد. حضرت فرمود: من كه گفتم: «هر كس از ما سؤال كند، به او عطا كنيم و هر كس بى نيازى جويد، خداوند بى نيازش كند». (2) 353 آنجا كه پاى عزت و كرامت در ميان است، بايد روحيه عزت مدارى را پاس داشت و به تكاپو پرداخت. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد:


1- . نهج السعادة، ج 8، ص 276.
2- . مشكاة الانوار، صص 184 و 185.

ص: 123

اسْتَغْنُوا عَنِ النَّاسِ وَلَوْ بِشَوْصِ السِّواكِ. (1) 354

از مردم بى نياز باشيد، هر چند با تركِ خواستن چوب مسواك.

پيامبر كرامت و عزت در همين باره براى پرهيز از سؤال كردن مى فرمايد:

لَوْ يَعْلَمُونَ ما فِي الْمَسْأَلَةِ ما هَشَى احَدٌ يَسْأَلُهُ شَيْئاً. (2) 355

اگر مردم مى دانستند در سؤال چه (زشتى ها و آبروريزى هايى) نهفته است، هرگز كسى از كسى چيزى درخواست نمى كرد.

پيامبران در كمال مناعت طبع و استغنا از مردم قرار داشتند و مى كوشيدند تا ديگران را به ساده زيستى همراه با عزت دعوت كنند. پيامبر اعظم صلى الله عليه و آله در سفارش به ابوذر غفارى رحمه الله مى فرمايد:

يا اباذرُ ايَّاكَ وَ السُّؤالَ فَانَّهُ ذُلٌّ حاضِرٌ وَ فَقْرٌ تَتَعَجَّلُهُ وَ فِيهِ حِسابٌ طَوِيلٌ يَوْمَ الْقِيامَةِ. (3) 356

اى ابوذر! از سؤال كردن (اظهار نياز و ندارى) بپرهيز؛ چون اين كار، ذلت نقد است و فقرى است كه خود به استقبال آن رفته اى و اين كار در روز قيامت، حساب طولانى خواهد داشت.

حضرت على عليه السلام مى فرمايد:

اين سخن پيامبر را بپذيريد كه فرمود: هر كس درِ سؤال بر خود بگشايد، خداوند درِ نياز بر او باز كند. (4) 357


1- . من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 71.
2- . الجامع الصغير، ج 2، ص 431.
3- . وسائل الشيعه، ج 6، ص 308.
4- . كافى، ج 4، ص 19.

ص: 124

34 توبه و استغفار

رسول خدا صلى الله عليه و آله طلب آمرزش از خدا را وسيله رهايى از آسيب هاى نافرمانى و رنج هاى گناه مى داند و مى فرمايد:

عَلَيْكَ بِالْاسْتِغْفارِ فَانَّهُ الْمَنْجاةُ. (1) 358

بر شما باد به آمرزش خواهى؛ چون نجات دهنده است.

ايشان در جاى ديگر فرمود:

انّ لِلقُوبِ صَدَأً كَمَصْدَأِ النُّحاسِ فَاجْلُوها بِالإستِغفارِ. (2) 359

دل ها نيز مانند مس زنگ مى گيرد. آن را با استغفار جلا دهيد.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله، چاره گناه را توبه و پشيمانى از گناه مى داند و مى فرمايد:

لِكُلّ شَى ءٍ حِيْلَةٌ و حيلَةُ الذُّنوبِ التَّوْبَةُ. (3) 360

هر چيزى چاره اى دارد و چاره گناهان، توبه و بازگشت است.

زيباترين توبه، توبه خالص، راستين و بدون بازگشت دوباره به گناه است. چنين پشيمانى، توبه نصوح است؛ همان كه پروردگار، آدميان را به آن فرامى خواند:


1- . بحارالانوار، ج 90، ص 283.
2- . ابن فؤاد حلى، عدة الداعى، ص 249.
3- . حسن بن على يزدى، انوار الهدايه، ص 246.

ص: 125

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا تُوبُوا إِلَى اللَّهِ تَوْبَةً نَصُوحًا. (تحريم: 8)

اى كسانى كه ايمان آورده ايد! به درگاه خدا توبه اى راستين كنيد.

خاتم الانبيا نيز همگان را به چنين توبه اى فرا مى خواند و مى فرمايد:

بابُ التَّوْبَةِ مَفتُوحٌ لِمَن أرادَها فَتُوبُوا الَى اللَّهِ تَوْبَةً نَصُوحاً. (1) 361

هر كه بخواهد توبه كند، درِ توبه به روى او باز است. بنابراين، پيش خداوند همانند توبه نصوح، توبه كنيد.

معاذ بن جبل از رسول اللَّه صلى الله عليه و آله از چيستى توبه نصوح پرسيد. حضرت فرمود:

انْ يَتُوبَ التَّائِبُ ثُمَّ لايَرْجِعُ فى ذَنْبٍ كَما لا يَعُودُ اللَّبَنُ إلَى الضَّرعِ. (2) 362

توبه كننده آنچنان به خدا روى آورد كه ديگر به گناه بازنگردد، بدان سان كه شير دوشيده هرگز به پستان بازنمى گردد.

جوانى خوش سيما با صورتى گريان و حالتى پريشان نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله آمد. حضرت از حال او جويا شد و فرمود: جوان! چرا گريه مى كنى؟ جوان گفت: چرا نگريم در حالى كه گناهان زيادى انجام داده ام و هر آينه، خداوند به سبب بعضى از آنها مرا دوزخى خواهد كرد و بى شك مرا نخواهد بخشيد.

پيامبر فرمود: آيا به خدا شرك ورزيدى؟ جوان گفت: خير! پناه بر خدا اگر براى او شريك قرار داده باشم! پيامبر پرسيد: آيا كسى را كشته اى؟ جوان گفت:

هرگز! پيامبر فرمود: خداوند گناهان تو را خواهد بخشيد. در مقابل، جوان گناهان خود را بسيار سنگين مى شمرد و نگران بود. پيامبر با نگاهى تند به او خطاب كرد و فرمود: جوان! واى بر تو! آيا گناهان تو بزرگ است يا خداوند؟ جوان گفت: هيچ چيز از پروردگارم بزرگ تر نيست و خداوند از هر چيز بزرگى بزرگ تر است. پيامبر فرمود: آيا جز خداوند عظيم، كسى گناهان بزرگ را مى بخشايد؟ جوان گفت: خير، اى رسول خدا! پيامبر فرمود: جوان! آيا يك گناه از گناهان خود را بازگو مى كنى؟


1- . بحارالانوار، ج 77، ص 169.
2- . مجمع البيان، ج 10، ص 318.

ص: 126

آن گاه جوان پس از اشاره به پيشه قبركنى خود، از يك گناه جنسى كه بدان آلوده شده بود، ياد كرد. زشتى گناه، پيامبر اعظم صلى الله عليه و آله را به خشم آورد و آن حضرت براى بيدارى دل خفته و گسست هميشگى جوان از گناه بر او نهيب زد و فرمود: از من دور شو! چقدر دوزخ به تو نزديك است! مى ترسم از آنكه با آتش تو بسوزم.

جوان خطاكار پريشان شد و به سرعت از نزد پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله رفت. پس از برداشتن توشه اندك، در دل يكى از كوه هاى اطراف مدينه پناه گرفت و دستان خود را به گردن خود بست و براى طلب آمرزش به عبادت پرداخت. او اين گونه با خداى خود نجوا مى كرد: الها! اين بنده خطاكار و گريان تو است كه دست بسته در پيشگاه تو زانو زده است. خدايا! تو مرا به خوبى مى شناسى! معبودا! پشيمانم! نزد نبى تو آمدم، ولى او مرا از خود راند و بر ترسم افزود. به نام و جايگاه و عظمتت سوگند مى دهم كه نااميدم مكن! آقاى من! مرا از رحمت خود محروم نساز!

جوان چهل شبانه روز با خداى خود نجوا كرد و از پروردگار بخشش خواست. در روز چهلم، دست هاى خود را به آسمان بلند كرد و گفت: خدايا! با درخواستم چه كردى؟ اگر دعايم را برآورده اى و از گناهانم درگذشته اى، به نبى خود وحى فرست و اگر درخواستم را اجابت نكرده اى و مرا نبخشيده اى و مجازاتى برايم در نظر گرفته اى، پس آتشى برايم بفرست و آتشم زن يا مرا با گرفتارى دنيا هلاك ساز و از رسوايى روز رستاخيز نجاتم ده!

در همان روز، اين آيات فرح بخش بر رسول خدا صلى الله عليه و آله نازل شد:

وَ الَّذينَ إِذا فَعَلُوا فاحِشَةً أَوْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ. ذَكَرُوا اللَّهَ فَاسْتَغْفَرُوا لِذُنُوبِهِمْ وَ مَنْ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلَّا اللَّهُ وَ لَمْ يُصِرُّوا عَلى ما فَعَلُوا وَ هُمْ يَعْلَمُونَ. أُولئِكَ جَزاؤُهُمْ مَغْفِرَةٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ جَنَّاتٌ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا اْلأَنْهارُ خالِدينَ فيها وَ نِعْمَ أَجْرُ الْعامِلينَ. (آل عمران: 135 و 136)

ص: 127

و آنان كه چون كار زشتى كنند و يا برخود ستم روا دارند، خدا را به ياد مى آورند و براى گناهانشان آمرزش مى خواهند و چه كسى جز خدا گناهان را مى آمرزد؟ و بر آنچه مرتكب شده اند، با آنكه مى دانند (كه گناه است) پافشارى نمى كنند. آنان، پاداششان آمرزشى از جانب پروردگارشان و بوستان هايى است كه از زير (درختان) آن جويبارها روان است. جاودانه در آن بمانند و پاداش اهل عمل چه نيكوست.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله پس از نزول آيات از خانه خود خارج شد و در حالى كه با تبسم، آن آيات را زمزمه مى كرد، رو به يارانش فرمود: چه كسى مرا به محل آن جوان توبه كار راهنمايى مى كند؟ معاذ بن جبل چون از محل اقامت جوان آگاهى داشت، قدم پيش نهاد و همراه پيامبر روانه شد. همگى به سوى آن كوه رفتند و آن جوان را يافتند. در حالى كه دستانش را به گردن بسته و در ميان دو صخره ايستاده بود. صورتش از شدت تابش آفتاب سياه گشته و به دليل فزونى گريه، مژه هايش افتاده بود. در همين حال ديدند چنين دعا مى كرد: خدايا! به نيكويى خلقم كردى و سيماى مرا زيبا آفريدى، ولى اى كاش مى دانستم كه با من چه خواهى كرد؟ آيا مرا در آتش خواهى سوزاند يا در جوار خود، منزل خواهى داد. خدايا! بسيار به من احسان كردى و مرا غرق نعمت خود ساختى ... اى كاش مى دانستم كه سرانجامم چگونه است؟ آيا مرا به بهشت مى برى يا به دوزخ مى كشانى؟ خدايا! گناهانم از آسمان و زمين و كرسى گسترده و عرش عظيم تو بزرگ تر است؟ آيا مرا مى بخشايى يا در قيامت رسوايم مى سازى؟

جوان در حالى كه اين سخنان را تكرار مى كرد، مى گريست و خاك بر سر و روى خود مى ريخت. در آن هنگام، پيامبر رحمت به او نزديك شد و دستان او را از گردنش گشود و خاك ها را از صورتش پاك كرد و چنين گفت: بشارت! همانا كه رها شده خدا از دوزخ هستى!

ص: 128

رسول خدا صلى الله عليه و آله پس از مژده دادن به جوان، رو به ياران خود كرد و با معرفى اين جوان به عنوان بهترين الگوى پشيمانى از گناه فرمود: مانند او گناهان خود را جبران كنيد. آن گاه آياتى را كه نازل شده بود، خواند و جوان را به بهشت مژده داد. (1) 363

35 سخاوت رسول اعظم صلى الله عليه و آله

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود:

رسول خدا صلى الله عليه و آله هيچ خواهنده و سائلى را منع و رد نمى كرد. اگر داشت، به او عطا مى كرد و اگر نداشت، مى فرمود: خدا مى دهد. (2) 364

نيز فرمود:

هرگز از رسول خدا صلى الله عليه و آله چيزى درخواست نكردند كه جواب رد بدهد.

اگر داشت، عطا مى كرد و اگر نداشت، مى فرمود: ان شاءاللَّه مى رسد و هرگز با بدى و رفتار زشت كسى مقابله به مثل نكرد. (3) 365

همچنين فرمود:

رسول خدا صلى الله عليه و آله پس از نبرد حنين كه غنايم زيادى به دست آمده بود، به جعرانه (محلى بين مكه و طائف) آمد تا در آنجا غنايم را تقسيم كند.

مردمان پياپى از او درخواست غنيمت مى كردند و پيامبر به آنان عطا مى فرمود. فشار و ازدحام جمعيت، او را به بُن درختى كشاند. پيامبر به آن


1- . بحارالانوار، ج 6، صص 23 و 26.
2- . فروع كافى، ج 2، ص 183.
3- . بحارالانوار، ج 16، ص 340.

ص: 129

درخت تكيه كرد و ردايش برداشته شد و پشت او خراشيده گشت. از آن درخت نيز او را گذراندند و همچنان از او درخواست مى كردند. پيامبر فرمود: اى مردم، رداى مرا به من برگردانيد. به خدا سوگند! اگر نزد من به تعداد درختان سرزمين تهامه، شتر باشد، همه را ميان شما تقسيم مى كنم و مرا ترسو و بخيل نخواهيد يافت. آن گاه در ذى قعده از جعرانه بيرون رفت. پس از آن، مردم آن درخت را همواره سرسبز و شاداب مى ديدند چنان كه گويى بر آن آب زده اند. (1) 366

على عليه السلام فرمود:

پيامبر خدا، بخشنده ترين و خوش معاشرت ترين مردم بود. هر كسى كه با او هم نشينى مى كرد و به اخلاق نيك او آشنا مى شد، به او علاقه مند مى گشت. (2) 367

36 شجاعت

پيامبر اعظم صلى الله عليه و آله از شجاع ترين شخصيت ها در تاريخ بشر است. او به تنهايى در برابر جهانى از شرك و كفر قد برافراشت. همچنين با عقايد خرافى اعرابى كه از خشن ترين مردم روى زمين بودند، به مبارزه برخاست. وى مدت پانزده سال بدون هيچ اقدام نظامى و تنها با اعتماد و توكل به خداوند، در برابر كافران ايستادگى و مقاومت كرد. اين در حالى بود كه مشركان از به كار گرفتن شديدترين شكنجه ها براى دوستان ايشان و بدترين سخت گيرى ها در حق ايشان كوتاهى نكردند. پس از


1- . همان، ص 226.
2- . محجة البيضاء، ج 4، ص 149.

ص: 130

هجرت به مدينه نيز كه فرمان جهاد بر ايشان نازل شد، در نبردهاى بسيارى كه روى مى داد، شركت مى كرد. اميرمؤمنان على عليه السلام در همين زمينه مى فرمايد:

ما مسلمانان در جنگ ها آن گاه كه جنگ شعله مى كشيد و كار سخت مى شد، به رسول خدا صلى الله عليه و آله پناه مى جستيم و هيچ كس از او به دشمن نزديك تر نبود. (1) 368

امام صادق عليه السلام مى فرمايد:

از وقتى آيه: «فَقاتِلْ في سَبيلِ اللَّهِ لا تُكَلَّفُ إِلَّا نَفْسَكَ؛ در راه خدا جنگ و جهاد كن و جز خود را به آن تكليف مكن.» (نساء: 84) بر پيامبر نازل شد، به هر جنگ و جهادى، خود اقدام مى كرد و فرماندهى آن را برعهده مى گرفت و ديگرى را به اين كار مأمور نمى ساخت. از وقتى اين آيه بر پيامبر نازل شد، شجاع ترين فرد كسى بود كه به پيامبر مى پيوست و به او پناه مى جست (؛ زيرا پيامبر از همه بى باك تر و به دشمن و خطر، نزديك تر بود). (2) 369

گفته اند ياران پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از آن وجود گرامى پاسدارى مى كردند.

روزى اين آيه نازل شد:

يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكافِرينَ. (مائده: 67)

اى پيامبر، آنچه از سوى پروردگارت در مورد جانشينى و ولايت اميرمؤمنان على عليه السلام بر تو نازل شده است، ابلاغ كن و گرنه رسالت الهى را ابلاغ نكرده اى و خدا، تو را از خطر مردم حفظ مى كند.


1- . بحارالانوار، ج 16، صص 232 و 240.
2- . همان.

ص: 131

وقتى اين آيه بر پيامبر نازل شد، آن حضرت، پاسدارى اصحاب را از خود نپذيرفت؛ زيرا خداى متعال فرموده بود: «تو را از مردم حفظ مى كنم». (1) 370 در جنگ حنين، مالك بن عوف، فرمانده سپاه دشمن بود كه افراد قبيله هوازن را براى جنگ با رسول خدا صلى الله عليه و آله تحريك كرده بود. البته وى سرانجام شكست خورد و اموال و خاندان او به عنوان غنيمت به دست مسلمانان افتاد. پس خود را به پيامبر رسانيد و تسليم شد. پيامبر براى به دست آوردن دل او، اموال و خانواده اش را به او برگردانيد و علاوه بر آنها صد شتر نيز به او بخشيد. مالك مسلمان شد و در اسلام خويش استوار ماند و خدمات شايانى كرد. مالك در ستايش پيامبر اشعارى دارد كه ترجمه پاره اى از آنها چنين است:

من ميان مردم، كسى به پايه و عظمت محمد نديده و نشنيده ام. هنگام جود و بخشش، عطايش بسيار بود و هر وقت مصلحت مى ديد، از آينده خبر مى داد. در ميدان كارزار كه جنگ جويان با شدت هر چه تمام تر مشغول جنگ و شمشير زدن بودند، پيامبر مانند شير با توان و نيروى فوق العاده اى آماده حمله بود. (2) 371

در نبرد، كسى شجاع به شمار مى آمد كه در كنار او باشد؛ زيرا در مصاف ها، پيامبر به دشمن نزديك بود. عثمان بن حصين مى گويد: «هنگامى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله با سپاه دشمن برخورد مى كرد، او نخستين كسى بود كه مى جنگيد.» (3) 372 در نبرد خندق، دليرى بى نظيرى از خود نشان داد؛ زيرا هنگامى كه قبيله هوازن با تيراندازى، مسلمانان را پراكندند، او يك تنه برابر دشمن


1- . همان، ص 257.
2- . سفينة البحار، ج 1، ص 414.
3- . فيض القدير، ج 5، ص 219.

ص: 132

ايستاد. از استرش پياده شد و با اشعار حماسى، خود را حتى به كسانى كه او را نمى شناختند، معرفى كرد: «من پيامبرى بى دروغ هستم. من پسر عبدالمطلب هستم.» تاريخ نويسان نوشته اند كه در آن روز كسى ثابت قدم تر و نزديك تر از او به دشمن نبود. (1) 373

37 تكبر گريزى

براى مقابله با خوى استكبارى، لازم است نگاه آدمى اصلاح شود. بايد چون مستضعفان زيست تا وارسته شد. پيام آور آزادى از همه اسارت ها، در اين باره به ابوذر فرمود: اى ابوذر! بيشتر كسانى كه در آتش دوزخ مى روند، مستكبرانند. فردى عرض كرد: اى رسول خدا! آيا كسى را از كبر نجات هست؟ فرمود: آرى، هر كه لباس درشت پوشد و چارپا سوار شود و بز بدوشد و با مسكينان نشيند. (2) 374 همچنين آن حضرت خطاب به ابوذر گفت:

اى ابوذر! آن كه به بازار رود و نيازهاى خود را بخرد و خودش آن را حمل كند، از كبر دور گردد. (3) 375 اى ابوذر! هر كه لباس خود را وصله كند و كفش خود را پينه زند و چهره بر خاك سايد، از كبر دور شود. (4) 376


1- . اخلاق النبى فى القرآن، ج 3، ص 1340.
2- . طوسى، امالى، ج 2، ص 151.
3- . همان، ص 152.
4- . همان.

ص: 133

آن حضرت، نمونه وارستگى و خاكسارى بود. ايشان مى فرمود:

من بنده اى هستم كه بر زمين غذا مى خورم و لباس درشت مى پوشم و شتر را مى بندم و انگشتان خود را مى ليسم. چون بنده مملوكى مرا دعوت كند، اجابتش مى كنم. پس هر كه سنت و روش مرا ترك كند، از من نيست. (1) 377

آن حضرت در رفتار خود، با همه جلوه هاى تكبر برخورد مى كرد. وقتى با اصحاب خود راه مى رفت، آنان را پيش مى انداخت و خود در ميان آنان راه مى رفت.

در روايت است كه آدمى وقتى كسى در عقب او راه مى رود، از خدا دور مى شود. (2) 378 ابوسعيد خدرى روايت كرده است: آن حضرت، خود شتر را علف مى داد و آن را مى بست. خانه را مى روفت و گوسفند را مى دوشيد. نعلين خود را پينه مى كرد و جامه خود را وصله مى زد. با خدمت كار خويش غذا مى خورد و چون خادم از دستاس كردن خسته مى شد، او را يارى مى كرد. از بازار چيزى مى خريد و به دست يا به گوشه جامه خويش مى گرفت و به خانه مى آورد. با توانگر و فقير و خرد و بزرگ دست مى داد. به هر كسى از نمازگزاران كه مى رسيد- كوچك و بزرگ و سياه و سفيد و آزاد و بنده- ابتدا سلام مى كرد.

جامه خانه و بيرون او يكى بود. هر ژوليده و غبارآلوده كه او را دعوت مى كرد، از اجابت آن شرمگين نبود و آنچه را به آن دعوت مى كردند، حقير نمى شمرد؛ اگرچه به جز خرماى پوسيده چيزى نبود. صبح از براى شام چيزى نگاه نمى داشت و شام از براى صبح چيزى ذخيره نمى گذاشت. كم خرج، خوش خلق و نرم خو و كريم الطبع و نيكومعاشرت و گشاده رو بود. متبسم


1- . محمدمهدى نراقى، جامع السعادات، ج 1، ص 356.
2- . همان، ص 357.

ص: 134

بود، بى خنده و اندوهناك بود، بى ترش رويى. در امر دين محكم و استوار بود، بى درشتى. فروتن بود، بى خوارى. بخشنده بود، بى اسراف. به همه خويشان، مهربان و با همه مسلمانان و اهل ذمه نزديك بود. دل او رقيق و نازك بود.

پيوسته سر به پيش افكنده بود. پرخور نبود و هيچ گاه دست طمع به چيزى دراز نمى كرد. (1) 379 از رسول خدا صلى الله عليه و آله روايت شده است:

لا يَدْخُلُ الْجَنَّةَ مَنْ كَانَ فِي قَلْبِهِ مِثْقالُ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ مِنْ كِبْرٍ. (2) 380

هر كس به قدر يك دانه خردل در دلش كبر باشد، به بهشت نمى رود.

همچنين از ايشان رسيده است: «بپرهيزيد از هم نشينى با مردگان.» عرض شد: اى رسول خدا! مردگان كيانند؟ فرمود: «هر توانگرى كه ثروتش او را به سركشى وا دارد». (3) 381 از رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل شده است:

آيا شما را از بدترين بندگان خدا آگاه نسازم؟ درشت خوى متكبر. آيا شما را از بهترين بندگان خدا آگاه نسازم؟ ناتوان مستضعف. (4) 382

38 علم پيامبر اعظم صلى الله عليه و آله

حضرت اميرمؤمنان على عليه السلام فرمود:

به پيامبر، علم پيامبران و علم اوصياى آنان و علم هر چه تا قيامت رخ مى دهد، داده شد. (آن گاه اين آيه را تلاوت فرمود كه) خداوند به


1- . همان، صص 357 و 358.
2- . كافى، ج 2، ص 310.
3- . تنبيه الخواطر، ج 2، ص 32.
4- . كنزالعمال، ج 3، ص 155.

ص: 135

پيامبرش مى فرمايد: «هذا ذِكْرُ مَنْ مَعِيَ وَ ذِكْرُ مَنْ قَبْلي؛ اين ذكر آنان است كه با منند و ذكر آنان كه پيش از من بوده اند». (انبياء: 24) (1) 383

امام صادق عليه السلام نيز در روايتى فرمود:

خداى متعال چيزى به پيامبران عطا نكرده، مگر آنكه آن را به محمد صلى الله عليه و آله نيز عطا فرموده و به محمد صلى الله عليه و آله همه آنچه را به پيامبران داده، عطا فرموده است. (2) 384

از حضرت على عليه السلام در مورد علم پيامبر اعظم صلى الله عليه و آله پرسيدند كه فرمود:

پيامبر داراى علم همه پيامبران است و علم آنچه در گذشته بوده و علم آنچه در آينده تا قيامت خواهد بود. (3) 385

حضرت امام باقر عليه السلام در روايتى ديگر مى فرمايد:

رسول خدا صلى الله عليه و آله وقتى به معراج برده شد، خداى متعال، علم گذشته و آينده را به او آموخت و بسيارى از اين علم، مجمل و غيرمشروح است و تفسير آن در شب قدر مى آيد. پيامبر اجمال و تفسير اين علم را دارا بود. (4) 386

همچنين ايشان در مورد آيه «وَ ما يَعْلَمُ تَأْويلَهُ إِلَّا اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ؛ و حقيقت آن را جز خدا نمى داند و راسخان در علم.» (آل عمران: 7) فرمود:

رسول خدا صلى الله عليه و آله برترين راسخان در علم است و خداى متعال همه آنچه از تنزيل و تأويل بر او نازل كرده، به او آموخته است. (5) 387

امام موسى بن جعفر عليه السلام فرمود: «خداوند پيامبرى نفرستاده است، مگر آنكه محمد صلى الله عليه و آله، از او داناتر است». (6) 388


1- . بحارالانوار، ج 16، ص 352.
2- . اصول كافى، ج 1، ص 225.
3- . بحارالانوار، ج 17، ص 144.
4- . اصول كافى، ج 1، صص 242، 251 و 252.
5- . همان، ص 213.
6- . بحارالانوار، ج 17، ص 134.

ص: 136

ابوحمزه ثمالى از حضرت امام زين العابدين عليه السلام پرسيد: آيا امامان نيز مى توانند مردگان را زنده كنند و كور و بيمار مبتلا به برص و پيسى را شفا بخشند و بر روى آب راه بروند؟ امام فرمود:

خداى متعال هر چه به هر پيامبرى عطا كرده، به محمد صلى الله عليه و آله نيز عطا فرموده و اضافه بر آن، به او چيزهايى عطا كرده است كه پيامبران نداشتند؛ يعنى امامان وارث پيامبر هستند و پيامبر به عطا و عنايت الهى بر هر معجزه اى كه پيامبران گذشته داشتند، مثل زنده كردن مردگان، توانا بود و امامان نيز به وراثت از او، اين مقام را دارا هستند. (1) 389

39 گناه گريزى

زشتى گناه، خانه دل آدمى را تاريك و سياه و آن را محل آمد و شد شيطان مى سازد. خنجر گناه، چشم دل را كور مى كند و اين كوردلى، به ناپاكى جسم مى انجامد. نبى اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد:

إذا خَبِثَ القَلبُ خَبِثَ الجَسَدُ. (2) 390

هر گاه دل آدمى ناپاك شد، جسم نيز ناپاك مى شود.


1- . همان، ص 136.
2- . همان، ج 67، ص 51.

ص: 137

مراقبت از كردارها و رفتارها و محاسبه و دقت در آن، شرط بازدارندگى از گناه است. بزرگ ترين زيانِ گناه، نافرمانى خدايى است كه هيچ خطايى در محضر او زيبنده نيست. رسول اللَّه صلى الله عليه و آله خطاب به ابوذر مى فرمايد:

يا ابَاذَرَ! لا تَنْظُرْ الى صِغَرِ الْخَطِيئَةِ وَلكِنْ انْظُرْ الَى مَنْ عَصَيتَ. (1) 391

اباذر! به كوچكى گناه نگاه مكن، بلكه به آن كسى بنگر كه او را نافرمانى كرده اى.

بنابراين، حساب رسى كردار، در بازدارندگى و پيش گيرى از گناه مؤثر است. رسول گرامى اسلام مى فرمايد:

حاسِبُوا انْفُسَكُم قَبْلَ ان تُحاسَبُوا وَزِنُوها قَبْلَ أنْ تُوزَنُوا و تَجَهَّزُوا لِلْعَرْصِ الأَكْبَرِ. (2) 392

پيش از آنكه به حساب شما برسند، خود، به حساب خويش برسيد و پيش از آنكه مورد سنجش قرار گيريد، خويشتن را بسنجيد و خود را براى بزرگ ترين امتحان آماده سازيد.

خويشتن دارى، براى انسان به ويژه در دوران جوانى اهميت بسيارى دارد. پيامبر اسلام مى فرمايد:

يَقُولُ اللَّهُ ايُّها الشّابُ التّارِكُ شَهْوَتَهُ فِى المُبتَذِل شَبابَه! انْتَ عِندى كَبَعْضِ مَلائِكَتى. (3) 393

اى جوانى كه شهوت هاى خود را در راه من ترك گفته اى، آن شهوت هايى كه جوانى را به ابتذال مى كشاند، بدان تو در پيشگاه من همانند بعضى از فرشتگانم هستى.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله با زشت انگاشتن گناه، به تمثيل آن پرداخته و فرموده است:

عَجِبْتُ لِمَنْ يَحْتَمىِ مِنَ الطَّعامِ مَخافَةَ الدَّاءِ كَيْفَ لا يَحْتَمى مِنَ الذُّنُوبِ مَخافَةَ النّارِ. (4) 394


1- . مجموعه ورام، ج 2، ص 53.
2- . بحارالانوار، ج 70، ص 73.
3- . صادق احسان بخش، آثار الصادقين، ج 9، ص 253؛ كنزالعمال، ج 15، ص 775.
4- . بحارالانوار، ج 69، ص 347.

ص: 138

درشگفتم از كسى كه از بيم درد، از غذا پرهيز مى كند؛ چگونه از ترس آتش از گناهان پرهيز نمى كند؟

آورده اند كه مرد بيمارى از مقابل پيامبر و اصحابش گذشت. بعضى از ياران، آن مرد را ديوانه خطاب كردند. رسول گرامى اسلام با اشاره به بيمار بودن آن رهگذر فرمود: «ديوانه آن مرد و زنى است كه جوانى خويش را در غير فرمان بردارى خدا هدر داده باشد.» (1) 395 آن حضرت مى فرمايد:

هر كس كارى زشت يا چيزى كه به آن تمايل دارد، براى او پيش بيايد و از ترس خدا از آن دورى گزيند، خداوند، آتش را بر او حرام مى گرداند و او را از ترس بزرگ ايمن مى دارد و به وعده اى كه كتاب خدا به او داده است، عمل خواهد كرد، آنجا كه فرموده است: «وَ لِمَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ جَنَّتانِ؛ كسى كه از مقام پروردگارش بترسد، دو بهشت دارد». (الرحمن: 46)

40 انس با خدا

ياد خدا، حيات جان و جلاى سينه هاست و كليد انس، در گنجينه ياد خدا


1- . مشكاة الانوار، ص 169.

ص: 139

نهفته است. هر محب عاشقى با ذكر او آرامش مى يابد و شناخت و معرفت خدا، شرط نخست بندگى و طاعت است. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در اين باره مى فرمايد:

خداوند را چنان عبادت كن كه گويى او را مى بينى. اگر نمى توانى تصوّر كنى كه او را مى بينى، چنان به عبادت بپرداز كه او تو را مى بيند. بدان كه نخستين عبادت خداوند، شناخت اوست. خداوند «اول» است و پيش از همه چيز است و هيچ چيز پيش از او نيست. يگانه اى است كه دومى ندارد و پايدار و بى نهايت است. او آسمان ها و زمين و آنچه را در آن هست، آفريده ا ست. او همان خداوند لطيف و خبير است و بر همه چيز تواناست. (1) 396

حضرت محمد صلى الله عليه و آله در توصيه به انس با خداوند، از آرزوى داوود حكايت مى كند كه مى فرمود:

خداوندا! من از تو، دوستى تو را و دوستى كسى كه تو را دوست دارد و كارى كه مرا به دوستى تو مى رساند، مى خواهم. خداوندا! دوستى خودت را براى من از وجودم، خانواده ام و از (نعمت هايى چون) آب خنك محبوب تر قرار ده. (2) 397

پيامبر در هر نشست و برخاست، خدا را ياد مى كرد. (3) 398 به يقين، اگر باب دوستى گشوده شود، خداوند نيز به آدمى توجه خاص مى كند. در همين باره پيامبر اسلام مى فرمايد:

چون بنده اى، ديدار مرا دوست بدارد، ديدارش را دوست مى دارم. اگر در خلوت يادم كند، در خلوت يادش مى كنم و چون در ميان گروهى يادم كند، در ميان گروهى بهتر يادش مى كنم. (4) 399


1- . مكارم الاخلاق، ج 2، ص 363.
2- پيام پيامبر، ص 644.
3- . سفينة البحار، ج 1، ص 418.
4- . همان، ص 263.

ص: 140

نشانه دوستى و محبت به خدا، ياد اوست. پيشواى راستين اسلام مى فرمايد:

عَلامَةُ حُبِّ اللَّهِ تَعالى حُبُّ ذِكْرِ اللَّهِ. (1) 400

نشانه دوستى خداى متعال، دوستى ياد خداست.

جوانى از انصار با عبداللَّه بن عباس رفت و آمد صميمانه داشت. روزى فردى، ابن عباس را به دليل تكريم بسيار اين جوان نكوهش كرد و گفت كه او شب ها به قبرستان مى رود و نبش قبر مى كند. ابن عباس شبى در تعقيب جوان، راهى قبرستان شد و از دور او را نظاره مى كرد تا آنكه ديد جوان وارد قبرى شد. سپس به ضجه و ناله پرداخت و با خداى خود نجوا مى كرد. وى با صداى بلند از حوادث پس از مرگ، همچون تنهايى در قبر، رسوايى قيامت و عذاب دوزخ مى گفت و به شدت مى گريست.

جوان پس از مناجات از قبر خارج شد. ابن عباس بى درنگ به سويش رفت و او را در آغوش كشيد و گفت: چه قبركن خوبى هستى! گناهان خود را به خوبى نبش كردى و در پيشگاه خدا بدان اعتراف كردى. (2) 401 از نگاه پيامبر اعظم صلى الله عليه و آله، افزون بر دعا، تلاوت قرآن مجيد نيز يكى از راه هاى ارتباط و انس با خداوند است. رسول رحمت صلى الله عليه و آله مى فرمايد:

إذا احَبَّ احَدُكُمْ انْ يُحَدِّثَ رَبَّهُ فَلْيَقْرَءِ القُرآنَ. (3) 402

چون كسى از شما دوست دارد كه با پروردگارش سخن بگويد، قرآن


1- بحارالانوار، ج 63، ص 252.
2- همان، ج 6، ص 130.
3- پيام پيامبر، ص 707.

ص: 141

بخواند.

41 تكريم ديگران

سيره پيامبران در برخورد با انسان، كريمانه بوده است. آنان بزرگوار بودند و در تكريم مردم مى كوشيدند. پيامبر اسلام افزون بر اينكه نيكوترين اخلاق را داشت، بيشترين تكريم را در رفتارش نسبت به خلق خدا روا مى داشت. او كه مزّين به وصف «لولاك لما خلقت الافلاك» بود، در روابط اجتماعى خود آن قدر بى پيرايه و خالى از تكلّف بود كه گويا بشرى است مثل ديگر آدميان، بى هيچ گونه مزيتى. او هماره در سيره اجتماعى اش به مردم احترام مى گذاشت. حضرت امام حسين عليه السلام مى فرمايد: از پدرم درباره مجلس رسول خدا صلى الله عليه و آله پرسيدم. ايشان فرمود:

پيامبر در مجلسش بهره هر كس را عطا مى كرد. هيچ كس گمان نمى برد از او گرامى تر هم كسى باشد ... مجلس او مجلس گذشت، حيا، راستى و امانت بود. در آن صداها بلند نمى شد. انسان ها در مجلس رسول خدا صلى الله عليه و آله، فروتن بودند و بزرگ را گرامى مى داشتند و با كوچك ترها مهربان بودند. حاجت انسان حاجتمند را بر خويش مقدم مى داشتند و روا مى كردند و غريب و بى كس را نگه دارى و رسيدگى مى كردند.

امام حسين عليه السلام مى فرمايد كه به پدرم گفتم: سيره آن حضرت با هم نشينانش چگونه بود؟ ايشان فرمود:

هميشه خوش رو و خوش خوى و نرم بود. خشن و درشت خو و سبك سر و ناسزاگو و عيب جو نبود و كسى را مدح نمى كرد. هرگز كسى را سرزنش

ص: 142

نمى كرد و از او عيب نمى گرفت و لغزش و عيب هاى مردم را جست وجو نمى كرد. بر بى ادبى شخص غريب در پرسش و گفتار شكيبا بود تاآنجا كه اصحاب درصدد برخورد برمى آمدند، ولى ايشان مى فرمود: وقتى حاجتمندى را ديديد، يارى اش كنيد. هرگز ثناى كسى را نمى پذيرفت، مگر آنكه به عنوان تشكر باشد. سخن هيچ كس را قطع نمى كرد، مگر آنكه از حد گذشته باشد. در آن صورت، با نهى يا برخاستن، كلام او را مى بريد. (1) 403

ايشان مى فرمود:

مَنْ أَكْرَمَ أَخاهُ الْمُسلِمَ فَإِنَّما يُكْرِمُ اللَّهَ عزَّوجلَّ. (2) 404

اگر كسى برادر مسلمانش را تكريم كند، خداى عزوجل را تكريم كرده است.

آن حضرت هرگز به كسى اجازه نمى داد ديگران را تحقير كند و مى فرمود:

لا تُحَقِّرَنَّ أحَداً مِن الْمُسلمينَ فَإنَّ صَغيرَهُم عِندَاللَّهِ كَبيرٌ. (3) 405

مبادا فردى از مسلمانان را كوچك شماريد و تحقير كنيد؛ كه كوچك آنان نزد خدا بزرگ است.

ايشان دوست داشت كه با او بدون تكلف و به راحتى برخورد كنند، ولى خود از سر تكريم، آنان را چنان احترام مى كرد كه موجب شگفتى است. نقل كرده اند كه مردى وارد مسجد شد، در حالى كه پيامبر به تنهايى نشسته بود. با ورود آن مرد، حضرت بلند شد و جا باز كرد. مرد با تعجب گفت:

اى رسول خدا! جا كه بسيار است. فرمود:


1- . بحارالانوار، ج 16، ص 152.
2- . الجامع الصغير، ج 2، ص 580.
3- . تنبيه الخواطر، ج 1، ص 31.

ص: 143

حق مسلمان بر مسلمان است كه اگر ديد برادرش مى خواهد بنشيند، بلند شود و برايش جا باز كند. (1) 406

همه اينها نمونه هاى روشنى از كرامت و بزرگ منشى رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و بزرگداشت مقام انسان ها نزد ايشان است. ايشان حتى نسبت به كودكان كرامت ويژه اى داشت. در رفتار آن حضرت نوشته اند: هنگامى كه رسول اكرم صلى الله عليه و آله از سفرى بازمى گشت، در راه با كودكان مردم برخورد مى كرد و به احترام آنها مى ايستاد. سپس امر مى فرمود كودكان را مى آوردند و از زمين بلند مى كردند و به آن حضرت مى دادند. رسول خدا صلى الله عليه و آله بعضى را در آغوش مى گرفت و بعضى را بر پشت و دوش خود سوار مى كرد و به اصحاب خود نيز مى فرمود كودكان را در آغوش بگيريد و بر دوش خود بنشانيد. كودكان از اين كار بى اندازه خوشحال مى شدند و اين خاطرات شيرين را هرگز فراموش نمى كردند. (2) 407 انس بن مالك گويد: «ما كودك بوديم كه رسول خدا صلى الله عليه و آله بر ما گذشت و فرمود: سلام بر شما كودكان». (3) 408

42 مدارا

پيامبر اعظم صلى الله عليه و آله با ملايمت و مدارا توانست دنيا و آخرت مردم را اصلاح كند.

اين منش به عنوان يك سيره جارى درباره همه پيامبران وجود داشته است.

چنان كه خاتم آنان فرمود:


1- . مكارم الاخلاق، ص 25.
2- . محجة البيضاء، ج 3، صص 366 و 367.
3- . عمل اليوم و الليلة، سلوك النبى مع ربه، ص 87.

ص: 144

إنّا امِرْنا مَعاشرَ الْأنبياءِ بِمُداراةِ النَّاسِ كَما امِرْنا بِأَداءِ الْفَرائِضِ. (1) 409

ما جمعيت پيامبران، همان گونه كه به انجام واجبات امر شده ايم، به مدارا با مردم امر شده ايم.

آن بزرگوار در كنار تبليغ رسالت خويش، به مدارا با خلق خدا مأمور بود.

امام صادق عليه السلام مى فرمايد:

جاءَ جَبرئيلُ إلى النبَّىِ صلى الله عليه و آله فَقالَ يا مُحمد! رَبُّكَ يَقْرئُكَ السَّلامَ و يَقولُ لَكَ دَارِ خَلْقى. (2) 410

جبرئيل نزد پيامبر آمد و گفت: اى محمد! پروردگارت سلام مى رساند و مى فرمايد: با خلق من مدارا كن.

رسول اللَّه صلى الله عليه و آله مى فرمايد:

إنَّ اللَّهَ تَعالىَ امَرَنِى بِمُداراةِ النَّاسِ، كَما أمَرَنى بِإقامَهِ الْفَرائِضِ. (3) 411

خداوند تعالى، همان گونه كه مرا به برپايى واجبات دستور داده، به مدارا با مردم امر كرده است.

رسول رحمت با ملايمت و مدارا، دل ها را متحول و جان ها را به حق متمايل كرد. نقل شده است كه عربى بيابانى نزد حضرت آمد و از وى چيزى خواست. پيامبر چيزى به او داد، ولى آن مرد راضى نشد و ناسپاسى و جسارت كرد. اصحاب پيامبر از رفتار آن مرد خشمگين شدند و برخاستند تا با او برخورد كنند، ولى پيامبر به آنان اشاره كرد كه آرام بگيرند. سپس اعرابى را با خود به خانه برد و مقدارى ديگر به او داد و پرسيد: آيا راضى شدى؟ مرد عرب كه وضع زندگى پيامبر و گذشت و بزرگوارى او را ديد، گفت: آرى، خدا


1- . بحارالانوار، ج 75، ص 53.
2- . كافى، ج 2، ص 117.
3- . الجامع الصغير، ج 1، ص 259.

ص: 145

خيرت دهد. آن گاه پيامبر به او گفت: آنچه تو در مقابل اصحاب من بر زبان راندى، موجب خشم آنها شد. مايلم اين اظهار رضايت و تشكرت را در مقابل آنها بگويى تا ناراحتى و خشم آنها نسبت به تو از بين برود. اعرابى پذيرفت و روز بعد به مسجد آمد. رسول خدا صلى الله عليه و آله رو به اصحاب خويش كرد و فرمود:

اين مرد اظهار مى كند كه از ما راضى شده است؛ اين طور نيست؟ اعرابى گفت:

چنين است. رسول اكرم صلى الله عليه و آله رو به اصحاب كرد و گفت: مَثَل من و اين مرد، مَثَل همان مردى است كه شترش رم كرده بود و مى گريخت. مردم براى كمك به او دنبال شتر مى دويدند و فرياد مى كردند و اين كار باعث مى شد شتر بيشتر فرارى شود. صاحب شتر مردم را بانگ زد كه مرا با او بگذاريد كه من نسبت به او ملايم تر از شما هستم و خود مى دانم با او چگونه رفتار كنم. پس مشتى علف برداشت و آرام آرام بدون آنكه فريادى كند، به سوى شتر رفت و به راحتى مهار آن را در دست گرفت و در پى كار خويش رفت. اگر ديروز زمانى كه آن اعرابى جسارت كرد، شما را به حال خود گذاشته بودم، به يقين اين بيچاره را مى كشتيد، در حالى كه در كفر به سر مى بُرد و اهل آتش بود. (1) 412 خاتم فرستادگان خدا، معدن و مركز حلم، مدارا، گذشت و رحمت بود. او رحمتى براى همه عالميان بود:

وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعالَمينَ. (انبياء: 107)

ما تو را جز براى رحمت جهانيان نفرستاديم.

حضرت رسول مى فرمود:

بُعِثْتُ لِلْحِلْمِ مَركَزاً. (2) 413

برانگيخته شده ام كه مركز حلم و بردبارى باشم.


1- . محجة البيضاء، ج 4، ص 149؛ كحل البصر، ص 70.
2- . مصباح الشريعه، ص 155.

ص: 146

انس بن مالك از يارانش مى گويد:

كَانَ رَسولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله مِنْ أشَّدِ النَّاسِ لُطْفاً بِالنَّاسِ. (1) 414

رسول اللَّه صلى الله عليه و آله بيشترين لطف و محبت را به مردم داشت.

43 خاموشى

در زمينه تأثير سكوت بر استوارى عقل، از رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل شده است كه فرمود:

اذا رَأيتُمُ المُؤمِنَ صَمُوتاً فَادْنُوا مِنْهُ فَإِنَّهُ يُلَقِّى الحِكمَةَ. (2) 415

هرگاه مؤمن را خاموش ديديد، به او نزديك شويد؛ زيرا حكمت القامى كند.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در سفارشى به ابوذر مى فرمايد:

أَرْبَعٌ لا يُصيبُهُنَّ الّا مُؤمنٌ: الصَّمتُ و هُوَ أَوَّلُ العِبادَةِ .... (3) 416

چهار چيز است كه جز مؤمن به آنها دست نمى يابد: خاموشى كه گام نخست عبادت است ....

مردى خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله آمد. حضرت به او فرمود: آيا تو را به كارى راهنمايى كنم كه خداوند بدان وسيله تو را به بهشت ببرد؟ عرض كرد: آرى، اى رسول خدا! حضرت فرمود: از آنچه خداوند به تو ارزانى


1- . كافى، ج 2، ص 119.
2- . بحارالانوار، ج 78، ص 312.
3- . مكارم الاخلاق، ج 2، ص 377.

ص: 147

داشته است، بخشش كن. عرض كرد: اگر خودم از كسى كه بدو بخشش مى كنم، نيازمندتر بودم؛ چه؟ حضرت فرمود: ستم ديده را يارى كن.

عرض كرد: اگر خودم از كسى كه يارى اش مى كنم، ناتوان تر بودم؛ چه؟

فرمود: براى آدم نادان كارسازى كن (او را راهنمايى كن). عرض كرد: اگر خودم از او نادان تر بودم؛ چه؟ حضرت فرمود: زبانت را جز از خير، خاموش نگه دار. آيا خوشحال نمى شوى كه يكى از اين خصلت ها در تو باشد و تو را به بهشت رهنمون سازد. (1) 417 معاذبن جبل از رسول خدا صلى الله عليه و آله درباره آنچه او را به بهشت مى برد و از آتش دور مى گرداند، پرسيد. حضرت پاسخ او را داد تا آنجا كه فرمود: آيا بنياد همه اينها را به تو خبر ندهم؟ عرض كرد: چرا، اى رسول خدا. پيامبر به زبان خود اشاره كرد و فرمود: اين را نگه دار. عرض كرد: اى پيامبر خدا! آيا ما درباره آنچه مى گوييم، بازخواست مى شويم؟ حضرت فرمود: مادرت به عزايت بنشيند. مگر مردم را چيزى جز دِرَويده هاى زبانشان، به رو- يا فرمود: به بينى- در آتش مى افكند؟ (2) 418 مرد عربى نزد پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله آمد و عرض كرد: يا رسول اللَّه! عملى به من بياموز كه سبب شود به بهشت روم. حضرت فرمود: «گرسنه را سير و تشنه را سيراب و امر به معروف و نهى از منكر كن! و اگر توانستى جز در راه خير، زبانت را نگه دار؛ زيرا تو بدين وسيله بر شيطان چيره مى شوى.» (3) 419 حضرت در


1- . كافى، ج 2، ص 113.
2- . الترغيب و الترهيب، ج 3، ص 528.
3- . مجموعه ورام، ج 1، ص 206.

ص: 148

كلام زيباى ديگرى مى فرمايد: «بنده به اوج ايمان نمى رسد، جز آنكه زبان خويش را نگه دارد». (1) 420 سكوتش به درازا مى كشيد و بى ضرورت لب به سخن نمى گشود.

خاموشى اش به خاطر خودخواهى نبود. نكو گفتن را بهتر از سكوت و خاموشى را بهتر از بد گفتن مى دانست. (2) 421 همچنين مى فرمود:

خاموشى، خردمندى است و خاموشى گزينان اندكند. (3) 422 خداوند بنده اى را بيامرزد كه سخن نيكو گويد و بهره اى برد يا خاموش ماند و سلامت ماند. (4) 423

خاموشى او بسيار بود و جز به وقت نياز سخن نمى گفت. سخن زشت از او شنيده نشد. هنگام خشم و خشنودى، جز حق بر زبان جارى نمى كرد. از كسى كه سخن ناروا مى گفت، روى مى گردانيد. (5) 424

44 دورانديشى

سيره و منطق عملى آن حضرت بر تفكر و تدبر استوار شده بود:


1- . مستدرك الوسائل، ج 9، ص 30.
2- . مستدرك حاكم، ج 3، ص 344.
3- . كنزالعمال، ج 3، ص 350.
4- . علل الشرايع، ج 2، ص 606.
5- . محجة البيضاء، ج 4، ص 133.

ص: 149

كَانَ رَسولُ اللهِ صلى الله عليه و آله مُتَواصِلَ الْأَحْزانِ، دَائِمَ الْفِكْرَةِ وَ لَا يَتكلَّمُ فِى غَيرِ حاجةٍ طَويلَ السُّكوتِ. (1) 425

پيامبر پيوسته اندوهگين بود و هماره مى انديشيد و جز به نياز سخن نمى گفت و بسيار سكوت مى كرد.

آن حضرت هميشه در حال انديشيدن بود و هيچ كارى را بدون فكر انجام نمى داد. زبان خود را از سخنان بى مورد بازمى داشت و بجا سخن مى گفت.

خود را از پرحرفى و گفتن مطالب بى فايده دور مى داشت. سخن نمى گفت، مگر در جايى كه اميد ثواب در آن داشت. (2) 426 انسانى كه اهل تفكر باشد، اهل سخنان بى فايده نيست و پيامبر چنين بود.

حضرت امام حسين عليه السلام مى فرمايد از پدرم، اميرمؤمنان على عليه السلام درباره سكوت رسول خدا صلى الله عليه و آله پرسيدم. فرمود:

سكوت آن حضرت بر چهار چيز بود: بردبارى، دورانديشى، اندازه نگاه دارى و تفكر.

سكوتش در اندازه نگاه دارى از آن رو بود كه همه مردم را به يك چشم ببيند و يكسان به گفتار همه گوش دهد، ولى سكوتش در تفكر آن بود كه در چيزهاى باقى و فانى فكر مى كرد. بردبارى و شكيبايى اش براى او با هم جمع شده بود. به همين جهت، هيچ چيز او را به خشم نمى آورد و برنمى انگيخت.

دورانديشى براى او در چهار چيز فراهم آمده بود. به كارهاى نيك چنگ مى زد تا ديگران به او اقتدا كنند. از كارهاى زشت دورى مى كرد تا مردم از آن بپرهيزند. در انتخاب رأى صحيح براى اصلاح كارهاى امت، مى كوشيد و به آنچه خير دنيا و آخرت در آن بود، قيام مى كرد. (3) 427 از امام صادق عليه السلام نقل است كه مردى خدمت پيامبر آمد و عرض كرد:

اى رسول خدا، مرا نصيحت كن و به من اندرزى ده! حضرت فرمود: اگر


1- . مكارم الاخلاق، ص 12.
2- . همان، صص 12- 15.
3- . همان، ص 15.

ص: 150

نصيحت كنم، عمل مى كنى؟ مرد گفت: آرى. باز پيامبر سخن خويش را تكرار كرد و مرد پاسخ مثبت داد. بدين ترتيب، حضرت سخن خود را سه بار تكرار كرد و مرد نيز اعلام آمادگى كرد. گويا پيامبر با اين كار مى خواست به وى بفهماند كه آنچه مى خواهد بگويد، بسيار مهم است و نصيحت با ارزشى است. پس حضرت در ادامه فرمود:

فَإنِّى اوصِيكَ إذَا أنتَ هَمَمْتَ بَأمرٍ فَتَدبَّرْ عَاقِبَتَه، فَإنْ يَكُ رُشْداً فَامْضِهِ وَ إنْ يَكُ غَيّاً فَانْتَهِ عَنْه. (1) 428

من تو را سفارش مى كنم به اينكه هر زمان تصميم به انجام كارى گرفتى، در عاقبت آن كار بينديشى. پس چنانچه عاقبت آن رشد بود (و كار درست و صحيحى بود)، انجامش بدهى و اگرعاقبت آن كار گمراهى و تباهى بود، از آن دست بكشى و آن را رها كنى.

در حديث ديگرى، امام باقر عليه السلام نقل مى كند:

مردى خدمت پيامبر رسيد و تقاضاى آموختن چيزى كرد. حضرت او را به قطع اميد از آنچه در دست مردمان است، نصيحت كرد كه اين روحيه بى نيازى نقد است. مرد از حضرت خواست افزون بر آن نيزمطلبى به او بياموزد. حضرت او را به پرهيز از طمع كه فقر نقد است، سفارش كرد.

مرد چيزى بالاتر خواست. حضرت فرمود: هر زمان كه تصميم به انجام كارى گرفتى، در عاقبت آن بينديش. پس اگرخيرو رشد بود، آن را پى بگير و اگر گمراهى و تباهى بود، از آن دورى كن. (2) 429


1- وسائل الشيعه، ج 11، ص 224.
2- من لايحضره الفقيه، ج 4، صص 409 و 410.

ص: 151

45 فصاحت و بلاغت

پيامبر بزرگ ما در شيوايى سخن، مقامى والا داشت. گفتارش، نغز و سخنانش، حكيمانه بود. با هر طايفه اى از عرب، با زبان ويژه اش سخن مى گفت و اصول بلاغت آن را به خوبى رعايت مى كرد. (1) 430 اصحاب به او گفتند: ما فصيح تر از شما نديده ايم. حضرت فرمود: چرا چنين نباشم؟ (آنگاه دلايل اين امر را برشمرد) از طايفه قريش به وجود آمده ام؛ در قبيله بنى سعد پرورش يافته ام و قرآن به زبان من نازل شده است. (2) 431 ام معبد در وصف پيامبر اعظم صلى الله عليه و آله مى گويد:

سخنانش شيرين و خالى از هر نوع ناهنجارى است. كلمات او گويى دانه هاى درّى است كه به رشته اى چيده و مرتب كرده باشند. (3) 432

ابن عباس هم مى گويد:

پيامبر هنگامى كه سخن مى گفت يا پرسشى را پاسخ مى داد، سه مرتبه آن را تكرار مى كرد تا مردم خوب آن را بفهمند. (4) 433


1- سفينة البحار، ج 1، ص 418.
2- همان.
3- همان، ص 419.
4- همان.

ص: 152

درباره پيامبر اعظم صلى الله عليه و آله نقل كرده اند: سخن او از همه مردم فصيح تر و بيان او از همه بالاتر بود. كلام او دل نشين و ساده بود. از پرگويى دورى مى جست و كلماتش مانند دانه هاى مرواريد، چيده و منظم بود. سخن او با آنكه مختصر بود، منظور او را كاملًا مى رسانيد و از كلمه هاى بيهوده و بى مورد به كار نمى برد. سخن او پشت سر هم بدون وقفه بود، ولى براى اينكه شنونده آن را به ذهن بسپارد و كاملًا متوجه شود، ميان جمله هايش درنگ مى كرد. آواز آن حضرت بلند و رسا بود. (1) 434 از فشرده گوترين انسان ها بود، ولى در عين ايجاز، تمامى آنچه را مى خواست بگويد، بيان مى كرد. نه زياده گويى داشت و نه ناقص گويى.

جمله هايش پى درپى بود و ميان آنها لحظه اى خاموش مى ماند تا شنونده، سخنانش را دريابد و به خاطر سپارد. (2) 435 شيرين سخن ترين و شيوا گوترين مردمان بود و مى فرمود: من فصيح ترين عربم و بهشتيان به زبان محمد صلى الله عليه و آله سخن مى گويند و مى فرمود من زبان آورترين فرد عربم. (3) 436 وى چنان شمرده سخن مى گفت كه شنونده مى توانست واژگانش را بشمارد. (4) 437

46 علاقه به زادگاه

هنگامى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله از مكه هجرت كرد، مشركان تصميم داشتند آن حضرت را بكشند. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مخفيانه از مكه به سوى مدينه هجرت كرد.

وقتى به سرزمين جحفه (كه فاصله چندانى با مكه ندارد) رسيد، به ياد زادگاهش مكه افتاد. آثار اين شوق كه با تأثر و اندوه عميق آميخته بود، در


1- محجة البيضاء، ج 4، ص 133
2- سنن النبى، ص 106.
3- عوالى اللئالى، ج 4، ص 120.
4- جامع الصغير، ج 2، ص 375.

ص: 153

چهره مباركش ديده مى شد. در همين زمان، جبرئيل (امين وحى) نازل شد و به پيامبر عرض كرد: به راستى به شهر و زادگاهت اشتياق دارى؟ پيامبر فرمود: آرى. جبرئيل عرض كرد: خداوند اين پيام را براى تو فرستاد:

إِنَّ الَّذي فَرَضَ عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لَرادُّكَ إِلى مَعادٍ. (قصص: 85)

آن كس كه قرآن را بر تو فرض كرد، تو را به جايگاهت (زادگاهت) بازمى گرداند.

پيامبر اعظم صلى الله عليه و آله هنگامى كه از مكه به سوى مدينه هجرت كرد، رو به مكه فرمود:

اللَّهُ يَعْلَمُ أَنِّى احِبُّكَ ولَوْلا انَّ اهْلَكَ اخْرَجونى عَنْكَ، لَما آثَرْتُ عَلَيكَ بَلَداً وَلَا ابْتَغَيْتُ بِكَ بَدَلًا و انّى لَمُغْتَمٌّ على مُفارَقَتِكَ.

خداوند مى داند كه من تو را دوست دارم و اگر ساكنان تو مرا از تو بيرون نمى راندند؛ جز تو را برنمى گزيدم و به جاى تو، شهرى را نمى طلبيدم و همانا از جدايى تو غمگين هستم و دلم پر از اندوه است.

سرانجام پس از گذشت هفت سال از اين وعده، پيامبر با سپاه نيرومند اسلام، مكه را فتح كرد و پرچم اسلام را در آنجا به اهتزاز درآورد و وعده خداوند تحقق يافت. ايشان سوار بر شتر، با شكوه و عزت بسيار همراه مسلمانان وارد مكه شد و اين شهر مقدس را فتح كرد. وقتى حضور مسلمانان و عظمت اسلام را ديد، همان جا پيشانى را بر فراز جهاز شتر نهاد و سجده شكر به جا آورد. (1) 438 در تاريخ آمده است هنگامى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله وارد مكه شد، عمامه سياه بر سر داشت. كنار كعبه آمد و رو به روى در كعبه ايستاد و گفت:

نيست معبودى جز خداى يكتا و بى همتا كه «وعده اش را تحقق بخشيد.» بنده اش را يارى كرد و گروه هاى مشرك را شكست داد. آگاه باشيد:


1- . منتهى الآمال، ج 1، ص 63.

ص: 154

هر خون و خون بها و ادعاهاى ديگر كه در زمان جاهليت بود، تمام آنها را زير اين دو پايم مى گذارم؛ جز توليت كعبه و آبرسانى به حاجيان كه اين دو بايد به صاحبان شايسته اش واگذار شود. (1) 439

47 بزرگوارى و چشم پوشى

1. انس بن مالك مى گويد: در خدمت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بودم. آن حضرت لباسى بر تن داشت كه حاشيه اش زبر بود. عربى باديه نشين از راه رسيد و از ايشان كمك خواست، ولى به اين صورت كه نخست لباس پيامبر را به شدت كشيد، به گونه اى كه بر گردن آن حضرت اثر گذارد. سپس گفت: اى محمد! دو شتر مرا از مال خدا كه نزد تو است، بار كن كه اگر چنين كنى، از مال خود يا پدرت چيزى به من نداده اى. پيامبر ابتدا سكوت اختيار كرد. سپس فرمود: مال، مال خداست و من بنده خدايم. اى مرد در برابر رفتار خشنى كه با من كردى، معامله به مثل خواهى شد؟ آن شخص گفت: نه. پيامبر فرمود: به چه علت؟ آن مرد گفت:

زيرا تو بدى را با بدى پاداش نمى دهى. پيامبر شاد شد و دستور داد بر يك شتر او جو و بر شتر ديگرش خرما بار كردند و او را خشنود روانه ساخت. (2) 440 2. همچنين آورده اند هبار به زينب، دختر رسول خدا صلى الله عليه و آله، در راه مكه به مدينه حمله كرد، به گونه اى كه زينب از اين حمله ناگهانى وحشت زده شد و بچه اش را سقط كرد. پيامبر با شنيدن خبر اين واقعه فرمود: هر كس هبار را ديد، او را بكشد. مدتى از اين قضيه گذشت. هبار از كردار خود پشيمان شد و


1- . كامل ابن اثير، ج 2، ص 352.
2- . سفينة البحار، ج 1، ص 412.

ص: 155

تصميم گرفت نزد پيامبر برود و توبه كند. به اين منظور، خدمت پيامبر رسيد و گفت: اى پيامبر خدا! ما مشرك و بت پرست بوديم. خداوند به وسيله تو، ما را هدايت كرد و از هلاكت نجات بخشيد. اى پيامبر، از كار من كه به خاطر نادانى بود، بگذر. او با اقرار به زشتى كار خود، مسلمان شد. پيامبر فرمود: «تو را عفو كردم. خداوند به تواحسان كرد؛ زيرا تو را به اسلام هدايت فرمود و اسلام، انسان را از گذشته جدا مى سازد». (1) 441 3. عبدالله سهمى در مكه به پيامبر ناسزا گفت و درباره آن حضرت سخنان ناروايى بر زبان راند. روزى كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و مسلمانان، پيروزمندانه وارد مكه شدند و دشمنان اسلام خوار گشتند، عبدالله فرار كرد. پس از مدتى خدمت پيامبر آمد. مسلمان شد و از گذشته نادرست خويش عذرخواهى كرد.

پيامبر، عذرش را پذيرفت و او را بخشيد. عبداللَّه سهمى در اين هنگام ابياتى سرود كه ترجمه آن چنين است:

اى پيامبر بزرگ، زبان من بسته و هلاكت، مرا در برگرفته است. من با شيطان در روش هاى گمراهانه مسابقه دادم. واى بر كسى كه خواسته هاى شيطانى در او پديد آيد. گوشت و استخوان و دلم، با ايمان كامل گواهى مى دهد كه خدايى هست و تو مأمورى كه مردم را از عذاب او بترسانى.

عبدالله سهمى در جاى ديگر سرود:

اى پيامبر، من از كارهايى كه انجام داده ام، پوزش مى خواهم؛ زيرا در گمراهى، سرگردان بودم. مرا ببخش كه بى توجهى پدر و مادرم، مرا به لغزش و زشتى ها كشانيد. تو پيامبر بخشنده و مهربان هستى. گواهى مى دهم كه دين تو راست و حق است و تو ميان مردم شخصيت برجسته اى دارى. (2) 442


1- . همان.
2- . همان، ص 413.

ص: 156

4. كافران قريش در مكه تا توانستند پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله را آزار دادند و كار را بر او و پيروانش سخت گرفتند. پيامبر در برابر آن همه آسيب ها، شكيبايى به خرج داد تا هنگامى كه مكه را فتح كرد و بر دشمنان خويش چيره گشت. با آن همه بدكردارى مشركان كه همگان مى دانستند، گمان مى رفت پيامبر از آن مردم لجوج و ستيزه گر، سخت انتقام بگيرد و آن افراد بى رحم را كه از شكنجه و كشتار مسلمانان فروگذار نبودند، از دم تيغ بگذراند. با اين حال، چنين نشد و رسول رحمت در سخنرانى تاريخى خود در مسجدالحرام به مكيان فرمود:

بگوييد چگونه با شما رفتار كنم؟ آنان در پاسخ گفتند: ما جز نيكى، گمانى به شما نمى بريم. شما برادرى بزرگوار و فرزند پدرى بزرگوار هستيد. پيامبر فرمود: «همان گونه كه برادرم يوسف به برادرانش فرمود كه سرزنشى بر شما نيست، من نيز به شما مى گويم كه برويد، همه شما را آزاد كردم». (1) 443 5. روزى چند نفر از يهوديان بر او وارد شدند و با لحن خاصى كه دو پهلو بود، سلام كردند. پيامبر نيز در پاسخ گفت: «و عليكم.» عايشه قصد آنها را دريافت و با عصبانيت، پرخاش كرد و ناسزا گفت. رسول اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «عايشه آرام بگير و بدزبانى نكن. مگر نمى دانى خدا، مدارا با همه كس را دوست دارد». (2) 444 ا


1- . همان.
2- . صحيح مسلم، ج 1، ص 97.

ص: 157

48 امانت دارى

دشمنان حضرت محمد صلى الله عليه و آله در مكه، حتى پس از اعلام پيامبرى اش همچنان نفيس ترين اشياى خود را نزد وى به امانت مى گذاشتند و ترديدى به خود راه نمى دادند كه مبادا او اموالشان را مصادره و به نفع آيين خود خرج كند.

ازهمين رو، پس از آماده شدن براى هجرت به سوى يثرب، از امام على عليه السلام خواست چند روز در مكه بماند و امانت ها را به صاحبانشان پس بدهد.

رسول گرامى اسلام مى فرمايد:

امانت را به كسى كه تو را امين قرار داد، باز پس بده و به كسى كه به تو خيانت كرد، خيانت مكن. (1) 445

ايشان حتى نخ و سوزن را به صاحبش برمى گرداند (2) 446 و مى فرمود:

وقتى كسى سخنى گفت و به اطراف خود نگريست، آن سخن نزد شما امانت است. (3) 447

در نبرد خيبر، مسلمانان دچار كم غذايى شديدى شدند، به گونه اى كه براى رفع گرسنگى، از گوشت برخى حيوانات كه خوردن آنها مكروه است، استفاده مى كردند. مسلمانان چند دژ از دژهاى خيبر را گشوده بودند، ولى دژى كه مواد غذايى فراوانى در آنجا انبار كرده بودند، به دست مسلمانان نيفتاده بود. در اين هنگام، چوپان سيه چرده اى كه براى يهوديان خيبر گله دارى مى كرد، به حضور حضرت شرفياب شد و درخواست كرد كه حقيقت اسلام را بر او عرضه كند. وى در همان نخستين جلسه ها، بر اثر گفتار مستدل و منطقى آن فرستاده خدا ايمان آورد. سپس گفت: همه اين گوسفندان، امانت يهوديان خيبر در دست من است. اكنون كه رابطه من با صاحبان گوسفند قطع شده است، تكليف من چيست؟ حضرت در برابر چشم صدها سرباز گرسنه، با كمال صراحت فرمود: در آيين ما، خيانت به امانت،


1- . بحارالانوار، ج 72، ص 171.
2- . سنن النبى، ص 130.
3- . جامع الصغير، ج 1، ص 87.

ص: 158

يكى از بزرگ ترين گناهان است. بر تو لازم است همه گوسفندان را تا در قلعه ببرى و همه را به دست صاحبانشان برسانى. او نيز از دستور پيامبر پيروى كرد و بى درنگ در جنگ عليه يهود به جهاد پرداخت و در راه اسلام به شهادت رسيد. (1) 448 پيامبر هنگام ورود به مسجدالحرام، عثمان بن طلحه را كه كليددار كعبه بود، نزد خود طلبيد تا در كعبه را باز كند و درون كعبه را از وجود بت ها پاك سازد. عباس عموى پيامبر پس از انجام اين مقصود، از پيامبر خواست كه كليد خانه خدا را به او تحويل دهد و مقام كليددارى بيت الله را كه در ميان عرب، مقامى برجسته و شامخ بود، به او بسپرد.

پيامبر بر خلاف اين تقاضا، پس از تطهير خانه كعبه از لوث بت ها، درِ كعبه را بست و كليد را به عثمان بن طلحه تحويل داد، در حالى كه اين آيه را تلاوت مى كرد:

إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا اْلأَماناتِ إِلى أَهْلِها .... (نساء: 58)

خداوند به شما فرمان مى دهد كه امانت ها را به صاحبان آن برسانيد .... (2) 449

بر اساس روايت هاى ديگر، پيامبر داخل خانه خدا دو ركعت نماز خواند. سپس از كعبه بيرون آمد. عباس در حالى كه تقاضاى كليددارى كعبه را براى خود مى كرد، آيه 58 سوره نساء نازل شد. پيامبر نيز به على عليه السلام دستور داد كه كليد كعبه را به عثمان بن طلحه بدهند و از او پوزش بخواهند. عثمان به على عليه السلام گفت: در آغاز، كليد را با خشونت از من


1- . حسين سيدى، همنام گل هاى بهارى، صص 64- 65.
2- . داستان هاى شنيدنى از فتح مكه و جنگ حنين، ص 57؛ به نقل از: مجمع البيان، ج 3، ذيل آيه 58 نساء.

ص: 159

گرفتى، ولى اكنون با كمال مهر و محبت به من دادى؟ على عليه السلام جريان نزول آيه قرآن را براى او بيان كرد و گفت: به علت احترام فرمان خدا، چنين كردم. عثمان بن طلحه با شنيدن اين مطلب، اسلام آورد. (1) 450 پيش از نبوت، لقب «امين» به حضرت دادند. ابوجهل در يكى از سخنانش گفته است كه محمد بن عبدالله در اجتماع ما نشو و نما كرد و ما او را امين ناميديم؛ زيرا شخصى درست كار، آرام و راستگو بود. او را احترام كرديم تا اينكه مقام والايى يافت. آنگاه ادعا كرد كه پيامبر خداست. (2) 451 پس از بعثت كه قريش به دشمنى با او برخاستند، باز هم اموال خود را نزد او به امانت مى سپردند. در راستگويى و درست كارى آنچنان شهرت يافت كه همگى به امانت دارى او اذعان داشتند و او را «محمد امين» مى خواندند. (3) 452

49 راستگويى

امام على عليه السلام، او را راستگوترين مردمان معرفى مى كند. (4) 453 ابن عباس نيز مى گويد: چون آيه «و خويشاوندان نزديكت را هشدار بده» نازل شد، آن بزرگوار بر فراز كوه صفا رفت و فرياد برآورد: به ما حمله كرده اند! مردمان گفتند: او كيست؟ اطرافش گرد آمدند. حضرت فرمود: اگر بگويم اسبانى (با سواران خويش) در دره


1- . بحارالانوار، ج 21، ص 117.
2- . سفينة البحار، ج 1، ص 418.
3- . سيره حلبى، ج 1، ص 172.
4- . ذخاير العقبى، ص 44.

ص: 160

آهنگ هجوم به شما را دارند، حرفم را مى پذيريد؟ گفتند: آرى، ما جز راستگويى از تو نشنيديم. فرمود: پس همانا من هشداردهنده شمايم در برابر عذابى سخت. (1) 454 حتى روزى ابوجهل به پيامبر گفت: ما تو را تكذيب نمى كنيم، بلكه دستورهايى راكه آورده اى، تكذيب مى كنيم. آنگاه اين آيه نازل شد:

فَإِنَّهُمْ لا يُكَذِّبُونَكَ وَ لكِنَّ الظَّالِمينَ بِآياتِ اللَّهِ يَجْحَدُونَ. (انعام: 33)

آنان تو را تكذيب نمى كنند، ولى ستم كاران، آيات خدا را انكار مى كنند.

اخنس در جنگ بدر، ابوجهل را ديد و به او گفت: اى ابوحكم! در اينجا جز من و تو كسى نيست كه سخن ما را بشنود. به من بگو آيا محمد در ادعايى كه مى كند، راست مى گويد يا دروغ؟ ابوجهل گفت: به خدا سوگند، محمد راستگو است و هرگز دروغ نگفته است. (2) 455 هرقل، پادشاه روم، وضع پيامبر را از ابوسفيان پرسيد و گفت: آيا پيش از ادعاى نبوت، به او تهمت دروغ گويى زده ايد؟ ابوسفيان پاسخ داد: نه. (3) 456

50 يكسان نگرى

نه بينوايى را به خاطر فقرش تحقير مى كرد و نه دولتمردى را به خاطر ثروتش بزرگ مى شمرد. براى هر دو به درگاه خداوند يكسان دعا مى كرد. (4) 457 همچنين مى فرمود:


1- . بحارالانوار، ج 18، ص 164.
2- . سفينة البحار، ج 1، ص 418.
3- . همان.
4- . سنن النبى، ص 114.

ص: 161

بدترين غذا، سورى است كه ثروتمندان را بدان دعوت مى كنند، نه بينوايان را. كسى كه ثروتمند را گرامى بدارد و بينوا را تحقير كند، در آسمان ها دشمن خداوند است ... (1) 458 كسى كه ثروتمندى نزدش بيايد و او را به خاطر اينكه از دنيا (و ثروتش) بهره مند شود، برايش فروتنى كند، دو سوم دينش را از دست داده است. (2) 459

همچنين از مردم مى خواست آنچه را خودشان (به خاطر كيفيت بد غذا) نمى خورند، به مستمندان ندهند. (3) 460 امام صادق عليه السلام فرمود:

فقيرى با لباس مندرس به حضور رسول خدا صلى الله عليه و آله رسيد و كنار آن حضرت نزد شخص ثروتمندى نشست. ثروتمند لباس خود را از زير پاى آن فقير كشيد. پيامبر به ثروتمند فرمود: ترسيدى چيزى از فقر او به تو بچسبد؟ گفت: نه. فرمود: ترسيدى از دارايى تو چيزى به او برسد؟ گفت:

نه. فرمود: ترسيدى لباست چرك شود؟ گفت: نه. فرمود: پس چه چيز تو را بر اين كار (كنار كشيدن از فقير) واداشت؟ گفت: اى رسول خدا! من همدمى (شيطانى) دارم كه هر كار زشتى را در نظرم خوب جلوه مى دهد و هر كار خوبى را در نظرم زشت مى نماياند. من (به جبران اين كار) نصف مالم را به اين فقير مى دهم. پيامبر به آن مرد تهى دست فرمود: تو مى پذيرى؟ او گفت: نه. ثروتمند گفت: چرا؟ گفت: مى ترسم در دل من آيد آنچه به دل تو آمده است (كه نتيجه آن گمراهى، تكبر، تحقير و


1- . هم نام گل هاى بهارى، ص 190.
2- . بحارالانوار، ج 13، ص 348.
3- . همنام گل هاى بهارى، ص 191.

ص: 162

توهين تهى دستان است). (1) 461

51 احسان و نيكى به سائل

ابى سعيد خدرى مى گويد: در جمع گروهى از مهاجران نشسته بودم. برخى از آنها (به خاطر بينوايى) عريان بودند و در ميان ديگران مى نشستند تا عريانى خود را پنهان كنند. يكى از ما قرآن مى خواند و ديگران گوش سپرده بودند.

پيامبر آمد و فرمود: سپاس خدايى را كه از امت من كسانى را قرار داد كه به من فرمان داد تا با آنان (همدل و همدرد باشم و) شكيبايى ورزم. سپس براى رعايت عدالت ميان ما نشست وادامه داد: اى گروه تهى دستان مهاجر! شما را به نور كامل در رستاخيز مژده مى دهم. نصف روز زودتر از ثروتمندان وارد بهشت مى شويد و آن نيمه از روز، پانصد سال است. (2) 462 رسول گرامى اسلام مى فرمايد: «خدايم فرمان داد تا بينوايان مسلمان را دوست بدارم». (3) 463 آورده اند هيچ كس از پيامبر چيزى نخواست كه پاسخ منفى بشنود و آن حضرت هيچ سائلى را جواب رد نمى داد. اگر مى توانست حاجت او را برمى آورد و اگر نمى توانست، با زبان خوش او را قانع مى ساخت. (4) 464 عجلان مى گويد: خدمت حضرت صادق عليه السلام بودم كه سائلى آمد. حضرت


1- . اصول كافى، ج 2، ص 262.
2- . كنز العمال، ج 6، ص 467.
3- . اصول كافى، ج 8، ص 8.
4- . سنن النبى، صص 99 و 100.

ص: 163

برخاست و از زنبيلى كه در آن خرما بود، مشتى برداشت و به او داد. سائل ديگرى آمد و حضرت يك مشت ديگر به او داد تا سه نفر فقير آمدند، ولى حضرت به فقير چهارم فرمود: خدا ما و تو را روزى بدهد. سپس فرمود:

پيامبر چنين بود كه هيچ سائلى را از مال دنيا محروم نمى كرد.

روزى زنى به پسرش گفت: نزد پيامبر برو و اگر هيچ نداشت، پيراهن او را بخواه. وى نزد حضرت آمد و چيزى خواست. حضرت فرمود: هيچ چيز نزد ما نيست. عرض كرد: پيراهنت را به من بده. حضرت پيراهن خود را بيرون آورد و به او بخشيد. (1) 465 پس خداوند فرمان ميانه روى به او داد و فرمود:

وَ لا تَجْعَلْ يَدَكَ مَغْلُولَةً إِلى عُنُقِكَ وَ لا تَبْسُطْها كُلَّ الْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُومًا مَحْسُورًا. (اسراء: 29)

دست خود را به گردن خود بسته مدار و به طوركامل آن را باز مكن كه در نتيجه، ملامت شده و حسرت زده مى شوى.

برقى مى گويد: در وصيت پيامبر به على عليه السلام آمده است كه عمل به سنت من، در نماز و روزه و صدقه است. (2) 466 شيخ كلينى از زيد شحام از حضرت صادق عليه السلام نقل مى كند كه فرمود:

هرگز پيامبر، نيازمندى را محروم نساخت. اگر چيزى داشت، به او مى داد و گرنه مى فرمود: خدا برساند. (3) 467

پيامبر اعظم صلى الله عليه و آله فرمود:

هر كه مايل است خداوند از نحوست روزش جلوگيرى كند، صبح گاه آن روز را صدقه بدهد. اگر مى خواهد نحوست شبش از بين برود، سر شب صدقه بدهد. من ابتداى حركت و خارج شدن خود را با صدقه شروع كردم. اين صدقه دادن برايت بهتر از علم نجوم است. (4) 468


1- . اصول كافى، ج 4، ص 55.
2- . محاسن، ص 13.
3- . اصول كافى، ج 4، ص 15.
4- . همان، ص 7.

ص: 164

حضرت صادق عليه السلام فرمود:

مردى يهودى از محلى كه پيامبر با اصحابش تشريف داشتند، گذشت و گفت «السام عليك.» آن جناب پاسخ داد: «عليك» (بر تو باد). اصحاب عرض كردند: اين مرد گفت مرگ بر شما باد. فرمود: من هم گفتم بر تو باد. پشت اين شخص را مارى سياه خواهد گزيد و مى ميرد.

يهودى به راه خود رفت و پشته بزرگى هيزم گرد آورد. طولى نكشيد كه بازگشت. وقتى خواست از محل حضور پيامبر بگذرد، به او فرمود: پشته ات را زمين بگذار. هيزم را بر زمين نهاد كه ديدند مار سياهى، چوبى را به دندان گرفته است. از او پرسيد: امروز چه كار كردى؟ گفت: كارى نكردم. هيزم را كه جمع كردم، دو گرده نان داشتم. يكى را خوردم و ديگرى را به مستمندى صدقه دادم. فرمود: با همان صدقه از مرگش جلوگيرى شد؛ چون صدقه، مرگ ناگهانى و ناروا را از انسان برمى گرداند. (1) 469

52 غيبت گريزى

رسول اكرم صلى الله عليه و آله به اصحابش فرمود: آيا مى دانيد غيبت چيست؟ عرض كردند:


1- . فروع كافى، ج 4، ص 5.

ص: 165

خدا و رسولش بهتر مى دانند. فرمود:

ذِكْرُكَ أَخاكَ بِما يَكْرَهُ. (1) 470

اينكه از برادرت چيزى بگويى كه خوش ندارد.

ابوذر در حديثى از رسول گرامى اسلام آورده است كه فرمود: اى اباذر! از غيبت بپرهيز كه غيبت بدتر از زناست. عرض كردم: اى پيامبر خدا، غيبت چيست؟ فرمود: غيبت اين است كه از برادرت چيزى بگويى كه خوش ندارد.

عرض كردم: اى پيامبر خدا! اگر آنچه درباره او گفته مى شود، در او باشد؛ چه؟

فرمود: بدان كه اگر آنچه در او هست، بگويى، غيبتش كرده اى و اگر آنچه در او نيست، بگويى، به او بهتان زده اى.

در حديث است كه زنى براى مسئله اى به حضور پيامبر مشرّف شد. وى مقدارى كوتاه قد بود. پس از رفتنش، عايشه كوتاهى قد وى را با دست خويش تقليد كرد. رسول اكرم صلى الله عليه و آله به وى فرمود: خلال كن. عايشه خلال كرد و پاره گوشتى از دهانش بيرون افتاد. (2) 471 انس بن مالك مى گويد: روزى رسول خدا صلى الله عليه و آله به روزه امر فرمود و دستور داد كسى بدون اجازه حضرتش افطار نكند. مردم همگى روزه گرفتند وچون غروب شد، هر روزه دارى براى اجازه افطار به محضر آن جناب مى آمد و آن حضرت اجازه افطار مى داد. در آن وقت، مردى آمد و گفت: دو دختر دارم كه هنوز افطار نكرده اند و از آمدن به محضر شما حيا مى كنند. اجازه دهيد هر دو افطار كنند. حضرت پاسخى نداد. آن مرد گفته اش را تكرار كرد و باز حضرت چيزى نفرمود. چون براى بار سوم تكراركرد، حضرت فرمود: روزه نبوده اند. چگونه روزه بوده اند، در حالى كه گوشت مردم را خورده اند. به خانه برو و به هر دو بگو استفراغ كنند. آن مرد به خانه رفت و از آنان خواست كه استفراغ كنند. آن دو چنين كردند، در حالى كه از دهان


1- . بحارالانوار، ج 77، ص 89.
2- . مرتضى مطهرى، عدل الهى، ص 247.

ص: 166

هر يك قطعه اى از خون بسته بيرون آمد. آن مرد با شگفتى به محضر رسول خدا صلى الله عليه و آله آمد و داستان را براى آن حضرت تعريف كرد. حضرت فرمود: به آن كسى كه جانم در دست اوست، اگر اين گناه غيبت بر آنان باقى مانده بود، اهل آتش بودند. (1) 472 در حديث معروفى، جابر و ابوسعيد خدرى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نقل كرده اند كه فرمود:

الْغِيْبَةُ أَشَدُّ مِنَ الزَّنا. (2) 473

غيبت از زنا بدتر است.

اين سخن به بيانى ديگر نيز آمده است:

الرَّجُلُ يَزنى ثمَّ يَتُوبُ فَيَتُوبُ اللَّه عَلَيْه وَ إنَّ صاحِبَ الغِيَبةِ لا يُغْفَرُ حَتّى يَغْفِرَ لَهُ صاحِبُهُ. (3) 474

مرد زنا مى كند و سپس توبه مى كند و خدا توبه اش را مى پذيرد، ولى غيبت كننده آمرزيده نمى شود تا زمانى كه غيبت شونده او را ببخشد.

53 وفاى به عهد

(4) 475

امبر گرامى اسلام پيش و پس از بعثت، براى وفاى به عهد اهميت بسيارى قائل بود. ايشان در هر حالى به پيمانى كه با دوست و دشمن برقرار مى كرد،


1- . انصاريان، عرفان اسلامى، ج 1، ص 126.
2- . بحارالانوار، ج 75، ص 222.
3- . الترغيب و الترهيب، ج 3، ص 511.
4- سيد حسين اسحاقى، ملكوت اخلاق (گلگشتى در جلوه اى رفتارى و گفتارى پيامبر اعظم صلى الله عليه و آله)، 1جلد، نشر مشعر - تهران، چاپ: 2، 1385.

ص: 167

پاى بند بود و تا زمانى كه طرف مقابل نقض عهد نمى كرد، بر تعهد خويش استوار بود. نمونه هايى از وفاى پيامبراسلام به پيمان ها گوياى اين مدعاست:

1. در زمان جاهليت، جمعى از جوان مردان قريش براى دفاع از حقوق مظلومان، پيمانى به نام «حلف الفضول» بستند. يكى از شركت كنندگان در اين پيمان، پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بود. او نه تنها پيش از بعثت، با تمام وجود به اين پيمان وفادار بود، بلكه پس از آن نيز هرگاه از آن ياد مى كرد، مى فرمود: من حاضر نيستم پيمان خود را بشكنم؛ اگرچه در مقابل آن، گران بهاترين نعمت را در اختيار من قرار دهند. (1) 476 2. عمار ياسر مى گويد: من گوسفندان خودمان را مى چرانيدم و محمد صلى الله عليه و آله نيز شبانى مى كرد. روزى به وى گفتم: من در «فجّ» چراگاه خوبى سراغ دارم؛ حاضرى فردا به آنجا برويم؟ فرمود: بله. صبح كه آمدم، ديدم محمد صلى الله عليه و آله پيش از من آمده، ولى گوسفندانش را به چراگاه نبرده است. پرسيدم: پس چرا ايستاده اى؟ فرمود: من با توعهد كردم كه گوسفندانمان را با هم بچرانيم.

دوست نداشتم خلاف وعده عمل كنم و گوسفندانم را پيش از تو بچرانم. (2) 477 3. ماه ذى قعده بود كه پيامبر تصميم گرفت به قصد عمره راهى مكه شود.

از ديگر مسلمانان نيز دعوت كرد تا همراه او باشند. رسول خدا صلى الله عليه و آله با جمعى كه همراه او بودند، به سوى مكه حركت كرد. در ميانه راه به آن حضرت خبر دادند قريشيان كه از حركت شما خبردار شده اند، خود را براى جنگ آماده كرده و در ذى طوى مستقر شده اند. آنان سوگند ياد كرده اند كه نگذارند شما وارد مكه شويد. از آنجا كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله براى جنگ حركت نكرده بود و


1- . سيره حلبى، ج 1، ص 131.
2- . بحارالانوار، ج 16، ص 224.

ص: 168

قصد عمره داشت، با آنها مذاكره كرد و بين آنها و پيامبر معاهده اى بسته شد كه به «صلح حديبيه» معروف گشت. در اين معاهده، پيامبر متعهد امورى شد از جمله: هر فردى از افراد قريش اگر بدون اذن بزرگ تر خود از مكه فرار كند و اسلام بياورد وبه مسلمانان بپيوندد، محمد بايد او را به سوى قريش باز گرداند، ولى اگر فردى از مسلمانان به سوى قريش بگريزد، قريش موظف نيست او را به مسلمانان تحويل دهد.

در همان وقت كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله با سهيل، نماينده قريش پيمان مى بست، ابوجندل، فرزند سهيل كه مسلمان شده بود، ولى در زنجير پدر مشركش اسير بود، از مكه فراركرد و به مسلمان ها پيوست. سهيل گفت: اى محمد! اين اولين مورد وفاى به پيمان است. اگر مى خواهى صلح برقرار باشد، بايد او را به ما برگردانى.

پيامبر هم پذيرفت. سهيل گريبان فرزندش را گرفت و به طرف مكه برد.

ابوجندل با لحنى تضرع آميز فرياد زد: اى مسلمانان! آيا شما اجازه مى دهيد مرا به سوى مشركان برگردانند و دوباره گرفتار چنگال آنها گردم؟ پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: اى ابوجندل! صبر كن. خداوند براى تو و امثال تو گشايشى خواهد كرد. ما با آنها پيمانى بسته ايم و نمى توانيم عهد و پيمان خود را بشكنيم. (1) 478 4. فردى با پيامبر اعظم صلى الله عليه و آله خريد و فروش كرد. پيامبر نيز با او قرار گذاشت در جاى معينى، يكديگر را ببينند و معامله را تمام كنند. او فراموش كرد آن روز و فرداى آن روز در وعده گاه حاضر شود. پس روز سوم به آنجا رفت و ديد پيامبر همچنان منتظر او مانده است. پيامبر چون او را ديد، فرمود:

اى جوان! مرا به زحمت افكندى. سه روز است (براى وفاى به وعده) من همين جا مانده ام و انتظار مى كشم. (2) 479


1- . سيره ابن هشام،، ج 3، ص 232.
2- . بحارالانوار، ج 16، ص 235.

ص: 169

5. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله پس از بازگشت از حجة الوداع، بيمار شد. با اين حال، ميان مردم ظاهر مى شد. روزى ايشان در حالى كه دستارى به سر بسته بود و از سمت راست به على عليه السلام و از سمت چپ به فضل تكيه داده بود، به مسجد آمد و بالاى منبر نشست. رسول الله صلى الله عليه و آله نخست زبان به حمد و ثناى الهى گشود و پس از آن فرمود:

اى مردم! نزديك است كه از ميان شما بروم. به هر كس كه وعده اى داده ام و وفا نكرده ام، بيايد و يادآورى كند تا به آن عمل كنم و هر كس از من طلبى دارد، مرا آگاه سازد. مردى از ميان جميعيت برخاست و گفت: اى پيامبر خدا! من ازدواج كرده ام. به من وعده داده بودى كه يك صد و بيست درهم به من بدهى. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به فضل اشاره كرد كه اين وجه را بپردازد و از منبر پايين آمد. (1) 480

54 گريستن بر فراق خويشاوندان

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بسيار رقيق القلب و عطوف ومهربان بود. در سال ششم هجرت وقتى از ابواء (محلى بين مكه ومدينه) مى گذشت، قبر مادر خود را زيارت و بازسازى كرد و كنار قبر او غمگنانه گريست. (2) 481 وقتى پيامبر پس از نبرد احد، بالاى سر شهيدان حاضر شد، با ديدن پيكر جناب حمزة بن عبدالمطلب كه پس از شهادت، هند (مادر معاويه بن ابى سفيان)، آن را مثله كرده بود، دردمندانه گريست. (3) 482


1- مناقب آل ابى طالب، ج 1، ص 201.
2- فروع كافى، ج 1، ص 301.
3- طبقات الكبرى، ج 1، ص 116.

ص: 170

پس از تولد امام حسين عليه السلام، وقتى نوزاد را براى نام گذارى خدمت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بردند، پيامبر او را در آغوش گرفت و با تأثر شديد گريه كرد. چون از آن گرامى پرسيدند كه براى چه گريه مى كنيد؟ فرمود: «براى اين فرزند دلبند خود گريه مى كنم كه گروهى از كافران ستمگر بنى اميه، او را مى كشند. خداوند آنان را مشمول شفاعت من نفرمايد». (1) 483 پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در وفات فرزندش ابراهيم، نيز اشك مى ريخت و مى فرمود: «چشم اشك مى ريزد و دل اندوهمند است، ولى سخنى كه خلاف رضاى الهى باشد، نمى گويم و ما براى تو اى ابراهيم غمگين هستيم». (2) 484 در سال دهم پس از بعثت، اندكى پس از نجات مسلمانان از محاصره اقتصادى قريش در شعب ابوطالب، به فاصله اندكى، دو يار و حامى صميمى و وفادار پيامبر؛ يعنى حضرت ابوطالب، عموى ارجمند و بزرگوار او و حضرت خديجه، همسر مهربان و ايثارگرش درگذشتند. وفات آن دو براى پيامبر بسيار اندوه بار بود. پيامبر در سوگ هر يك از آن دو سخت گريست و بعدها نيز از آنان هميشه ياد مى كرد. بسيار اتفاق مى افتاد كه با زنده شدن خاطره خديجه، به ياد او و نيكى ها و مهربانى هايش مى گريست. (3) 485 به روايت حضرت صادق عليه السلام، هنگامى كه فاطمه بنت اسد، مادر اميرالمؤمنين على عليه السلام از دنيا رفت، على عليه السلام (با حالتى كه غم و اندوه كاملًا در رخسارش ديده مى شد) خدمت پيامبر آمد. آن جناب فرمود: چه شده؟ عرض كرد: مادرم از دنيا رفت. پيامبر فرمود: مادر من از دنيا رفته است و شروع به گريه كرد و مى گفت: مادر جان! سپس پيراهن و رداى خود را به على عليه السلام داد و فرمود با اينها او را كفن كنيد. وقتى فارغ شديد، مرا نيز خبر دهيد. جناره را كه به مدفن آوردند، پيامبر بر او نماز گزارد كه بر هيچ كس پيش و پس از او چنين


1- بحارالانوار، ج 43، ص 239.
2- فروع كافى، ج 1، ص 72.
3- كشف الغمه، صص 151- 153.

ص: 171

نمازى نخوانده بود. آن گاه داخل قبر فاطمه شد و در آنجا خوابيد. پس از دفن.

فرمود: فاطمه. پاسخ داد: لبيك يا رسول الله. پرسيد: آنچه پروردگارت وعده داده بود، درست يافتى؟ پاسخ داد: بلى، خدا شما را بهترين پاداش عنايت كند.

آنگاه پيامبر در ميان قبر فاطمه بنت اسد مناجاتى طولانى كرد.

همين كه از قبر خارج شد، پرسيدند عملى كه با جنازه فاطمه كرديد، از خوابيدن در قبر و كفن كردن با لباس خود و نماز خواندن طولانى و راز و نياز طولانى، با هيچ كس چنين نكرديد؟ فرمود: آرى، اينكه لباس خودم را كفنش قرار دادم، براى آن بود كه روزى كيفيت محشور شدن مردم را در قيامت برايش شرح مى دادم كه بسيار متأثر شد و گفت: آه واى بر من. به لباس خود كفنش كردم و در نماز از خدا خواستم كه آنها كهنه نشوند تا همان گونه در قيامت محشور گردد و داخل بهشت شود. خداوند نيز پذيرفت. اينكه داخل قبرش شدم، به واسطه آن بود كه روزى به او گفتم وقتى ميت را در قبر مى گذارند، دو ملك (نكير و منكر) از او خواهند پرسيد. گفت: آه به خدا پناه مى برم از چنين روزى. در قبرش خوابيدم و پيوسته از خدا درخواست كردم تا درى از بهشت براى او باز شد و به باغستانى از باغ هاى بهشت وارد گرديد. (1) 486 «ابوبصير نيز مى گويد: از حضرت صادق عليه السلام شنيدم كه مى فرمود: وقتى رقيه، دختر پيامبر از دنيا رفت، حضرت رسول بر فراز قبر او ايستاد و دست هاى خود را به سوى آسمان بلند كرد و گريست. عرض كردند: يا رسول اللَّه صلى الله عليه و آله! براى چه به سوى آسمان دست بلند كرديد و گريستيد؟ فرمود:

از خدا خواستم دخترم، رقيه را از فشار قبر، به من ببخشد.


1- بحارالانوار، ج 6، ص 232.

ص: 172

همچنين انس مى گويد: كسى با زن و فرزندش مهربان تر از رسول گرامى نبود. حضرت پسرى شيرخوار در حومه شهر داشت كه به سوى آنجا رهسپار مى شد و ما نيز با او مى رفتيم. داخل خانه مى شد، آتش مى افروخت و بر آن مى دميد. پسرش ابراهيم را مى گرفت، مى بوسيد و مى بوييد و سپس برمى گشت. هنگامى كه پسر چشم از جهان فروبست، فرمود: او را در كفن نپوشانيد تا بدو بنگرم. كودك را آوردند. خويش را بر وى افكند و گريست. (1) 487

55 بخل گريزى

پيامبر گرامى اسلام مى فرمود:

تربيت من از خدا و تربيت على از من است. پروردگارم مرا به سخاوت و نيكى امر و از بخل و ستم نهى فرمود. نزد خداوند بزرگ چيزى بدتر ازبخل و اخلاق ناپسند نيست. اين دو خوى زشت، هر عبادت و عملى راكه انسان براى انجام آن كوشيده است، تباه مى سازد. (2) 488

مردى نزد پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله آمد و از آن حضرت كمك مالى خواست.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به او فرمود: اكنون چيزى نزد من نيست، ولى با ما بيا. هنگامى كه چيزى رسيد، به تو خواهيم داد. يكى از اصحاب عرض كرد: يا رسول اللَّه! خداوند آنچه از قدرت شما خارج است، وظيفه شما قرار نداده است (منظورش اين بود حال كه شما چيزى نداريد، به اين سائل جواب منفى


1- صحيح مسلم، ج 7، ص 76.
2- سفينة البحار، ج 1، ص 412.

ص: 173

بدهيد و او را رد كنيد). پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از اين سخن خوشش نيامد. آن مرد سائل گفت: انفاق كن و به لطف خدا از كم شدن و كاستن مال، ترسى به خود راه مده. پيامبر از گفتار آن مرد متبسم شد و آثار شادى در صورتش هويدا گشت.

نظر به اينكه سخن مرد سائل، تحسين پيامبر را برانگيخت، امام رضا عليه السلام در نامه اى به پسرش، امام محمدتقى عليه السلام مى نويسد: شنيده ام هنگامى كه مى خواهى سواره از خانه بيرون بروى، خادمان، تو را از در كوچك بيرون مى برند و اين كار به سبب بخل آنهاست كه مبادا كسى تو را ملاقات كند و از تو خيرى به او برسد. از تو مى خواهم به پاس حقى كه بر تو دارم، ورود و خروجت جز از در بزرگ نباشد و هنگامى كه سوار مى شوى، سكه هاى طلا و نقره همراه تو باشد كه هركس چيزى از تو خواست، به او عطا كنى. هر كدام از عموهايت درخواستى داشت، كمتر از پنجاه دينار طلا به او مده و اگر خواستى بيشتر به او عطا كنى، خود مى دانى. هر يك از عمه هاى تو چيزى درخواست كرد، كمتر از بيست و پنج دينار طلا به او عطا مكن و بيش از آن بسته به همت تو است. مى خواهم خداوند با انفاق و بخشش، تو را بلند مرتبه گرداند. پس انفاق كن و به لطف خدا از تنگ دستى ترسى به خود راه مده. (1) 489 پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله سال هشتم هجرى در پايان جنگ حنين در محلى به نام جعرانه توقف فرمود تا غنايمى كه از جنگ به دست آمده بود، ميان مسلمانان تقسيم كند. مسلمانان براى گرفتن سهميه خود ازدحام كردند و حق خود را از پيامبر مى خواستند. پيامبر به آنان فرمود: به خدا سوگند، اگر به اندازه درختان تهامه، شتر نزد من باشد، آنها را ميان شما تقسيم مى كنم و مرا مردى ترسو و بخيل نخواهيد يافت. آنگاه همه شتران و اموال را ميان مسلمانان قسمت و حق هر كسى را ادا كرد. (2) 490


1- همان، ص 413.
2- سفينة البحار، ج 1، ص 413.

ص: 174

56 مسافرت

سير و سفر براى كسب تجربه و دست يابى به معرفت و ارضاى حس كنجكاوى بسيار كارساز است. پيامبر گرامى اسلام مى فرمايد:

سافِرُوا فَانَّكم انْ لَمْ تَغْنَموا مالًا أفَدْتُمْ عَقلًا. (1) 491

مسافرت كنيد! چه اگر در سفر نفع مالى عايدتان نشود، از فوايد عقلى آن بهره مند مى شويد.

در حقيقت، بهره گيرى از امكانات طبيعى و هم نوايى با طبيعت هميشه سرشار از زيبايى، روح و روان آدمى را شاداب مى سازد و در پى سلامت روح، جسم آدمى نيز با طراوت مى شود. رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «سافِروا تَصِحّوا؛ (2) 492 سفر كنيد تا سلامت باشيد».

از سوى ديگر، اهداف سفر كردن چنين ترسيم شده است. سزاوار نيست انسان به سفر برود، مگر براى سه چيز: يا براى تجارت، تحصيل درآمد و اصلاح معاش؛ يا براى دست يابى به كمال معنوى و تعالى روح و يا براى تفريح و تفرج و جلب لذت هاى مباح. (3) 493 البته اسلام در آموزه هاى خود بر جماعت و روح جمعى، تأكيد ويژه اى دارد. در مسافرت نيز به سير جمعى تمايل نشان مى دهد، ولى پيش از همه چيز، به گزينش هم سفر و پذيرش مسئوليت براى پيشبرد كارها توجه مى كند.

رسول گرامى اسلام مى فرمايد: «الرَّفيقُ ثُمَّ الطَّريق؛ اول رفيق راه، آن گاه سفركردن». (4) 494


1- مكارم الاخلاق، ج 1، ص 513.
2- بحارالانوار، ج 59، ص 267.
3- همان.
4- بحارالانوار، ج 73، ص 221.

ص: 175

ايشان همچنين مى فرمايد:

اذا كانَ ثَلاثَةٌ فى سَفَرٍ، فَلْيُومِّرُوا احَدَهُمْ. (1) 495

هرگاه سه نفر در سفرى بيرون رفتند، بايد كسى از خود را امير گردانند.

حس تفاهم و تعامل با هم نوعان، سازگارى با اطرافيان و هم زيستى و انس گرفتن با دوستان از بايسته هاى سفر است. پيامبر اعظم صلى الله عليه و آله مى فرمايد:

امَّا الَّتى فى السَّفَرِ فَبَذْلُ الزَّادِ وَ حُسْنُ الخُلْقِ وَ الْمِزاحُ فى غَيْرِ المَعاصى. (2) 496

بذل و بخشش توشه، خوش اخلاقى و شوخى كردن در چارچوب دورى از گناه، از آداب سفر است.

همكارى، هميارى و تقسيم كار، سفر را به كام آدمى گوارا و خاطره هاى خوشى از آن به يادگار مى گذارد. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در سفرى كه با دوستان خود داشت، براى مهيا كردن غذا، دستور كشتن گوسفندى را داد. فردى ذبح گوسفند را پذيرفت. شخصى ديگر سلاخى آن را به عهده گرفت. ديگرى تقسيم و قطعه كردن آن را عهده دار شد و فرد ديگر متصدى پختن گوشت ها شد. پيامبر نيز براى برپا كردن آتش هيزم جمع كرد.

ياران گفتند: اى رسول خدا! تو را به پدر و مادرمان سوگند! خودت را به سختى ميفكن. ما تو را كفايت مى كنيم. پيامبر فرمود: مى دانم كه شما همه كارها را به خوبى انجام مى دهيد، ولى خداوند از بنده اى كه از همسفران خود كناره گيرد، ناخرسند است. آن گاه رسول اللَّه صلى الله عليه و آله برخاست و به جمع آورى هيزم پرداخت. (3) 497


1- كنزالعمال، ج 6، ص 717.
2- بحارالانوار، ج 76، ص 266.
3- همان، ص 273.

ص: 176

عده اى كه پياده سفر مى كردند، از حضرت خواستند برايشان دعا كند.

پيامبر برايشان دعا كرد. سپس فرمود: «بر شما باد به سرعت (حركت كردن)، سحرخيزى و ساعتى پيش از طلوع آفتاب حركت كردن؛ زيرا عمر سفر در شب كوتاه است».

براى پيش گيرى از گزيدگى و هجوم درندگان مى فرمود: «در پشت جاده ها و دلِ دره ها اتراق نكنيد». (1) 498 همچنين مى فرمود:

حق مسلمان (بر مسلمان) آن است كه هرگاه آهنگ سفر دارد، دوستانش را از مسافرت آگاه كند و حق او بر دوستانش آن است كه وقتى برگشت، به ديدنش بيايند. (2) 499

نيز با توجه به تأثير مثبت سفر بر شادابى روحى و تجديد قوا مى فرمود:

«مسافرت كنيد تا تندرست بمانيد». (3) 500 همچنين فرموده است:

هرگاه كسى از شما از سفر برمى گردد، بايد براى خانواده اش هديه اى بياورد، گرچه قطعه سنگى باشد. (4) 501 روش صحيح آن است كه هرگاه گروهى براى سفر مى روند، مخارج خود را تفكيك كنند. اين كار برايشان بهتر و براى اخلاقشان نيكوتر است. (5) 502

وقتى كه از مسافرت برمى گشت، ابتدا به مسجد مى رفت و دو ركعت نماز به جاى مى آورد. سپس به حضرت زهرا عليها السلام سر مى زد و آنگاه نزد همسرانش مى رفت. (6) 503 سفر طولانى را خوش نمى داشت و مى فرمود:


1- بحارالانوار، ج 73، ص 277.
2- اصول كافى، ج 2، ص 174.
3- مكارم الاخلاق، ج 1، ص 240.
4- بحارالانوار، ج 73، ص 283.
5- مكارم الاخلاق، ج 1، ص 534.
6- جامع الصغير، ج 2، ص 345.

ص: 177

رفتن، پاره اى از رنج است. هرگاه يكى از شما كارش در سفر تمام شد، هرچه زودتر نزد خانواده اش برگردد. (1) 504

همچنين مى فرمود:

شش چيز از جوان مردى است. سه تاى آن در غير سفر است و سه تا در مسافرت، ولى آنهايى كه در سفر است: خوراك و توشه بخشيدن، خوش خُلقى و شوخى در غير گناه. (2) 505

در سفرى كه براى حج مى رفت، اعلام كرده بود: «كسى كه بداخلاق و بدهم نشين است، همراه ما نيايد». (3) 506

57 شبانى

روزگارى كه در كفالت حليمه به سرمى برد، روزى از حليمه پرسيد: برادرانم (فرزندان حليمه) روزها به كجا مى روند؟ حليمه گفت: گوسفندان ما را به چراگاه مى برند. گفت: من هم از امروز با آنها خواهم بود. (4) 507 در هفت سالگى، او را ديدند كه خاك و كلوخ در دامن ريخته است و در


1- . محاسن، ج 2، ص 377.
2- . عيون اخبارالرضا، ج 1، ص 30.
3- . بحارالانوار، ج 76، ص 273.
4- . سيره حلبى، ج 1، ص 111.

ص: 178

خانه سازى به عبداللَّه بن جرعان كمك مى كند. در طول زندگى اش ديده نشد روزى را به بيهودگى بگذراند. در مقام نيايش هميشه مى گفت: «خدايا! از بى كاره بودن و تنبلى و زبونى به تو پناه مى برم.» (1) 508 شايد به واسطه همين علاقه به كار و نيز براى اينكه خوش نداشت در ميان خانواده زندگى كند، بى آنكه گوشه اى از امور زندگانى آنها را بر عهده گيرد، به شبانى گوسفندان ابوطالب پرداخت. (2) 509 افزون بر آن، از اوان كودكى، با فضاى آزاد و دامن صحرا انس داشت و فكر عزلت و انزوا در خاطرش قوت مى يافت. گويى به او الهام شده بود كه از هم اكنون، دور از تنگنا و جنجال شهر، با ديده بصيرت به مطالعه كتاب آفرينش بپردازد و صفحه هاى آن را با دقت ورق بزند. از سوى ديگر، سر و كار داشتن با جانوران زبان بسته و نگاه دارى ايشان از آسيب درندگان و از خطر پرتگاه ها و بازداشتن آنها از هجوم به يكديگر، نوعى تمرين براى آينده اش بود. مگر نه اينكه بايد عمرى با مردم گمراه، سرسخت و جاهل روبه رو شود و آنها را از مهلكه گمراهى برهاند. پيش از او نيز برادرانش، موسى و داوود، روزگارى به شغل شبانى مى پرداختند. (3) 510 خلاصه اينكه شبانى كار است و كار، آدمى را از نياز به ديگران در امان نگه مى دارد.

آرامش دشت و باديه براى محمد صلى الله عليه و آله، از ماندن در ميان مشركان و بت پرستان مكه پسنديده تر بود و او بهترين پيشه را در چوپانى مى دانست.

پس بخش زيادى از سال هاى جوانى را با شبانى سپرى كرد و گوسفندان را نگه مى داشت. خلوت و تنهايى صحرا افزون بر اينكه برايش دست مايه شكيبايى و بردبارى بود، سبب مى شد به درستى در طبيعت بنگرد و به راستى


1- . صحيح بخارى، ج 8، ص 79.
2- . صحيح حلبى، ج 1، ص 150.
3- . همان.

ص: 179

بينديشد؛ در تاريكى شب نجوا كند و سختى روز را به جان بخرد. محمد صلى الله عليه و آله درباره اينكه پيامبران الهى با سپرى كردن اين دوران، بر مسند راهنمايى امت تكيه مى زنند، فرمود:

خداوند هيچ پيامبرى را مبعوث نفرمود، مگر اينكه چوپان گوسفندان بوده است. (1) 511

از ايشان پرسيدند كه آيا شما نيز شبانى كرده ايد؟ فرمود: آرى! من مدتى شبان گوسفندان اهل مكه در (سرزمين) قراريط بوده ام. (2) 512 آن حضرت همچنين از شبانى گوسفندان خانواده خود در ايجاد ياد مى كرد:

خداوند، موسى را مبعوث فرمود، در حالى كه گوسفندچرانى مى كرد.

داوود را مبعوث فرمود و او هم چوپان بود و من هم هنگامى كه به پيامبرى مبعوث شدم، چوپان گوسفندان خانواده خود در اجياد بودم. (3) 513

58 تجارت

در آستانه حركت كاروان بازرگانى قريش به سوى شام، خديجه، بانوى پرآوازه، شرافتمند و ثروتمند مكه در پى مرد امينى مى گشت تا سرمايه خود را براى تجارت بدو سپارد و در برابر تلاش او مزدى پرداخت كند. ابوطالب از اين فرصت بهره جست و به محمد، برادرزاده بيست و پنج ساله خود، پيشنهاد سفر تجارتى را داد و وى را تشويق كرد. (4) 514 خديجه از گفت وگو و پيشنهاد ابوطالب آگاه شد و به سرعت، كسى را پى محمد صلى الله عليه و آله فرستاد و به او گفت: چيزى كه مرا شيفته تو كرده است، همان راستگويى، امانت دارى و اخلاق پسنديده تو است. من حاضرم دو برابر آنچه


1- . سفينة البحار، ج 2، ص 565.
2- . سيره حلبى، ج 1، ص 139.
3- . طبقات الكبرى، ج 1، ص 101.
4- . بحارالانوار، ج 16، ص 22.

ص: 180

به ديگران مى دادم، به تو بدهم. (1) 515 محمد صلى الله عليه و آله پيشنهاد سفر تجارتى را پذيرفت و با ميسره- غلام خديجه- به سمت شام رهسپار شد و در اين سفر، چند برابر ديگران سود برد. فرزند عبداللَّه چون به بُصرى رسيد، نُسطور راهب، او را ديد و ميسره را به پيامبرى وى مژده داد و گفت: اين مرد كه زير سايه درخت نشسته، همان پيامبرى است كه در تورات و انجيل درباره او بشارت هاى فراوانى خوانده ام. (2) 516 غلام خديجه نيز كرامت ها و ويژگى هاى خاصى را در طول اين سفر از محمد صلى الله عليه و آله ديده بود. از جمله اينكه محمد امين بر سر موضوعى با تاجرى اختلاف پيدا كرد. آن مرد به او گفت: به «لات» و «عزّى» سوگند بخور تا من سخن تو را بپذيرم. محمد در پاسخ او چنين گفت:

«پست ترين و مبغوض ترين موجودات پيش من همان لات و عزّى است كه تو آنها را مى پرستى». (3) 517 ميسره پس از بازگشت به مكه تمام رخدادها را به خديجه گزارش داد. (4) 518 آن گاه خديجه آنچه را از غلام خود شنيده بود و موارد و ويژگى هايى را كه خودش از محمد امين ديده بود، نزد ورقة بن نوفل- داناى عرب- بازگو كرد. او به خديجه گفت: اگر اينها درست باشد، او پيامبر اين امت است. (5) 519 ناگفته نماند كه محمد صلى الله عليه و آله پيش از اين سفر، سفرهاى بازرگانى به شام و يمن داشت و اين سفر، اولين سفرش به همراهى ابوطالب به شهر بصرى بود.

او هميشه جانب عدل و انصاف را رعايت مى كرد. دروغ و تدليس كه روش بيشتر بازرگانان است، هيچ گاه در كارش نبود و هيچ گاه در معامله سخت گيرى نمى كرد.


1- . سيره حلبى، ج 1، ص 147.
2- . بحارالانوار، ج 16، ص 18.
3- . طبقات الكبرى، ج 1، ص 104.
4- . التنبيه و الاشراف، ص 197.
5- . البداية و النهاية، ج 2، ص 362.

ص: 181

سائب بن ابى السائب مى گويد: در دوران جاهليت، در كار تجارت با او شريك بودم و او را از هر جهت بهترين شريكان يافتم. نه با كسى مجادله مى كرد و نه لجاجت مى ورزيد و نه كار خود را به گردن شريك خود مى انداخت. (1) 520 در راستگويى و درست كارى آنچنان شهرت يافت كه همگى به امانت او اذعان داشتند و او را محمد امين مى خواندند. (2) 521 به گفته امام صادق عليه السلام، در عصر پيامبر، زنى بود كه عطر مى فروخت و زينب نام داشت. او خودش نيز به خاطر همراه داشتن عطر، خوش بو بود.

روزى به حضور همسران پيامبر اسلام آمد. پس از ساعتى، پيامبر به خانه آمد و بوى خوش به مشامش رسيد. دانست كه زينب عطرفروش درآنجا است. به او فرمود: وقتى به خانه ما مى آيى، خانه هاى ما را خوش بو مى كنى؟ زينب در پاسخ گفت: خانه هاى شما به خاطر وجود تو (اى پيامبر) پاكيزه تر و خوش بوتر است (نه به خاطر عطر همراه من).

آن گاه پيامبر در اين سفارش به او كه سفارش به همه فروشندگان كالا نيز هست، فرمود:

اذَا بِعْتِ فَأَحْسِنى وَ لاتَغَشِّى فَانَّهُ أَتْقَى لِلّهِ و أَبْقَى لِلْمالِ. (3) 522

وقتى كه چيزى مى فروشى، آن را نيكو بفروش و در فروختن، كسى را فريب مده؛ زيرا اگر چنين كنى، به پاكى و پرهيزگارى در پيشگاه خداوند بهتر است و براى بقا و دوام ثروتت نيكوتر است.


1- . سيره حلبى، ج 1، ص 150.
2- . همان، ص 162.
3- . وسائل الشيعه، ج 12، ص 287.

ص: 182

ا

59 رأفت به حيوانات

رحمت و رأفت، يكى ديگر از صفات پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بود. او نه تنها نسبت به انسان ها، بلكه در حق حيوانات نيز عطوفت و مهربانى مى كرد تا جايى كه خداوند به او «رحمة للعالمين» لقب داد: «وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعالَمينَ.» ايشان مسلمانان را به مهربانى نسبت به حيوانات تشويق مى فرمود و با رفتار رأفت آميز خود به شتر و اسب سوارى اش، به آنان مى آموخت كه با حيوان بايد مهربان بود.

روزى براى اصحاب تعريف كرد كه مردى تشنه كام در حالى كه عطش، او را سخت كلافه كرده بود، به چاه آبى رسيد. به درون چاه رفت و از آب آن نوشيد. سپس بالا آمد. ناگهان سگى را ديد كه زبان خود را بيرون آورده است و از شدت عطش خاك مى خورد. مرد گفت: اين سگ نيز تشنه شده است. بار ديگر به درون چاه رفت و كلاه خود را پر آب كرد. آن را با دهان گرفت و بالا آمد و سگ را آب داد. خداوند به پاس اين محبت، وى را مورد مغفرت قرار داد. اصحاب گفتند: اى پيامبر خدا! يعنى ما در برابر كمك به حيوانات نيز پاداش داريم؟ پيامبر فرمود: آرى، كمك به هر جاندارى پاداش دارد. (1) 523 دايره رحمت و عطوفت پيامبر اعظم صلى الله عليه و آله به اندازه اى وسيع بود كه حتى پرندگان را شكار نمى كرد. رسول خدا صلى الله عليه و آله از گوشت پرنده شكار شده ميل مى كرد، ولى خودش آن را شكار نمى كرد. از على عليه السلام روايت شده است كه فرمود:


1- . عبدالكريم بى آزار شيرازى، اخلاق پيامبر، ص 8.

ص: 183

روزى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله وضو مى گرفت. در زمان وضو، گربه اى كه در خانه بود، جلو آمد و به آن حضرت پناه آورد. پيامبر متوجه شد كه آن حيوان تشنه است. ظرف آب را جلويش گذارد و آن گربه آب آشاميد و پيامبر با بقيه آن آب، وضوى خود را تمام كرد. (1) 524

ايشان مى فرمود: «كسى كه (به مردم و جانداران) رحم نكند، به او رحم نخواهند كرد». (2) 525 رسول خدا صلى الله عليه و آله درباره كسانى كه به حيوان ترحم و مهربانى نمى كنند، مى فرمايد:

زنى بر اثر زندانى كردن گربه اى كه به او خوراك و آب نداد و آن را رها نساخت تا از حشرات بيابان بخورد، مورد عذاب قرار گرفت. (3) 526


1- . سفينة البحار، ج 1، ص 417.
2- . سنن النبى، ص 293.
3- . همراه با پيامبران در قرآن، ص 529.

ص: 184

فصل دوم: اخلاق خانوادگى

60 كودكى پيامبر اعظم صلى الله عليه و آله

هنوز در رحم مادر بود كه پدرش در سفر بازرگانى شام، در مدينه درگذشت، به همين دليل، جدّش، عبدالمطلب سرپرستى او را برعهده گرفت. از كودكى، آثار بزرگى در رفتار و گفتارش هويدا بود. عبدالمطلب به فراست دريافته بود كه نوه اش آينده درخشانى خواهد داشت. هشت ساله بود كه عبدالمطلب نيز درگذشت. بنابر وصيت عبدالمطلب، ابوطالب، عموى بزرگ محمد صلى الله عليه و آله عهده دار سرپرستى او شد. ابوطالب نيز از رفتار عجيب اين كودك كه با ديگر كودكان شباهت نداشت، در شگفت مى ماند.

هرگز ديده نشد مانند كودكان هم سالش نسبت به غذا، حرص و علاقه نشان بدهد. به غذاى اندك بسنده مى كرد و زياده روى نمى كرد. برخلاف كودكان هم سالش و برخلاف عادت و تربيت آن روز، موهاى خويش را مرتب مى كرد و سر و صورت خود را تميز نگه مى داشت.

ص: 185

روزى ابوطالب از محمد خواست كه در حضور او جامه هايش را درآورد و به بستر برود. او اين دستور را با كراهت پذيرفت و چون نمى خواست از دستور عموى خود سرپيچى كند، به عمو گفت: روى خويش را بازگردان تا بتوانم جامه ام را بكنم! ابوطالب از اين سخن كودك در شگفت شد؛ زيرا آن روز، حتى مردان بزرگ از عريان كردن همه قسمت هاى بدن خود پرهيز نداشتند.

ابوطالب مى گويد:

من هرگز از او دروغ نشنيدم. كار ناشايسته و خنده بى جا نديدم. به بازى هاى بچه ها رغبت نمى كرد. تنهايى و خلوت را دوست مى داشت و در همه حال فروتن بود. (1) 527

درباره كودكى پيامبر آورده اند كه روزى ياران و همگنانش به جست وجويش پرداختند. پس از تلاش بسيار، او را در سايه ديوارى بيرون شهر مكه يافتند. آن گاه بسيار كوشيدند تا او را همراه خود به يك شب نشينى ببرند كه ساز و طبل در آن مترّنم و انواع بازى ها فراهم بود. كودك خردسال به نشانه عذرخواهى گفت: «انَا لَمْ أُخْلَقُ لِهذا؛ من براى اين كار آفريده نشده ام». (2) 528

محمد صلى الله عليه و آله چهار ساله شد. در يكى از روزها كه ضمره، برادر هم شيرش، مثل هميشه گوسفندان را به جلو انداخت كه به صحرا ببرد، محمد به سوى حليمه دويد و دست هايش را به گردن او آويخت و گفت: من مى خواهم با برادرم بروم. حليمه همان طور كه خم شده بود و صورتش را به صورت كودك محبوبش مى ماليد، پاسخ داد: تو دوست دارى با او باشى؟ محمد گفت: آرى، خيلى دوست دارم با گله در صحرا باشم. حليمه او را به طرف چادر برد.


1- مرتضى مطهرى، وحى و نبوت، ص 169.
2- صدر بلاغى، پيامبر رحمت، ص 157.

ص: 186

سرمه به چشمش كشيد و روغنى به صورتش ماليد. كودك مى خواست بدود و به سوى ضمره برود، ولى حليمه سخت او را نگاه داشت، در آغوش گرفت و گفت: صبر كن! آن گاه بندى كه عقيق يمانى در وسطش آويزان بود، از بقچه بيرون كشيد و به گردن محمد آويزان كرد. محمد چانه خود را در گردنش فرو برد، به گونه اى كه غبغبى پيدا كرد. سپس كوشيد عقيق را كه زير چانه اش بود، ببيند و گفت: اين چيست؟ حليمه با مهربانى گفت: حرز است! محمد دوباره گفت: براى چه خوب است؟ حليمه پاسخ داد: براى اينكه تو را از چشم بد حفظ كند، اى نور چشم من! محمد بند را با يك تكان پاره كرد و گفت: مادر! من كسى را دارم كه حفظم كند! اين را گفت و عقيق را به چابكى در دست حليمه گذارد و به سوى گوسفندان دويد. باد با گيسوان بلندش بازى مى كرد. (1) 529

61 پاسداشت مقام مادر

مادر نزد رسول اللَّه صلى الله عليه و آله از اهميت خاصى برخوردار بود. ايشان هم خود به والدين سببى و نسبى احترام مى نهاد و هم ديگران را به اين كار تشويق مى كرد.

روزى حضرت رسول صلى الله عليه و آله به بالين جوانى رفت كه در حال جان دادن بود، ولى جان دادن بر او بسيار سخت و دشوار مى نمود. حضرت او را صدا زد. پاسخ داد. پيامبر فرمود: چه مى بينى؟ عرض كرد: دو نفر سياه چهره را مى بينم كه روبه روى من ايستاده اند و از آنها مى ترسم. آن جناب پرسيد: آيا اين جوان مادر دارد؟ مادرش آمد و عرض كرد: بلى يا رسول اللَّه! من مادر او هستم.


1- زين العابدين رهنما، پيامبر، ص 119.

ص: 187

حضرت پرسيد: آيا از او راضى هستى؟ عرض كرد: راضى نبودم، ولى اكنون به واسطه شما راضى شدم. آن گاه جوان بى هوش شد. وقتى به هوش آمد، باز او را صدا زد. پاسخ داد. فرمود: چه مى بينى؟ عرض كرد: آن دو سياه چهره رفتند و اكنون دو نفر سفيدرو و نورانى آمدند كه از ديدن آنها من خشنود مى شوم. سپس از دنيا رفت. (1) 530 كسانى كه به مادر خود خدمت مى كردند، نزد پيامبر خدا ارزش والايى داشتند. داستان اويس قرنى در اين ميان جذابيت ويژه اى دارد. گويند اويس شتربانى مى كرد و از مزد آن، مخارج مادر خود را مى داد. يك روز از مادر اجازه خواست كه براى زيارت پيامبر به مدينه رود. مادرش گفت: اجازه مى دهم به شرط آنكه بيش از نصف روز در مدينه توقف نكنى. اويس حركت كرد. وقتى به خانه حضرت رسيد، پيامبر نبود. به ناچار اويس پس از يكى دو ساعت توقف، بدون ديدن پيامبر به يمن بازگشت. چون حضرت به خانه برگشت، پرسيد: اين نور كيست كه در اين خانه تابيده است؟ گفتند: شتربانى كه اويس نام داشت، به اينجا رسيد. هرچه منتظر ماند، شما نيامديد و بازگشت. پيامبر فرمود: آرى، اويس در خانه ما اين نور را به هديه گذاشت و رفت. آن گاه درباره او فرمود:

يَفُوحُ رَوائِحُ الْجَنَّةِ مِنْ قِبَلِ القَرَنِ وَ اشَوْقَاه اليْكَ يَا اوَيْسَ الْقَرنِ. (2) 531

نسيم بهشت از جانب يمن و قرن مى وزد. چه بسيار مشتاقم به ديدارت، اى اويس قرنى!


1- . داستان ها و پندها، ج 1، ص 140.
2- منتهى الآمال، ج 1، ص 142.

ص: 188

همچنين آورده اند كه مردى مادر سالخورده اش را به دوش گرفته بود و او را در اطراف كعبه، طواف مى داد. هنگام طواف، پيامبر را ديد. از آن حضرت پرسيد: آيا حق مادرم را ادا كردم؟ پيامبر فرمود: نه، حتى يك نفس او را جبران نكرده اى. (1) 532 پيامبر گرامى اسلام خيلى زود از نعمت پدر و مادر محروم شد. پدر ارجمند وى در دوران باردارى همسر خود آمنه، از سفر تجارتى شام بازنگشت و به ديار باقى شتافت. آمنه نيز در سفرى به يثرب كه براى زيارت قبر شوهر خود و ديدار با خويشاوندان انجام گرفت، بيمار شد و در ميانه راه درگذشت. در اين سفر، محمد صلى الله عليه و آله كه شش سال از عمرش مى گذشت، همراه مادر بود. (2) 533 يك ماه كه به همراه مادر در مدينه به سر مى برد، همه روزه كنار قبر عبداللَّه مى نشستند و اشك مى ريختند. اين منظره جان فرسا در خاطر كودك نقش بسته بود.

هنگام هجرت وقتى از كوچه هاى مدينه مى گذشت، همين كه چشمش به آن خانه افتاد، آن را شناخت و گفت: با مادرم در اين خانه منزل كرديم و اينجا قبر پدر من است. (3) 534 پيامبر همواره خاطره رحلت مادر مهربان را با خود داشت، به گونه اى كه پس از گذشت پنجاه و پنج سال، در سفر عمرة القضاء همين كه گذارش به مزار مادر افتاد، چنان اشك از ديدگانش فروريخت كه همه حاضران را به گريه انداخت. ايشان مى گفت: مهر و محبت مادرم را به خاطر آوردم. (4) 535


1- تفسير فى ظلال القرآن، ج 7، ص 415.
2- محمد بن جرير طبرى، تاريخ طبرى، ج 2، ص 165.
3- سيره حلبى، ج 1، ص 95.
4- همان، ص 125.

ص: 189

62 همسر گزينى

ازدواج يك كمال است و در دين مبين اسلام ارزش و جايگاه والايى دارد.

اسلام اين بناى ارزشمند را از بهترين بنيادها معرفى مى كند، به گونه اى كه پيامبر اسلام مى فرمايد:

ما بُنِىَ بِنأٌ فِى الْاسْلامِ احَبُّ الَى اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ مِنَ التَزْويج. (1) 536

هيچ بنيادى در اسلام نزد خداوند محبوب تر از ازدواج نيست.

رسول خدا صلى الله عليه و آله، اين زيباترين پيوند را يك سنت محمدى مى داند و ديگران را نيز به انجام آن تشويق مى كند:

مَنْ احَبَّ فِطْرَتىِ فَلْيَسْتَنَّ بِسُنَّتى وَ مِن سُنَّتى النِّكاحُ. (2) 537

هركس كه مرا دوست دارد، از سنت من پيروى كند و ازدواج از سنت من است.

تمايل مرد و زن براى ازدواج، واقعيتى خدادادى است كه آثار فراوانى در پى دارد. از آن جمله، پيامبر اسلام، فزونى مروت و نيكى سيرت را نتيجه ازدواج مى داند و مى فرمايد:

زَوِّجُوا ايامَكُمْ، فَانَّ اللَّهَ يَحْسِنُ لَهُمْ فى اخْلاقِهِمْ ... و يَزيدُهم فى مُرُوآتِهِم. (3) 538


1- وسائل الشيعه، ج 14، ص 3.
2- مكارم الاخلاق، ج 1، ص 429.
3- بحارالانوار، ج 100، ص 222.

ص: 190

پسران و دختران مجرد خود را همسر دهيد كه خداوند مروتشان را افزون و سيرتشان را نيكو كند.

از سوى ديگر، ازدواج وسيله پاك دامنى شمرده شده است. پيامبر رحمت در سخنى ديگر مى فرمايد:

هُوَ اغَضُّ لِلْبَصَرِ اعَفُّ لِلْفَرجِ و الَفُّ و اشْرَفُ. (1) 539

ازدواج بهترين وسيله براى نفى نگاه شهوانى، برخوردارى از عفت جنسى، پاك دامنى و شرافت انسانى است.

پيامبر به مجردانى كه توانايى ازدواج دارند، هشدار مى داد و خود نيز به شيوه حسنه، آنان را به تزويج وامى داشت. براى نمونه، روزى عكاف يكى از جوانان مدينه خدمت پيامبر رسيد، آن حضرت از او پرسيد: آيا زنى دارى؟

گفت خير. فرمود: در اين باره مشكل دارى؟ گفت: خير. فرمود: سالم و توانگرى؟ گفت: آرى بحمدللَّه. حضرت فرمود: در اين صورت، تو از برادران شيطانى! يا بايد از راهبان مسيحى باشى- و اگر مسلمانى- مانند همه مسلمانان رفتار كن. زن گرفتن از سنت هاى من است. بدترين افراد شما بى زنان هستند و بدترين مردگان، مردگان مجردند. واى بر تو اى عكاف! زن بگير كه خطاكارى! گفت: يا رسول اللَّه! پيش از آنكه از جاى خود برخيزم، مرا زن بده! فرمود: كريمه، دختر كلثوم حميرى را به ازدواج تو درآوردم. (2) 540 ايشان در رفع نگرانى بعضى از افراد براى اداره زندگى مشترك مى فرمايد:

اتَّخِذوا الْاهْلَ، فَانَّهُ ارْزَقُ لَكُمْ. (3) 541

خانواده تشكيل دهيد كه براى شما روزى آور است.


1- مستدرك الوسائل، ج 14، ص 153.
2- همان، ج 14، صص 155 و 156.
3- بحارالانوار، ج 103، ص 217.

ص: 191

ايشان در كلام شيرين ديگرى مى فرمايد:

تَزَوَّجُوا النِّساءَ، فَانَّهُنَّ يَأْتينَ بالْمالِ. (1) 542

با زنان ازدواج كنيد! آنان ثروت و روزى مى آورند.

جوانى خدمت پيامبر آمد و در محضر ايشان، اظهار نياز كرد.

رسول خدا صلى الله عليه و آله به او پيشنهاد داد كه ازدواج كند. آن جوان از آنكه دوباره نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله برود و درخواست خويش را مطرح كند، شرم داشت.

در آن حال، مردى از انصار او را ديد و گفت: دختر خوش چهره اى دارم، مى خواهم او را به ازدواج تو درآورم! آن گاه آن جوان با دختر مرد انصارى ازدواج كرد و در پرتو اين پيوند، رحمت و فضل الهى برزندگى شان سايه افكند و در زندگى زناشويى شان گشايش فراهم آمد. روزى آن جوان خدمت پيامبرخدا آمد و ايشان را از ماجراى خويش آگاه كرد. پيامبر پس از شنيدن ماجراى شيرين اين جوان فرمود: «جوانان بر شما باد كه ازدواج كنيد». (2) 543 جوانى نزد پيامبر آمد و از ايشان درباره ازدواج رهنمود خواست.

رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

نَعَمْ انْكِحْ! وَعَلَيْكَ بِذَواتِ الدّينِ. (3) 544

آرى ازدواج كن و بر تو باد كه همسر دين دار برگزينى.

ايشان همسرگزينى بر محور ثروت يا زيبايى منهاى دين دارى را نهى كرده است و مى فرمايد:

هركه با زنى براى مالش ازدواج كند، خداوند او را به مال وى واگذار خواهد كرد. هركه با او براى زيبايى اش ازدواج كند، در او چيزى كه


1- . مكارم الاخلاق، ج 1، ص 34.
2- . وسائل الشيعه، ج 14، ص 25.
3- . كافى، ج 5، ص 332.

ص: 192

خوشايند نيست، خواهد ديد و هركه با وى براى دينش ازدواج كند، خداوند تمام اين مزايا را براى او جمع خواهد كرد. (1) 545

رسول خدا صلى الله عليه و آله، مؤمنان را هم شأن و همتاى هم مى دانست. از نگاه او، ايمان، بهترين شرافت آدمى است و داستان ازدواج جويبر و ذلفا ترجمان ديگرى از اين انديشه نبوى است. جويبر مردى سياه پوست و فقير از اهل يمامه بود كه به حضور پيامبر شتافت و با اشتياق اسلام آورد. رسول خدا صلى الله عليه و آله او را مورد تفقد قرار مى داد و لباس و غذاى او و اصحاب صفه را فراهم مى كرد. روزى پيامبر نگاهى به جويبر كرد و فرمود: جويبر! چه خوب بود كه همسرى اختيار مى كردى تا هم شهوت خود را كنترل كنى و هم در امور دنيا و آخرت شريكى داشته باشى.

جويبر گفت: اى پيامبر خدا! پدرم و مادرم فدايت! كدام زن حاضر است به همسرى من تن دردهد؟ نه حسب و نسبى دارم و نه مال و جمالى. پيامبر فرمود: اى جويبر! خداوند جهان به بركت دين اسلام، آن كسى را كه در جاهليت شرافت داشت، پست كرد و كسانى را كه پست بودند، شرافت داد.

امروز همه مردم، سفيد، سياه، قريش، عرب و عجم برابرند و همه فرزندان آدم هستند و آدم هم از خاك آفريده شده است. جويبر! من براى هيچ كدام از مسلمانان، امروز نسبت به ديگرى فضيلتى نمى بينم، جز براى آن كه تقوا و فرمانبردارى اش در پيشگاه خدا بيشتر باشد. جويبر! هم اكنون نزد زياد بن لبيد كه شريف مردم قبيله بنى بياضه است، مى روى و به او مى گويى: رسول خدا صلى الله عليه و آله مرا فرستاده و دستور داده است كه دخترت ذلفا را به عقد جويبر در آورى!

جويبر نيز با خوشحالى به سوى خانه زياد روانه شد. وقتى وارد خانه او شد، گروه زيادى از بستگان وى پيرامونش نشسته بودند و گفت وگو


1- . وسائل الشيعه، ج 14، ص 31.

ص: 193

مى كردند. جويبر اجازه ورود خواست و پيام پيامبر را اين گونه به زيادبن لبيد ابلاغ كرد: رسول خدا صلى الله عليه و آله پيغام داده است كه ذلفا را به عقد من درآورى!

پدر ذلفا گفت: آيا پيامبر خدا تو را براى ابلاغ اين پيام فرستاده است.

جويبر گفت: آرى! من سخن دروغ به رسول خدا صلى الله عليه و آله نسبت نمى دهم. پدر دختر گفت: ما دختران خود را به اشخاصى كه هم شأن ما نيستند، تزويج نمى كنيم! برگرد تا خودم نزد پيامبر بيايم و عذر خود را بگويم. جويبر ناراحت شد و بازگشت. در آن حال، ذلفا نزد پدر آمد و پرسيد: پدر جان! چه گفت وگويى با جويبر داشتى؟ پدر گفت: او مى گويد پيامبر مرا فرستاده است كه ذلفا را به همسرى من درآورى. ذلفا گفت: به خدا سوگند، جويبر دروغ نمى گويد! كسى را بفرست تا پيش از آنكه جويبر نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله رود، او را برگرداند.

زياد، بى درنگ، جويبر را از ميان راه برگردانيد و مورد احترام قرار داد و گفت: اينجا باش تا من برگردم. آن گاه خود به محضر رسول خدا صلى الله عليه و آله رسيد و گفت: پدر و مادرم فدايتان! جويبر حامل پيامى از سوى شما بود. ما طايفه انصار، دختران خود را جز به افراد هم شأن خود تزويج نمى كنيم. پيامبر فرمود: اى زياد! جويبر، مردى با ايمان است. مرد مؤمن هم شأن زن مسلمان است. دخترت را به همسرى جويبر درآور و از دامادى او ننگ مدار!

زياد به خانه برگشت و گفته هاى پيامبر را به دختر رسانيد، ذلفا نيز با خرسندى از نظر رسول خدا صلى الله عليه و آله، به پدر چنين گفت: پدر جان! اين را بدان كه اگر از فرمان پيامبر خدا سرپيچى كنى، كافر خواهى شد.

پس زياد بن لبيد دست جويبر را گرفت و او را به ميان بزرگان قوم خود آورد و ذلفا را به ازدواج او درآورد. مهريه و جهيزيه عروس را نيز برعهده

ص: 194

گرفت و به دليل تنگ دستى داماد، خودش، خانه اى با وسايل زندگى تهيه كرد و به وى اختصاص داد. بدين گونه ذلفا به همسرى جويبر درآمد. (1) 546 عكاف بن الوداعه الهلالى مى گويد: به خدمت پيامبر گرامى اسلام رسيدم.

پيامبر روى به من كرد و فرمود: اى عكاف آيا همسر دارى؟ گفتم: نه يا رسول اللَّه.

فرمود: آيا كنيز دارى؟ گفتم: نه يا رسول اللَّه. فرمود: آيا تو سالم و توان مند هستى؟

گفتم: آرى و الحمدللَّه. پيامبر فرمود: پس بدان كه تو از برادران شيطان هستى. يا برو و از راهبان ترسايان (نصارى) شو يا اينكه مانند مسلمانان عمل كن و بدان كه نكاح از سنت ماست. بدترين شما و پست ترين مردگانتان زنان و مردان مجرد و بدون همسرند. واى بر تو اى عكاف! ازدواج كن كه تاكنون خطا رفته اى! گفتم: يا رسول اللَّه! حال كه چنين است، پس براى من همسرى انتخاب كنيد، پيش از اينكه از جايم برخيزم. فرمود: كريمه، دختر كلثوم حميرى (كه ظاهر روايت نشان مى دهد، پيامبر پيش تر از جانب اين دختر وكيل بوده است) را به ازدواجت درآوردم. (2) 547

63 مهريه (مادى و معنوى)

پيامبر گرامى اسلام مى فرمايد:

مردى كه مهر همسرش را ندهد (درصورت توانايى و درخواست همسر)، در روز رستاخيز، خداوند والا مى گويد: بنده من! كنيزم را به عهد خودم به عقدت در آوردم. تو (با نپرداختن مهريه) به عهدم وفا نكردى و


1- . كافى، ج 5، ص 339.
2- . سيد محمد حسينى شيرازى، پرتويى از مكتب پيامبر و اميرمؤمنان عليه السلام، صص 69 و 70.

ص: 195

به كنيزم ستم كردى. پس از نيكى هاى مردمى گيرند و به اندازه حق زن بدو مى دهند. اگر مرد نيكى نداشته باشد، فرمان مى رسد او را به خاطر شكستن پيمان، در دوزخ افكنيد. (1) 548 كسى كه زنى بگيرد و در انديشه اش، قصد پرداخت مهريه نداشته باشد، هنگام مرگ بسان زناكاران مى ميرد. (2) 549

از سوى ديگر، خطاب به افرادى كه با سخت گيرى، زنان را به چشم پوشى از مهريه وادار مى كنند، مى فرمايد:

كسى كه به زنى زيان رساند تا بدان جا كه زن بگويد: مهرم حلال، جانم آزاد، پروردگار براى آن مرد، به مجازاتى كمتر از آتش دوزخ راضى نخواهد شد. (3) 550

البته در مكتب رسول اسلام، فزونى مهريه مورد نظر نبود، بلكه به تناسب شأن و توانايى مردان، مهريه براى زنان در نظر مى گرفت.

در روايتى آمده است: محمدبن مسلم از امام محمد باقر عليه السلام نقل كرده است كه زنى خدمت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله شرف ياب شد و عرضه داشت: يا رسول اللَّه! مرا به ازدواج كسى در آوريد. پيامبر روى به اصحاب كرد و فرمود: چه كسى آماده است با اين زن ازدواج كند؟ مردى برخاست و آمادگى خود را اعلام كرد.

پيامبر پرسيد: مهريه او را چه قرار مى دهى؟ عرضه داشت: چيزى ندارم.

پيامبر نپذيرفت. آن زن بار دوم خواسته اش را تكرار كرد. پيامبر نيز فرمايش خود را تكرار كرد، ولى هيچ كس جز همان مرد اعلام آمادگى نكرد. اين كار سه بار تكرار شد تا پيامبر از آن مرد پرسيد: آيا چيزى از قرآن آموخته اى؟ عرضه داشت:

آرى. پيامبر فرمود: من اين زن را به ازدواج تو درآوردم، مشروط بر اينكه آنچه را از قرآن آموخته اى، به عنوان مهريه به او بياموزى و آن مرد پذيرفت.


1- . بحارالانوار، ج 73، ص 333.
2- . جامع الصغير، ج 1، ص 455.
3- . بحارالانوار، ج 76، ص 365.

ص: 196

در روايتى ديگر آمده است كه آن مرد عرضه داشت: يا رسول اللَّه! تنها يك سوره از قرآن را مى دانم. پيامبر فرمود: به اين زن به عنوان مهريه، بيست آيه قرآنى بياموز.

سهل ساعدى روايت كرده است كه زنى خدمت پيامبر بزرگ اسلام شرف ياب شد و عرضه داشت: يا رسول اللَّه! من خودم را به شما بخشيدم. پيامبر فرمود: من چشم داشتى به زنان ندارم. آن زن عرض كرد: پس مرا براى هركه خواهى از اصحاب خودت، عقد كن. مردى برخاست و عرضه داشت: يا رسول اللَّه! به ازدواج من درآورش. پيامبر فرمود: آيا چيزى دارى كه مهريه اش قرار بدهى؟ مرد گفت: به خدا سوگند، جز اين رداى خود چيزى ندارم. پيامبر فرمود: اگر آن را به همسرت بدهى، خود بدون ردا مى مانى. حال بگو آيا چيزى از قرآن آموخته اى؟ مرد گفت: آرى يا رسول اللَّه، سوره فلان و سوره فلان. پيامبر فرمود: حال من اين زن را به ازدواجت درآوردم، به شرط آنكه آنچه را از قرآن مى دانى، به عنوان مهريه به او بياموزى. (1) 551

64 ازدواج هاى پيامبر اعظم صلى الله عليه و آله

ام سلمه، همسر پيامبر مى گويد: روزى شوهر سابقم، ابوسلمه، از نزد پيامبر آمد و گفت: سخنى از پيامبر شنيدم كه شادمان شدم. پيامبر فرمود: كسى كه پس از وارد آمدن مصيبت، استرجاع (إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ) بر زبان جارى كند و بگويد: «اللَّهُمَّ اجْرِنى فى مُصيبَتى وَ اخْلُفْ لى خَيراً؛ خدايا در اين مصيبت مرا پاداش كرامت فرما و به جاى فوت شده ام، بهتر از او عنايت كن»، خداوند او را اجر مى دهد و بهتر از فوت شده به او مرحمت مى كند.


1- . پرتويى از مكتب پيامبر و امير مؤمنان، صص 68 و 69.

ص: 197

ام سلمه گفت: من اين كلمات را حفظ كردم. هنگامى كه ابوسلمه از دنيا رفت، همان ها را با خود گفتم. بعد فكر كردم چگونه بهتر از ابوسلمه نصيب من خواهد شد. عدّه ام سپرى شد. روزى حضرت رسول اجازه ورود به خانه ام را خواست. من مشغول دباغى پوستى بودم. برخاستم و دست خود را شستم. تشكى از چرم كه داخلش ليف خرما بود، براى آن حضرت انداختم. بر روى آن نشست و مرا براى خود خواستگارى كرد. عرض كردم: يا رسول اللَّه! آيا ممكن است مرا به مثل شما رغبت و ميل نباشد؟ ولى چون زنى غيورم، مى ترسم عملى از من سر زند كه خداوند عذابم كند. از اين گذشته، عيالمند و مُسنّم. حضرت فرمود: عيال و بچه هايت بچه منند، ولى مسن بودنت؛ من هم همانند تو مسنم. آن گاه اظهار رضايت كردم و مرا تزويج كرد و خداوند به جاى ابوسلمه، بهتر از او؛ فردى چون پيامبر خدا به من عنايت فرمود. (1) 552 حضرت در سن كهولت، همسران متعدد اختيار كرد كه هريك براى رعايت مصلحتى بوده است، وگرنه لازم نبود به سراغ پيرزنان سالخورده برود. بعضى از ازدواج ها براى تأليف قلوب بود و جنبه سياسى داشت و بعضى ديگر نيز مصلحت اخلاقى داشت. براى نمونه، پيامبر در مراسم عمره قضاء كه يك سال پيش از فتح مكه صورت گرفت، با شكوه خاصى وارد مكه شد. ايشان شتران فراوانى همراه داشت و با نهايت محبت با مردم مكه برخورد مى كرد و خلاصه آنچه را موجب جذب قلوب مى شد، انجام داد. حتى زن بيوه اى از زنان مكه را كه با بعضى از سران قريش، خويشاوندى داشت، به ازدواج خود درآورد تا به رسم عرب، پيوند خويشاوندى خود را با آنها محكم كند. اين پيوند نقش بسزايى در جلب عواطف طايفه آن زن داشت. حتى پيامبر مى خواست براى ايجاد ارتباط بيشتر، براى آن ازدواج، وليمه و


1- . بحارالانوار، ج 6، ص 726.

ص: 198

غذايى تهيه و جمعى را دعوت كند كه مشركان نپذيرفتند. اين زن، ميمونه دختر حارث از قبيله عامريه و نيز خواهر ام الفضل، همسر عباس (عموى پيامبر) بود. (1) 553

65 پذيرش شفاعت همسر

در مورد عبداللَّه بن ابى اميّه (برادر ام سلمه يكى از همسران رسول اللَّه صلى الله عليه و آله) آمده است كه او به استقبال پيامبر، از مكه خارج شد و به محضر رسول خدا صلى الله عليه و آله رسيد و سلام كرد. آن حضرت پاسخ سلام او را نداد و به او اعتنا نفرمود. او نزد خواهرش، ام سلمه، همسر رسول خدا صلى الله عليه و آله كه آنجا بود، رفت و گفت: خواهرم! رسول خدا صلى الله عليه و آله اسلام همه مردم را پذيرفته، ولى اسلام مرا قبول نكرده است.

وقتى رسول خدا صلى الله عليه و آله نزد ام سلمه آمد، ام سلمه به آن حضرت عرض كرد:

پدر و مادرم به فدايت اى رسول خدا، همه مردم به وسيله تو به سعادت اسلام رسيدند، جز برادرم كه اسلام او را در بين قريش و عرب، رد كردى و اسلام ديگران را پذيرفته اى. رسول اكرم صلى الله عليه و آله در پاسخ فرمود: اى ام سلمه! برادر تو به گونه اى مرا تكذيب كرد كه هيچ كسى از مردم اين گونه مرا تكذيب نكردند.

او پيش از هجرت به من گفت: «و گفتند ما هرگز به تو ايمان نخواهيم آورد، مگر اينكه از زمين براى ما چشمه اى خارج سازى يا اينكه به آسمان بالا روى، باز هم با به آسمان رفتنت ايمان نمى آوريم! مگر اينكه نامه اى براى ما نازل كنى كه آن را بخوانيم». (اسراء: 90- 93) ام سلمه عرض كرد: پدر و مادرم به فدايت اى رسول خدا! آيا شما نفرموديد كه: «انّ الاسلام يُجِبُّ ما كان قَبْلَهُ؛ با آمدن اسلام، آنچه پيش از


1- . تاريخ طبرى، ج 3، ص 1595؛ مجمع البيان، ج 9، ص 127.

ص: 199

اسلام كفر و (1) از گناهان بود، قطع و محو مى شود»؟ در اين هنگام، رسول خدا صلى الله عليه و آله شفاعت ام سلمه را در مورد برادرش پذيرفت و اسلام او را قبول كرد.554

66 همسر دارى

حضرت محمد صلى الله عليه و آله با وجود همه نيرو و نشاط جوانى، به خاطر عفت و علوّ همت، هرگز تمايلات جوانى به دلش راه نيافت. پيش از ازدواج با خديجه هيچ گاه ديده يا شنيده نشد كه با زنان انس و الفت داشته باشد. چنان كه پس از هجرت به مدينه در سن پيرى، همسران متعددى اختيار كرد كه هريك به خاطر مصلحتى بود. اگر قصد كام جويى داشت، به سراغ پيرزنان سالخورده نمى رفت. آن حضرت كسانى را كه ازدواج را فقط وسيله لذت جويى قرار مى دهند، محكوم كرده است. (2) 555 اولين همسرش، خديجه دختر خويلد اسدى است كه از خاندان سرشناس بود و خود، بانوى اول قريش به شمار مى رفت. خديجه به عفت و شرافت آراسته بود و بدين امتياز او را طاهره مى ناميدند. (3) 556 خديجه يكى از ثروتمندان مكه بود و بارها بزرگان قريش از او خواستگارى كرده بودند، ولى او چون مى دانست كه آنها به طمع ثروت به سراغش مى آيند، به همه جواب رد مى داد.

حسن شهرت و فضايل اخلاقى محمد امين، توجه خديجه را جلب كرد.

خديجه، گم گشته خود را در وجود او يافت و به همسرى محمد در آمد.


1- . بحارالانوار، ج 21، ص 114.
2- . الاسلام روح المدينه، ص 182.
3- . سيره حلبى، ج 1، ص 163.

ص: 200

وصلت آنان به هوس جاه و مال و جمال يا به عنوان معامله و تفاخر كه در بيشتر پيوندهاى آن عصر متعارف بود، صورت نگرفت، بلكه بر شالوده تجانس اخلاقى و حب فضيلت و ائتلاف روحى و محبت متبادل استوار شده بود و پايدار ماند. اين پيوند در پيشبرد دعوت اسلام و دلگرمى رسول اكرم صلى الله عليه و آله بسيار سودمند افتاد. اين زن با فضيلت و فداكار، همه جا شريك رنج و راحت و در تحمل سختى ها، يار و مددكار همسر خود بود. همه ثروت و دارايى خود را در راه اعتلاى كلمه توحيد و كمك به مستمندان بخشيد. خديجه، اولين كسى است كه به دين اسلام گرويد و پشت سر همسر خود به نماز ايستاد. تا او در قيد حيات بود، رسول اكرم صلى الله عليه و آله زن ديگرى اختيار نكرد.

رسول اكرم صلى الله عليه و آله با همسران خود با عطوفت و عدل رفتار مى كرد، كسى را بر كس ديگر ترجيح نمى داد. در مسافرت ها به نام هر كدام از آنها قرعه مى افتاد، او را همراه مى برد. (1) 557 ايشان هيچ گاه خشونت اخلاقى نداشت. به ويژه در مورد زنان نهايت رفق و مدارا را به كار مى برد و تندخويى و بدزبانى همسران خود را تحمل مى كرد. چنان كه بعضى از آنها گستاخى را به جايى رساندند كه اسرار داخلى او را فاش مى ساختند و با توطئه چينى و تبانى، آزارش مى دادند. به همين دليل، آياتى از قرآن مجيد در تهديد و توبيخ آنها نازل شد. (تحريم: 3- 5)

پس از جنگ با بنى نصير و بنى قريظه، بعضى از همسرانش به تصور اينكه حالا ديگر گنجينه هاى يهود به تصرف رسول اكرم صلى الله عليه و آله در آمده است، به فكر زندگى اشرافى و تجملى افتادند و تقاضاى زر و زيور كردند. او كه نمى خواست


1- . صحيح بخارى، ج 4، ص 34.

ص: 201

عدل اجتماعى و بيت المال عمومى را فداى درخواست شخصى زنان خود كند، از پذيرش درخواست آنان خوددارى ورزيد و سخنان درشت آنان را ناشنيده گرفت.

ابوبكر و عمر كه از ماجرا خبر يافتند، درصدد تنبيه و تأديب دختران خود، عايشه و حفصه برآمدند، ولى رسول اكرم صلى الله عليه و آله آنها را از اين كار بازداشت. (1) 558 در اين ميان، رسول اللَّه صلى الله عليه و آله تنها به كناره گيرى از همسران خود بسنده كرد.

پس از گذشت يك ماه، با نزول آيات قرآن، دستور رسيد كه زنان خود را مخير كن تا يكى از اين دو راه را انتخاب كنند: هر كدام از آنها كه به ادامه همسرى تو علاقه مند است، بايد افزون طلبى را ترك كند و به همين زندگانى ساده و قناعت آميز بسازد و به ثواب بيشترى اميدوار باشد. هريك از آنها نيز كه مال دنيا و زندگانى پر تجمل را بر تو ترجيح بدهد، او را با تجهيزات كافى و شايسته رها كن. (احزاب: 28 و 29)

رسول اكرم صلى الله عليه و آله در دورانى كه زن را داراى روح انسانى و حقوق بشرى نمى دانستند، مقام و مرتبه زن را به پايه يك انسان داراى حق استقلال و تصرف در جان و مال خود بالا برد. حتى در لحظه هاى آخر حياتش نيز مدارا با زنان و رعايت مقتضيات فطرت زن را ياد آورد شد. در مقام توضيح و تمثيل فرمود:

زن به استخوان خميده دنده ها مى ماند و در همان وضعى كه هست، سودمند است و اگر بخواهند آن را راست كنند، مى شكند و ضايع مى شود. (2) 559

نقشه خلقت و مرزهاى فطرت را نمى توان تغيير داد و آنچه در صلاحيت مردان است، از زنان ساخته نيست و در دستگاه آفرينش، هر كدام موقعيت و مواهب ويژه خود را دارد. ايشان بر حسن معاشرت با زنان تأكيد فرمود و مى گفت:


1- . صحيح مسلم، ج 4، ص 187.
2- . صحيح بخارى، جلد 7، ص 26.

ص: 202

همه مردمان داراى خصلت هاى نيك و بد هستند و مرد نبايد تنها جنبه هاى ناپسند را در نظر بگيرد و همسر خود را ترك كند؛ چون هرگاه از يك خصلت او ناراضى مى شود، خُلق ديگرش مايه خشنودى اوست و اين دو را بايد روى هم به شمار آورد. (1) 560

كسانى را كه از تلاش براى آسايش خانواده خودشان كوتاهى مى كنند، لعن و نفرين مى كرد و مى فرمود:

از رحمت خدا دور باد كسى كه خانواده خود را ضايع كند و آنها را به حال خود واگذارد. (2) 561

رسول اللَّه صلى الله عليه و آله به مردان سفارش مى كرد:

كسى كه همسرى گرفته است، بايد او را گرامى بدارد. (3) 562 اگر مرد به زنش بگويد «تو را دوست دارم»، هرگز از دل زن بيرون نمى رود. (4) 563

پيامبر اعظم صلى الله عليه و آله، محبت به زنان و چشم پوشى از اشتباه هاى آنها را مستحب مى شمرد (5) 564 و مى فرمود:

بهترين شما كسانى هستند كه براى زنان خود بهترين باشند و من از همه شما براى خانواده ام بهترم. (6) 565

همچنين مى فرمود:

هر مردى كه به همسرش سيلى بزند، آفريدگار بلندپايه به كليددار دوزخ فرمان مى دهد كه هفتاد سيلى داغ از آتش دوزخ به او بزند. (7) 566


1- . صحيح مسلم، ج 4، ص 178.
2- . گوشه اى از اخلاق محمد صلى الله عليه و آله، ص 17؛ برگرفته از: وسائل الشيعه، باب العفوعن الزوجه.
3- . سنن ابى داوود، ج 2، ص 214.
4- . اصول كافى، ج 5، ص 569.
5- . وسائل الشيعه، ج 14، ص 121.
6- . من لايحضره الفقيه، ج 3، ص 443.
7- . مستدرك الوسائل، ج 14، ص 250.

ص: 203

نيز مى فرمايد: «همسرانتان را با چوب كتك نزنيد كه قصاص دارد». (1) 567 حضرت براى پاسدارى از حريم خانواده مى فرمود:

مردى كه با زنى نامحرم شوخى كند، پروردگار به خاطر هر واژه، هزار سال زندانى اش مى كند. (2) 568

67 كار در خانه

رسول اللَّه صلى الله عليه و آله به مردان مى فرمود: «خدمت شما به همسرانتان صدقه به شمار مى آيد.» (3) 569 ايشان در كلامى به حضرت على عليه السلام مى فرمايد:

اى على! از من بشنو و من جز آنچه خدايم فرمان داده است، نمى گويم.

هر مردى كه همسرش را در (كار) خانه كمك كند، به تعداد موهاى اندامش، يك سال عبادت برايش به شمار مى آورند؛ سالى كه روزهايش روزه بوده و شب هايش را به پاخاسته باشد. اى على! كسى كه در خدمت خانواده اش در خانه باشد و خودخواهى نورزد، آفريدگار، نامش را در ديوان شهيدان مى نگارد و براى هر قدمش، يك حج و يك عمره پاداش مى دهد.

اى على! ساعتى را در خدمت همسر بودن، برتر است از هزار سال پرستش و


1- . مستدرك سفينة البحار، ج 10، ص 47.
2- . وسائل الشيعه، ج 14، ص 143.
3- . كنز العمال، ج 16، ص 408.

ص: 204

هزار حج و هزار عمره و آزاد كردن هزار برده و شركت در هزار جهاد و عيادت هزار بيمار و حضور در هزار نماز جمعه و شركت در هزار تشييع جنازه و سيركردن هزار گرسنه و آزاد كردن هزار اسير. چنين كسى چشم از جهان فرونخواهد بست، جز آنكه جايگاهش را در بهشت خواهد ديد. اى على! خدمت به همسر، كفاره گناهان بزرگ است و خشم پروردگار را فرو مى نشاند. (1) 570

در سيره رسول اكرم صلى الله عليه و آله، كار مرد در خانه با ارزش تلقى شده است و خود ايشان در خانه به همسرانش كمك مى كرد. نقل شده است كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در خانه كار مى كرد و بيشتر كارش دوزندگى بود. همچنين جامه خود را مى شست و گوسفندانش را مى دوشيد و كارهاى شخصى اش را خود انجام مى داد. (2) 571

68 احترام به زنان

در پرتو وحى الهى، بسترهاى رشد و بالندگى در زندگى زنان گسترده شد و آنان از ذلّت بى هويتى، تحقير، محدوديت و بردگى نجات يافتند. زنان عصر رسول اللَّه صلى الله عليه و آله در عرصه هاى اجتماعى، سياسى و حتى نظامى فرصت حضور پيدا كردند. در جنگ ها زنانى همراه سپاه اسلام بودند كه در امدادرسانى و حتى دفاع شركت مى كردند. رسول اللَّه صلى الله عليه و آله به زنان، آزادى همراه با كرامت بخشيد و اين در حالى بود كه زنان پيش از بعثت، ارزش و منزلتى در جامعه عرب نداشتند.

پيامبر اسلام همواره به اداى حقوق زنان و بزرگداشت شخصيت آنها سفارش مى كرد و در عمل نيز احترام خاصى براى بانوان قائل بود. سراسر زندگى آن حضرت حكايتگر اين واقعيت است. از جمله امام صادق عليه السلام مى فرمايد:


1- . بحارالانوار، ج 101، ص 132؛ برگرفته از: هم نام گل هاى بهارى، ص 201.
2- . معارف و معاريف، ج 4، ص 1831.

ص: 205

كانَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله يُسَلِّمُ عَلَى النِّساءِ و يَرُدُّونَ عَلَيهِ السَّلامَ و كانَ اميرُالمؤمنينَ عليه السلام يُسَلِّمُ على النِّساءِ و كان يَكْرَهُ انْ يُسَلِّمَ عَلَى الشَّابَّةِ مِنْهُنَّ و يَقُولُ: أَخافُ انْ يُعْجِبَنى صَوْتُها فَيَدخُلَ عَلىَّ اكْثَرُ مِمّا اطْلُبُ مِنْ الأَجْرِ. (1) 572

رسول خدا صلى الله عليه و آله به زن ها سلام مى كرد. آنها نيز پاسخ سلامش را مى دادند.

اميرالمؤمنين على عليه السلام به زن ها سلام مى كرد، ولى كراهت داشت به زن هاى جوان سلام كند و مى فرمود: مى ترسم آهنگ صداى آنها در من اثر كند. آن وقت، زيان اين كار از پاداشى كه در نظر دارم، بيشتر شود.

سلام گفتن رسول اللَّه صلى الله عليه و آله به زنان، نشان دهنده ارزش و كرامت زنان پيش ايشان و توصيه پيروانش به چنين احترام گذاشنى است. نمونه ديگر اقدام پيامبر اعظم صلى الله عليه و آله به بانوان، يارى رساندن به همسران خويش در محيط خانواده بود. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در خانه، لباس خود را مى دوخت، در را باز مى كرد و گوسفند و شتر را مى دوشيد. هرگاه خدمت كارش خسته مى شد، گندم يا جو دستاس مى كرد. گوشت را قطعه قطعه مى كرد و در گرفتارى هاى خانواده اش به آنان يارى مى رساند. به هنگام خواب، آب وضوى خود را آماده مى ساخت. (2) 573 پيامبر اسلام درباره احترام به زنان مى فرمود:

الا خَيرُكم خَيْرُكُمْ لِنَسائِهِ (لِاهْلِهِ) وَانا خَيْرُكُمْ لِنسائى (لِاهْلى). (3) 574

آگاه باشيد كه بهترين شما كسانى هستند كه با زن هاى خود (با خانواده خويش) مهربان تر باشند و من از اين نظر بهترين شمايم.


1- . اصول كافى، ج 2، ص 648.
2- . سنن النبى، ص 73.
3- . وسائل الشيعه، ج 14، ص 122.

ص: 206

69 فرزند دارى

پيامبر گرامى اسلام مى فرمود: «هر درختى ميوه اى دارد و ميوه دل، فرزند است». (1) 575 «چون صبح مى شد، بر سر فرزندان و نوه هايش دست (مِهر) مى كشيد. بوى فرزند را از بوهاى بهشت مى دانست و مى فرمود:

فرزندانتان را زياد ببوسيد. روزى يكى از فرزندان را روى زانوى خود نشانده بود و مى بوسيد و به او محبت مى كرد. در اين هنگام، مردى از اشراف خدمت حضرت رسيد و با ديدن اين صحنه به حضرت عرض كرد:

من ده پسر دارم و تا به حال هيچ كدامشان را براى يك بار نبوسيده ام. پيامبر از اين سخن چنان عصبانى شد كه رنگ صورتش برافروخته و سرخ شد.

آن گاه فرمود: كسى كه به ديگران رحم نكند، خدا نيز به او رحم نخواهد كرد». (2) 576 آن حضرت مى فرمود: «كودكان، گل هاى خوش بوى خداوندند.» به همين دليل، آنها را در دامن خويش مى نشانيد و مى بوسيد. بسيار ديده مى شد كه بر دهانشان بوسه مى زد و مى فرمود: «فرزندانتان را بسيار ببوسيد. براى هر بوسه تان در بهشت، مقامى است. حتى فرشتگانى مى آيند و مرتبه هايى برايتان به تعداد بوسه هايتان مى نويسند.» ايشان بوى


1- . جامع الصغير، ج 1، ص 369.
2- . همنام گل هاى بهارى، صصص 212 و 213.

ص: 207

بچه ها را بويى بهشتى مى دانست. (1) 577 مى فرمود:

كسى كه پسرش را شاد كند، گويا برده اى از تبار اسماعيل را آزاد كرده است و كسى كه (با كارى يا هديه اى) پسرش را خوشحال كند، گويا از هراس خداوند گريسته است و هرگاه يكى از شما به پسرش وعده اى مى دهد، بايد آن را انجام دهد. (2) 578

همچنين مى فرمود:

بهترين فرزندان شما، دختران هستند. (3) 579 هيچ خانه اى نيست كه در آن دختران باشند، جز اينكه هر روز دوازده بركت و رحمت از آسمان بر آن فرود مى آيد و ديدار فرشتگان از خانه قطع نمى شود و هر روز و شب براى پدر آنان عبادت يك سال نوشته مى شود. (4) 580 دادن هديه بايد از دختران آغاز شود، همانا پروردگار والامرتبه با دختران و زنان مهربان است و كسى كه با آنان مهربان تر باشد، بسان كسى است كه از بيم خداوند والامرتبه گريسته است. (5) 581 كسى كه دخترى داشته باشد و او را نيازارد و تحقير نكند و پسرانش را بر او برترى ندهد، خداوند او را وارد بهشت مى كند. (6) 582 آن كس كه سه دختر داشته باشد و آنان را تربيت كند و شوهر دهد و با آنان به نيكى رفتار كند، پاداش وى بهشت است. (7) 583


1- . روضه الواعظين، ص 369.
2- . مستدرك الوسائل، ج 15، ص 170.
3- . من لايحضره الفقيه، ج 2، ص 283.
4- . صحيح مسلم، ج 8، ص 92.
5- . بحارالانوار، ج 9، ص 212.
6- . همان، ص 321.
7- . جامع الصغير، ج 2، ص 622.

ص: 208

پيامبر اسلام به والدين سفارش مى كرد:

با فرزندانتان به عدالت رفتار كنيد، همان گونه كه دوست داريد با شما به نيكى و مهربانى و عدالت رفتار شود. (1) 584

روزى مردى را ديد كه يكى از دو فرزنش را مى بوسد و ديگرى را نمى بوسد. فرمود: چرا با آنها به عدالت رفتار نمى كنى؟ (2) 585 در حديثى مى فرمايد: «زمانى كه به خردسالان وعده اى داديد، بدان وفا كنيد؛ چون آنان شما را روزى دِه خود مى پندارند». (3) 586 عبداللَّه بن عامر مى گويد: من كودك بودم كه حضرت به خانه ما آمد. رفتم كه بازى كنم، مادرم صدايم زد و گفت: عبداللَّه، بيا تا چيزى به تو بدهم. پيامبر فرمود: چه مى خواهى به او بدهى؟ مادرم گفت: خرما. رسول گرامى فرمود:

اگر به او نمى دادى، دروغ گو به شمار مى آمدى. (4) 587 ايشان مى فرمود: «فردى كه كودك دارد، بايد با او كودكى كند.» (5) 588 اصولًا احترام و محبت به كوچك ترها، عامل مهمى در جلوگيرى از آشفتگى روحى و عقده اى بارآمدن آنهاست. تجربه نشان داده است كودكانى كه در خانه و مدرسه و به طور كلى در محيط زندگى و جامعه مورد بى محبتى قرار مى گيرند، روح پاك و لطيفشان جريحه دار مى شود. در نتيجه، وقتى بزرگ مى شوند، به انسانى بى تحرك و منحرف تبديل مى شوند. آن حضرت مى فرمود: «اكْرِمُوا اوْلادَكُمْ وَ أَحْسِنُوا آدابَهُمْ؛ فرزندان خود را كرامت كنيد و با آداب نيكو با آنها معاشرت كنيد». (6) 589

پيامبر كرامت مى فرمايد:


1- بحارالانوار، ج 101، ص 92.
2- همان، ج 71، ص 84.
3- همان، ج 101، ص 73.
4- سنن ابى داوود، ج 2، ص 475.
5- كنز العمال، ج 16، ص 457.
6- همان، ص 456.

ص: 209

اذَا سَمَّيْتُم الْولَدَ فَأَكْرِمُوهُ وَ أَوْسِعُوا لَهُ فِى الْمَجالِسِ وَ لَا تُقَبِّحوا لَهُ وَجْهاً. (1) 590

وقتى نام فرزندتان را مى بريد، او را گرامى داريد و جاى نشستن را براى او توسعه دهيد (احترامش كنيد) و نسبت به او ترش رو نباشيد.

در خبر ديگرى وارد شده است كه پيامبر اعظم صلى الله عليه و آله مردم را به نماز دعوت كرد. حسن، نوه خردسالش نيز با آن حضرت بود. پيامبر كودك را كنار خود نشاند و به نماز ايستاد. در ميانه نماز، يكى از سجده ها را خيلى طول داد. راوى حديث گويد: من سر از سجده برداشتم و ديدم حسن از جاى خود برخاسته و روى دوش پيامبر نشسته است. وقتى نماز تمام شد، مردم گفتند: اى رسول خدا! چنين سجده اى از شما نديده بوديم. گمان كرديم وحى به شما رسيده است. فرمود:

وحى نرسيده بود. فرزندم حسن در حال سجده بر دوشم سوار شد. نخواستم شتاب كنم و كودك را بر زمين گذارم. آن قدر صبر كردم تا خود از شانه ام پايين آمد. (2) 591 يعلى عامرى از محضر رسول خدا صلى الله عليه و آله خارج شد تا در مجلسى كه دعوت داشت، شركت كند. جلو خانه، حسين عليه السلام را ديد كه با كودكان سرگرم بازى است. چيزى نگذشت كه رسول اكرم صلى الله عليه و آله نيز همراه اصحاب از خانه بيرون آمد. وقتى حسين را ديد، دست هايش را باز كرد و از ياران خود جدا شد. به طرف كودك رفت تا او را بگيرد. كودك، خنده كنان از اين طرف به آن طرف مى گريخت و رسول خدا صلى الله عليه و آله نيز از پى او روان بود. بچه را گرفت. دستى زير چانه كودك و دست ديگر پشت گردن او گذاشت، لب بر لبش نهاد و او را بوسيد. (3) 592


1- همان، ص 456
2- جامع الاخبار، ص 124.
3- بحارالانوار، ج 43، ص 294.

ص: 210

پيشواى بزرگ اسلام در حضور مردم با فرزندش چنين برخورد مى كرد تا علاوه بر انجام وظيفه، آنان را در راه تربيت فرزندان، به شاد كردن كودكان و بازى با آنها توجه دهد.

70 رعايت عدالت ميان فرزندان

روزى مردى با دو فرزند خود به محضر رسول اكرم صلى الله عليه و آله شرف ياب شد. پيامبر ديد كه آن مرد، يكى از فرزندان خود را بوسيد و به فرزند ديگر اعتنايى نكرد.

حضرت وقتى اين رفتار نادرست را ديد، به او فرمود: چرا با فرزندان خود به طور مساوى رفتار نمى كنى؟ و فرمود: بين فرزندان خود به عدالت رفتار كنيد، همان طور كه مايليد فرزندان شما و مردم، بين شما به عدل و داد رفتار كنند. (1) 593 نيز آورده اند كه زنى با دو فرزند كوچكش بر عايشه همسر رسول خدا صلى الله عليه و آله وارد شد. عايشه، سه دانه خرما به زن داد. مادر به هريك از بچه هايش، يك دانه خرما داد و خرماى ديگر را نيز نصف كرد و باز به هريك از بچه ها نيمى از آن را داد. وقتى پيامبر به خانه بازگشت، عايشه جريان را براى آن حضرت تعريف كرد. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: آيا از عمل آن زن تعجب كردى؟ خدا به خاطر رعايت عدالت و مساوات، آن زن را به بهشت خواهد برد. (2) 594


1- بحارالانوار، ح 23، ص 113.
2- سنن ابن ماجه، ج 2، ص 1210.

ص: 211

همچنين نعمان بن بشير مى گويد: روزى پدرم به من هديه اى داد و به ديگر برادران و خواهرانم چيزى نداد. مادرم، عمرة بنت رواحه به پدرم گفت: من به اين تبعيض راضى نمى شوم، مگر آنكه رسول خدا صلى الله عليه و آله درستى عمل تو را گواهى كند! پس پدرم به محضر پيامبر شرف ياب شد و عرض كرد: اى رسول خدا! من به فرزندم هديه اى داده ام و همسرم مرا واداشته است كه شما را بر صحت آن گواه گيرم. پيامبر پرسيد: آيا به همه فرزندانت چنين هديه اى داده اى؟ گفت: نه. حضرت فرمود: پس از خدا بترسيد و بين فرزندانتان به عدالت رفتار كنيد. من بر كار ظالمانه گواهى نمى دهم. (1) 595 امام صادق عليه السلام از پدران بزرگوارش روايت كرده است كه شبى رسول خدا صلى الله عليه و آله در حالى كه امام حسن و امام حسين عليهما السلام با او بودند، به خانه فاطمه عليها السلام وارد شد و به آنان فرمود: برخيزيد و با يكديگر كشتى بگيريد! آنان به كشتى گرفتن پرداختند. فاطمه زهرا عليها السلام براى بعضى از كارهاى خود بيرون رفته بود. چون بازگشت، شنيد كه پيامبر مى فرمود: جانم حسن! حسين را سخت بگير و به زمين بزن! فاطمه عليها السلام عرض كرد: پدرجان! عجيب است كه اين را بر آن جرئت مى دهى، آيا بزرگ تر را بر كوچك تر دلير مى كنى؟ پيامبر فرمود: دخترم! آيا راضى نيستى كه من به حسن، چنين مى گويم و اين دوستم جبرئيل عليه السلام است كه مى گويد: جانم حسين! حسن را محكم بگير و برزمين بيفكن (يعنى من حسن را تشويق مى كنم و جبرئيل، حسين را). (2) 596


1- ميزان الحكمه، ج 10، ص 707.
2- بحارالانوار، ج 103، ص 189.

ص: 212

فصل سوم: اخلاق اجتماعى

71 احترام به ديگران

پيامبر گرامى اسلام به حفظ حرمت و شخصيت افراد، بى نهايت توجه داشت.

براى نمونه، در روايت آمده است كه:

ما قَعَدَ الى رسول اللَّهَ صلى الله عليه و آله رَجُلٌ قَطُّ فَقامَ حَتّى يَقُومَ. (1) 597

اگر مردى وارد مى شد و در خدمت پيامبر مى نشست، هرگز حضرت از مجلس بلند نمى شد تا وقتى كه خود آن شخص بلند مى شد.

همچنين در روايتى ديگر نقل است:

پيامبر براى احترام به شخصيت اصحاب و به دست آوردن دل هايشان، آنان را به كنيه صدا مى زد و كسانى كه كنيه نداشتند، برايشان كنيه قرار مى داد و مردم نيز به همان كنيه صدايشان مى كردند و براى زنان اولاددار و بى اولاد و حتى بچه ها كنيه تعيين مى كرد. (2) 598


1- . مكارم الاخلاق، ج 1، ص 15.
2- . امام محمد غزالى، احياء العلوم، ج 2، ص 363.

ص: 213

نوع نشست و برخاست رسول اللَّه صلى الله عليه و آله در برابر ديگران، از منظر امام على عليه السلام چنين ترسيم شده است: «ديده نشد كه پيامبر خدا پيش روى كسى پايش را دراز كند». (1) 599 رسول اللَّه صلى الله عليه و آله در تمام ابعاد زندگى، اسوه و الگوى ديگران است. وارد شده است كه خداى سبحان، نيكوترين ادب ها را به رسول و نبى خود آموخته است: «انَّ اللَّهَ عزَّوجلَّ ادَّبَ نَبِيَّهُ فَأحْسَنَ أدَبَه؛ خداى سبحان، پيامبرش را نيكو ادب كرده است». (2) 600

او با انسان ها يكسان برخورد مى كرد و خارج از معيارها و ارزش ها تفاوت ايجاد نمى كرد. ميان تهى دستان و ثروتمندان فرق نمى گذاشت: «يُصافِحُ الْفقيرَ وَ الْغَنىّ.» (3) 601 پيامبر اسلام حتى با خدمت گزار خويش نيز به ادب و احترام رفتار مى كرد. از انس بن مالك نقل است:

به آن خدايى كه او را به حق مبعوث كرد، هيچ گاه نشد كارى كه خوشايند آن جناب نبود، به من فرموده باشد كه چرا چنين كردى و هرگاه زنان آن حضرت، مرا ملامت مى كردند، مى فرمود: «كارى نداشته باشيد، مقدر چنين بوده است». (4) 602

حضرت وقتى با كسى دست مى داد، دست خود را نمى كشيد تا آن طرف دستش را بكشد. (5) 603 ايشان احترام فوق العاده اى به ميهمان مى گذاشت، به گونه اى كه مشايعت ميهمان تا دم خانه از سنت پيامبر بود. همچنين هنگامى كه براى رسول خدا صلى الله عليه و آله ميهمان مى رسيد، حضرت با او غذا ميل مى فرمود و تا


1- . مكارم الاخلاق، ج 1، ص 22.
2- . كافى، ج 3، باب التفريض الى رسول اللَّه صلى الله عليه و آله، ح 4.
3- . بحارالانوار، ج 7، ص 208.
4- . احياء العلوم، ج 2، ص 361.
5- . بحارالانوار، ج 16، ص 236.

ص: 214

ميهمان از غذا خوردن دست نمى كشيد، رسول خدا صلى الله عليه و آله همچنان به خوردن ادامه مى داد. (1) 604 اگر كسى خدمت پيامبر مى رسيد و آن حضرت مشغول نماز بود، نمازش را مختصر مى كرد و به پايان مى رسانيد. پس از نماز، درخواست آن شخص را مى پرسيد و پس از برآوردن خواسته او، بار ديگر به نماز مى ايستاد. (2) 605 پيامبر هركس را مى ديد، نخست سلام مى كرد. هنگام دست دادن با اصحاب خويش، نخست دست خود را پيش مى آورد. هركس كه نزد پيامبر مى آمد، مورد احترام پيامبر قرار مى گرفت. چه بسا عباى خويش را براى او مى گسترد و تشكچه مخصوص خود را براى او پهن مى كرد و اگر آن شخص نمى پذيرفت، با اصرار او را بر آن مى نشانيد. (3) 606 روزى شخصى وارد مسجد شد. پيامبر نيز تنها در مسجد نشسته بود.

وقتى متوجه شد شخصى تازه وارد به سوى او مى آيد، از جاى خود حركت كرد و اندكى جاى خود را تغيير داد. آن مرد عرض كرد: در جايى به اين بزرگى، چرا جاى خود را عوض كرديد؟ پيامبر فرمود: حق هر مسلمانى بر مسلمانان ديگر آن است كه هر وقت ببيند شخصى مى خواهد نزد او بنشيند، به احترام او جاى خود را به او بدهد و كمى آن طرف تر برود. (4) 607

72 همسايه دارى

شخصى به محضر پيامبر اعظم صلى الله عليه و آله آمد و از همسايه مردم آزار خود شكايت كرد. پيامبر به او فرمود: صبور و شكيبا باش. او رفت و پس از مدتى دوباره نزد


1- . سنن النبى، ص 67.
2- . محجة البيضاء، ج 4، ص 135.
3- . سفينة البحار، ج 1، ص 415.
4- . بحارالانوار، ج 16، ص 240.

ص: 215

پيامبر آمد و شكايت خود را تكرار كرد. پيامبر نيز همان پاسخ را داد. او براى بار سوم نزد پيامبر آمد و از همسايه اش شكايت كرد. اين بار پيامبر به او فرمود: روز جمعه كه مردم براى نمازجمعه حركت مى كنند، اثاث خانه ات را بر سر راه مردم بگذار. مردم از تو مى پرسند، چرا وسايل خانه ات را بيرون ريخته اى؟ تو ماجراى آزار همسايه را به آنها بگو. آن مرد دستور پيامبر را اجرا كرد. همسايه اش براى حفظ آبروى خود، از او خواهش كرد: اثاث هايت را به خانه ات بازگردان و من با خدا عهد مى كنم كه ديگر به تو آزار نرسانم. (1) 608 مولاى متقيان، على عليه السلام نيز در آخرين لحظه هاى عمر، فرزندان را به رعايت حقوق همسايگان سفارش فرمود:

اللَّهَ اللَّهَ فى جِيرانِكُم فَإنَّهُ وَصِيَّةُ نبيِّكُمْ. (2) 609

خدا را خدا را در مورد همسايگانتان (در نظر داشته باشيد و به آنها نيكى كنيد)؛ كه اين سفارش پيامبرتان است.

از رسول خدا صلى الله عليه و آله روايت شده است:

كسى كه ايمان به خدا و روز قيامت دارد، همسايه اش را آزار نمى دهد. (3) 610

همسايه خوب آن نيست كه همسايه اش را آزار ندهد، بلكه همسايه خوب آن است كه آزار همسايه را هم تحمل كند. (4) 611

حضرت صادق عليه السلام فرمود:

مردى از انصار خدمت پيامبر اعظم صلى الله عليه و آله آمد و عرض كرد: من خانه اى در فلان محله خريده ام. نزديك ترين همسايه ام كسى است كه نه از شر او ايمنم و نه به نيكى او اميدوارم. پيامبر به على عليه السلام و سلمان و اباذر (راوى


1- . اصول كافى، ج 2، ص 668.
2- . بحارالانوار، ج 74، ص 153.
3- . همان، ج 43، ص 62.
4- . همان، ج 77، ص 320.

ص: 216

مى گويد چهارمى را فراموش كرده ام گمان مى كنم مقداد باشد) دستور داد در ميان مسجد با صداى بلند بگويند: «لَاإيمانَ لِمَنْ لَم يَأمَنْ جارُهُ بَوائِقَهُ؛ ايمان ندارد كسى كه همسايه خويش را ايمن نگرداند از آزار و شر خود.» پس از آن فرمود: «اعلام كنيد تا چهل خانه از چهار طرف چپ و راست، جلو و عقب، همسايه به شمار مى روند». (1) 612

رسول اكرم صلى الله عليه و آله در تفسير آيه «وَ يَمْنَعُونَ الْماعُونَ» (ماعون: 4) مى فرمايد:

كسى كه همسايه اش را از ماعون (يعنى نيازهاى ضرورى زندگى) منع كند، خداوند در قيامت او را از خير خود منع مى كند و او را به خودش وامى گذارد و كسى كه خدا او را به حال خود واگذار كند، در بدترين حالت خواهد بود. (2) 613

حضرت رسول الله صلى الله عليه و آله مى فرمود:

هماره جبرئيل درباره همسايه سفارش مى كرد، تا بدان جا كه گمان كردم همسايه به زودى ميراث برخواهد شد. كسى كه به پروردگار و روز رستاخيز باور دارد، همسايه اش را نيازارد.

ايشان نيازردن همسايه را تا بدان جا گسترش داد كه فرمود: «اگر سگ همسايه ات را بزنى، همسايه ات را آزرده اى». (3) 614 در نبرد تبوك نيز فرمود: كسى كه همسايه اش را مى آزارد، همراه ما نيايد. به ايشان گفتند: فلان زن روزها روزه مى گيرد و شب ها عبادت مى كند و در راه خدا انفاق مى كند، ولى همسايه اش را با زبانش مى آزارد. فرمود: خيرى در او نيست و از دوزخيان است. گفتند: بانوى ديگرى است كه تنها نمازهاى واجبش را مى خواند و تنها ماه مبارك رمضان روزه مى گيرد، ولى همسايه اش را نمى آزارد. حضرت فرمود: او از بهشتيان است. (4) 615


1- . همان، ج 16، ص 43.
2- . نورالثقلين، ج 5، ص 679.
3- . مستدرك الوسائل، ج 8، ص 423.
4- . بحارالانوار، ج 68، ص 394.

ص: 217

پيامبر اعظم صلى الله عليه و آله مى فرمود:

حق همسايه بر آدمى اين است: اگر همسايه اش از او پول طلبيد، به او وام دهد. اگر به همسايه اش نيكى رسيد، به او تبريك بگويد. اگر به همسايه اش گزندى رسد، دلدارى اش دهد، اگر ميوه اى مى خرد، به او هديه دهد. اگر به رايگان چيزى نمى بخشد، پس آن را پنهانى به خانه خويش بَرَد. خانه اش را چنان بلند نسازد كه مانع عبور باد و نسيم شود، مگر با اجازه او. به فرزندش چيزى ندهد كه بچه هاى همسايه خشمگين شوند.

همسايه ها سه دسته اند: دسته اول سه حق دارد: حق مسلمان بودن؛ حق همسايگى و حق خويشاوندى. دسته دوم دو حق دارد: حق اسلامى و حق همسايگى. گروه سوم نيز همسايگان كافرند كه تنها از حق همسايگى برخوردارند. (1) 616

73 رفتار با كودكان

رسول اللَّه صلى الله عليه و آله با شخصيت و كرامتى كه داشت، در برابر كودكان، خود را همسان آنان قرار مى داد. با آنها بازى مى كرد، انس مى گرفت و به ديگران هم سفارش مى كرد: «كسى كه كودك نزد وى است، بايد كودكانه رفتار كند». (2) 617


1- مستدرك الوسائل، ج 8، 424.
2- وسائل الشيعة، ج 5، ص 121.

ص: 218

رسول اللَّه صلى الله عليه و آله مى كوشيد با بازى كردن و هديه دادن به كودكان، آنان را خوشحال كند. پس در اين باره سفارش مى كرد:

كسى كه دختربچه خويش را خوشحال كند، مانند اين است كه برده اى از فرزندان اسماعيل عليه السلام را آزاد كرده باشد و كسى كه پسر بچه خود را خوشحال كند، همانند اين است كه از خوف خدا، اشك ريخته باشد. (1) 618

حضرت محمد صلى الله عليه و آله برآن بود تا كودكان آزرده خاطر نشوند. ايشان براى رشد و شكوفايى كودك به آنان شخصيت مى داد و به ديگران سفارش مى كرد كه به كودكان خود احترام بگذارند. (2) 619 خود ايشان با همه عظمتى كه داشت، در كوچه و بازار به كودكان سلام مى كرد و مى فرمود اين كار را مى كنم تا پس از من نيز سنت گردد. (3) 620 بايد توجه داشت همان گونه كه شخصيت دادن به كودكان سبب عزت مندى آنان مى گردد، تخريب شخصيت، آنان را سست و زبون بارمى آورد.

در اهميت دادن رسول اللَّه صلى الله عليه و آله به كودكان موارد زير شنيدنى است:

1. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله چون در نماز مى شنيد كه كودكى گريه مى كند، نمازش را طول نمى داد تا مادرش به او رسيدگى كند. (4) 621 2. رسول خدا صلى الله عليه و آله چون كودكان انصار را مى ديد، دست بر سر ايشان مى كشيد و به آنها سلام مى داد و برايشان دعا مى كرد. (5) 622 3. چون حضرت رسول اللَّه صلى الله عليه و آله از سفر برمى گشت، كودكان به استقبال وى مى آمدند. پيامبر مى ايستاد و مى فرمود تا آنها را با خود سوار كنند. خود، بعضى را بر پيش چهارپا مى نشاند و بعضى را بر پس و بعضى را مى فرمود تا اصحاب سوار كنند. (6) 623 4. چون نوزاد كوچكى را براى دعا يا نام گذارى به حضور پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى آوردند، حضرت براى احترام صاحبش، او را در دامن خود مى گذارد.

گاهى اتفاق مى افتاد كه كودكى در دامن پيامبر ادرار مى كرد. كسى كه بول كردن


1- بحارالانوار، ج 101، ص 69، ص 94.
2- وسائل الشيعه، ج 15، ص 195.
3- همان، ج 3، ص 209.
4- علل الشرايع، ج 2، ص 33.
5- شرف النبى، ص 65.
6- همان، ص 85.

ص: 219

كودك را مى ديد، بر سر او فرياد مى كشيد، ولى نبى اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمود: با تندى، از ادرار كودك جلوگيرى نكنيد تا اينكه ادرارش تمام شود. هنگامى كه دعا يا نام گذارى تمام مى شد، والدين كودك با خوشحالى، كودك خويش را مى گرفتند و آزردگى و ملالت خاطرى در پيامبر احساس نمى كردند. هنگامى كه آنان مى رفتند، حضرت، لباس خود را تطهير مى كرد. (1) 624

74 درك جوانان

رسول گرامى اسلام، جوانان را قدر مى نهاد و به خواسته هاى آنان توجه داشت. ايشان به آرمان خواهى و خواسته هاى دوران جوانى، به ويژه به تمايل جنسى آنان توجه مى كرد. و براى تأمين اين خواسته ها مى كوشيد. در جامعه مورد نظر رسول اللَّه صلى الله عليه و آله، پيوند ازدواج، ساده ترين و بى آلايش ترين و در عين حال، استوارترين پيوندها بود كه به سادگى انجام مى گرفت. اين جامعه گرفتار چشم و هم چشمى ها، سخت گيرى ها و انتظارهاى بى جا از همسران نبود.

رسول اللَّه صلى الله عليه و آله با درك صحيح موقعيت، احساسات، عواطف و تمايلات جوانان، به عزت مندى اين قشر آينده ساز توجه داشت و در ابعاد گوناگون بر آموزش جوانان تأكيد مى كرد: «عَلِّموا أولادَكم السِّباحَةَ و الرِّمايَةَ؛ به فرزندان خويش تيراندازى و شنا بياموزيد.» (2) 625 رسول گرامى حتى مسئوليت هاى بزرگ را به جوانان واگذار مى كرد. اين برخوردها چنان جوانان حجاز را مجذوب ايشان ساخت كه دست از خانه و كاشانه كشيدند و در سخت ترين شرايط در كنار


1- . مكارم الاخلاق، ج 1، ص 25.
2- . وسائل الشيعه، ج 12، ص 247.

ص: 220

ايشان ماندند. رسول اللَّه صلى الله عليه و آله، مسئوليت هاى بزرگ فرهنگى، اجتماعى و نظامى را به جوانان واگذارمى كرد. پيش از هجرت حضرت به مدينه، مصعب بن عمير را كه نوجوانى بيش نبود، براى انجام رسالت فرهنگى و تبليغى به مدينه فرستاد. وى در جنگ هاى بدر و احد، فرمانده و پرچمدار سپاه حق بود كه با حماسه آفرينى در جنگ احد به شهادت رسيد.

پس از فتح مكه نيز عتاب بن اسيد را به عنوان والى مكه برگزيد، در حالى كه بيست و يك سال بيشتر نداشت و افراد بزرگ تر از وى در بين صحابه هم فراوان بود. وقتى به اين كار حضرت اعتراض كردند، حضرت با متانت پاسخ داد كه بزرگى سن، ملاك مسئوليت نيست. ملاك، شايستگى و فضيلت است و شايستگى و فضيلت به سن و سال نيست. به تعبير ديگر، سن سبب بزرگى نيست. فضيلت و شايستگى مايه بزرگى است: «فَلَيْسَ الْأكبرُ هُو الْافضلُ بَل الْافضلُ هُو الْاكبرُ». (1) 626

همين مطالب در مورد معاذ بن جبل كه 26 سال داشت، مطرح شد. پيامبر، ايشان را به عنوان مبلّغ دينى در مكه منصوب كرده بود. (2) 627 همچنين اسامة بن زيد را در سمت فرماندهى لشكرى به جنگ روميان فرستاد، در حالى كه تنها 18 سال داشت.

پيامبر در پاسخ معترضان فرمود: اسامه همانند پدرش زيد شايسته اين مقام است. (3) 628 فراهم آوردن وسيله ارتباطى جوانان با خداوند و خدامحورى در كارها، در سيره پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله جايگاهى بس رفيع داشت، به گونه اى كه حضرت محمد صلى الله عليه و آله در توصيه اى به يكى از جوانان عصر خويش مى فرمايد:

اى جوان! كلماتى به تو مى آموزم: حق خداوند متعال را رعايت كن؛ خداوند نيز تو را حفظ مى كند. حق خداوند را رعايت كن كه آن را فراروى خويش


1- . اسدالغابه، ج 3، ص 556؛ سيره حلبى، ح 3، ص 556.
2- . سيره حلبى، ج 3، ص 59.
3- . طبقات الكبرى، ج 2، ص 374.

ص: 221

مى يابى. هرگاه چيزى بخواهى، از خداوند بخواه. هرگاه يارى جستى، از خداوند يارى جوى. بدان اگر همه مردمان گرد آيند تا بهره اى به تو رسانند، نخواهند توانست نفعى به توبرسانند، مگر آنچه خداوند متعال براى تو مقرر كرده است و اگر گرد آيند تا زيانى به تو برسانند، نخواهند توانست زيانى به تو برسانند، مگر آنچه خداوند به زيان تو مقرر كرده است. (1) 629

باز ايشان در كلام زيبايى مى فرمايد:

مَنْ احَبَّ انْ يَعْلَمَ ما لَهُ عِندَ اللَّهِ فَلْيَعْلَمْ مَا للَّهِ عِنْدَهُ. (2) 630

هر كه دوست دارد بداند نزد خدا چه دارد، بايد بداند خدا نزد او چه دارد.

به فرموده ايشان، اگر ياد خدا فزونى يابد، محبت خدا هم فراهم مى آيد:

«مَنْ اكْثَرَ ذِكْرَ اللَّهِ احَبَّهُ؛ هركس بسيار خدا را ياد كند، خدا هم او را دوست خواهد داشت». (3) 631

مشورت، از نگاه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله جايگاه ويژه اى داشت تا جايى كه مى فرمود: «لا مُظاهَرَةَ اوْثَقُ مِن الْمُشاوَرَةِ؛ هيچ پشتيبانى قابل اعتمادتر از مشورت نيست». (4) 632

ايشان پيوسته ياران و پيروان خويش را به مشاوره توصيه مى فرمود. (5) 633 رسول اكرم صلى الله عليه و آله هفت سال سوم زندگى را دوران مشورت و وزارت جوان دانسته است. (6) 634 او به جوانان اهميت مى داد و در صحنه هاى مختلف، ديدگاه هاى آنان را جويا مى شد.

در سال سوم هجرت كه قريش با سه هزار مرد جنگى با مسلمانان وارد جنگ شد و زمينه نبرد احد را فراهم آورد، پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله پس از آگاهى از


1- . محمد بن عيسى، سنن الترئدى، ج 4، ص 667.
2- . برقى، المحاسن، ج 1، ص 252؛ نور الثقلين حويزى، ج 4، ص 583.
3- . بحارالانوار، ج 9، ص 160.
4- . المحاسن، ج 2، ص 435.
5- . بيهقى، السنن الكبرى، ج 10، ص 109.
6- . مكارم الاخلاق، ج 1، ص 478.

ص: 222

تصميم قريش، در پى مقابله با هجوم مشركان برآمد. ايشان خوش نداشت كه جنگ جويان مسلمان در بيرون شهر مدينه با دشمن روبه رو شوند، بلكه برخورد با مشركان را در مدينه ترجيح مى داد. (1) 635 ازاين رو، نظر خود را با اصحاب در ميان گذاشت و آنان را به مشورت فراخواند.

بزرگان مهاجر و انصار نيز ديدگاه پيامبر را پسنديدند و با ايشان هم عقيده شدند، ولى جوانان كه بسيارى از آنان به دليل كوچكى، در نبرد بدر شركت نكرده بودند، به شوق شهادت، با اين رأى مخالفت كردند و گفتند: اى رسول خدا! ما را بر سر دشمن ببر تا گمان نكنند كه ترسيده ايم و از ناتوانى و زبونى در شهر مانده ايم. (2) 636 در نتيجه اصرار آنان، رسول خدا صلى الله عليه و آله، نظر جوانان را مقدم داشت و تصميم به حركت گرفت. پس به خانه رفت، سلاح پوشيد و آماده حركت شد. ايشان در پاسخ به ياران جوانش كه در پى توبيخ صحابى بزرگ سعد بن معاذ و اسيد بن حضير، از اصرار خويش معذرت خواستند، فرمود: پيامبرى را سزاوار نيست كه لباس جنگ بپوشد و بى آنكه جنگ كند، آن را از تن در آورد.

اكنون بنگريد به آنچه انجام مى دهيد و به نام خدا رهسپار شويد كه اگر شكيبا باشيد، پيروز خواهيد شد. (3) 637 نيكويى مشاوره و شخصيت دادن به ياران جوان، نزول اين آيات را به همراه داشت:

فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ ولَوْ كُنْتَ فَظّاً غَليظَ الْقَلْبِ لَاْنفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمْ و شاوِرْهُمْ فِى الْامْرِ فَاذا عَزَمْتَ فَتَوكَّلْ عَلَى اللَّهِ انَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَوَكِّلين. (آل عمران: 159)


1- . تاريخ يعقوبى، ج 1، ص 406.
2- . جعفر مرتضى عاملى، الصحيح فى السيرة النبى الاعظم، ج 6، ص 87.
3- . تاريخ يعقوبى، ج 1، ص 406.

ص: 223

به (بركت) رحمت الهى، در برابر آنان نرم (و مهربان) شدى و اگر خشن و سنگ دل بودى، از اطراف تو پراكنده مى شدند. پس آنها را ببخش و براى آنها آمرزش بطلب و در كارها با آنان مشورت كن، ولى هنگامى كه تصميم گرفتى (قاطع باشى)، بر خدا توكل كن؛ زيراخداوند، متوكلان را دوست دارد.

نگاه مهربان پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به جوانان، همراه با بزرگداشت شخصيت و تكريم احساسات آنان، بسيار ارزشمند است. ايشان به ديگران نيز توصيه مى فرمايد:

أوْصيكَمْ بِالشُبانِ خَيْراً فَانَّهُمْ ارَقُّ أَفْئِدَةً. (1) 638

شما را سفارش مى كنم كه با جوانان به خوبى و نيكى رفتار كنيد؛ چون آنان نازك دل ترند.

75 پاسداشت كهن سالان

پيامبر اسلام مى فرمود: «احترام به پيرمرد و پيرزن مسلمان، بزرگداشت خداوند است.» (2) 639 جوانان را به احترام نهادن به كهن سالان تشويق مى كرد و مى فرمود:

هيچ جوانى، كهن سالى را به خاطر پيرى اش گرامى نمى دارد، جز آنكه هنگام پيرى خودش، خداوند كسى را برايش فراهم مى كند كه احترامش گذارد. (3) 640

امام صادق عليه السلام فرمود: «روزى دو مرد نزد حضرت آمدند. يكى پير و ديگرى جوان. مرد جوان پيش از همراه كهن سالش لب به سخن گشود. پيامبر فرمود: (ابتدا) بزرگ (تر) و بزرگ (تر)». (4) 641


1- . سفينة البحار، ج 2، ص 176.
2- . اصول كافى، ج 2، ص 165.
3- . مشكاة الانوار، ص 293.
4- . مستدرك الوسائل، ج 8، ص 393.

ص: 224

رسول رحمت همواره خانواده ها را به احترام پيران فرا مى خواند و مى فرمود:

كهن سال در ميان خاندانش بسان پيامبر در ميان امتش است. (1) 642 از ما نيست كسى كه كهن سالان ما را احترام نكند؛ (2) 643 (زيرا) بركت با بزرگان شماست. (3) 644

عبدالرحمن بن عبداللَّه مى گويد: از پدرم شنيدم كه مى گفت پدرم، بديل بن ورقاء برايم تعريف كرد وقتى مكه فتح شد، عباس عموى پيامبر، مرا در برابر رسول خدا صلى الله عليه و آله متوقف ساخت و عرضه كرد: اى رسول خدا! امروز، روزى است كه هر قومى (از مسلمانان) به شرافتِ كارى دست يافتند. در مورد دايى خودتان، بديل بن ورقاء كه از ريش سفيدان قبيله خود بوده و اكنون خانه نشين شده و كارى به او سپرده نشده است، فكرى كنيد!

پيامبر به بديل فرمود: ابروان خود را كنار بزن. بديل ابروانش را بالا زد و نقاب از صورت برگرفت و محاسن سياهش پيدا شد. پيامبر پرسيد: چند سال دارى؟ او در پاسخ گفت: اى رسول خدا، من نود و هفت سال دارم. پيامبر لبخندى زد و فرمود: خداوند بر جمال و سياهى (ريش) تو بيفزايد و تو و فرزندانت را از مواهبش بهره مند سازد.

ا


1- . جامع الصغير، ج 2، ص 90.
2- . اصول كافى، ج 2، ص 165.
3- . بحار الانوار، ج 72، ص 137؛ برگرفته از: همنام گل هاى بهارى، ص 218.

ص: 225

76 يتيم نوازى

ماه مبارك رمضان به پايان رسيده بود و مراسم جشن روز عيد فطر، به شكل مخصوصى برگزار مى شد. مردم به فقيران و بينوايان انفاق مى كردند و صدقه و فطريه بين آنان تقسيم مى گشت. نماز عيد و دعا وخطبه نمازعيد نيزمثل هميشه برگزار شد. جشن روز عيد فرا رسيد و خوراكى ها و شيرينى ها را ميان مسلمانان پخش كردند. اسباب بازى هايى در دسترس بچه ها گذاشته شده بود و كوچك و بزرگ سرگرم تفريح بودند. كودكان، در اطراف ميدان به بازى و جست وخيز مشغول بودند. آنها لباس هاى نو بر تن داشتند و همراه پدر و مادرشان، در گردش و حركت بودند. همه جا صداى خنده و شادى به گوش مى رسيد.

در چنين هنگامه اى، چشم كنجكاو و پرمهر رسول خدا صلى الله عليه و آله به كودكى افتاد كه جامه كهنه و پاره اى پوشيده و با قيافه اى اندوهگين و دلى پر از آرزو ايستاده بود و به بچه هايى كه به مجلس جشن آمده بودند، نگاه مى كرد. همين كه پيامبر او را ديد، دانست كه كودكى يتيم است. رسول اكرم صلى الله عليه و آله به طرف آن كودك رفت و با لبخند شيرينى فرمود: امروز من مى خواهم پدر شما باشم! پس كودك را از زمين بلند كرد و در آغوش گرفت و او را بسيار نوازش كرد.

كودك از اين محبت پدرانه خوشحال شد، تبسمى بر لبانش نقش بست و همراه پيامبر، وارد ميدان جشن عمومى شد. (1) 645 همچنين آورده اند: زمانى كه خبر شهادت جعفر بن ابى طالب به مدينه رسيد، رسول اكرم صلى الله عليه و آله به خانه جعفر آمد و به همسر او اسماء بنت عميس فرمود: كودكان جعفر را بياور. وقتى اسماء كودكان يتيم جعفر را نزد پيامبر آورد، حضرت آنان را در آغوش گرفت و به آنها بسيار محبت كرد. عبداللَّه پسر جعفر مى گويد: خوب به خاطر دارم روزى را كه پيامبر نزد مادر آمد و خبر مرگ پدرم را به او داد و دست محبت بر سر من و برادرم كشيد. (2) 646


1- . سعيدى، داستان هايى از زندگى پيغمبر، ص 123.
2- . بحارالانوار، ج 18، ص 212.

ص: 226

در خبر ديگرى نيز آمده است: كودك يتيمى نزد رسول اكرم صلى الله عليه و آله آمد و عرض كرد: پدرم از دنيا رفته و مادرم تنگ دست و فقير است. خواهرم شوهر و سرپرستى ندارد. از چيزهايى كه خدا به تو عنايت فرموده است، به من اطعام كن تا خداى تعالى خشنود گردد. (1) 647 پيامبر تحت تأثير سخنان كودك قرار گرفت و به او فرمود: چقدر نيكو سخن مى گويى! پس به بلال حبشى فرمود: با شتاب به حجره هاى همسران من برو و ببين اگر غذايى هست، با خود بياور. بلال رفت و به جست وجو پرداخت و 21 دانه خرما يافت و به خدمت پيامبر آورد.

حضرت خرماها را به سه قسمت تقسيم كرد. هفت عدد آن را به كودك يتيم داد و فرمود: بقيه را بگير. نصف آن را به مادرت بده و نصف ديگر را به خواهرت.

كودك يتيم در حالى كه خوشحال و خندان بود، به طرف خانه خود حركت كرد.

در اين هنگام، يكى از ياران پيامبر به نام معاذ از جا برخاست و دست نوازش و محبت بر سر آن كودك يتيم كشيد و با سخنان مهرانگيز، وى را تسلى خاطر داد و گفت: خداوند يتيمى تو را جبران كند و تو را جانشين پدرت قرار دهد.

پيامبر به معاذ فرمود: اى معاذ! كار تو را ديدم. بدان كه هركس يتيمى را سرپرستى كند و دست نوازش بر سر او بكشد، خداوند به هر تارمويى كه از زير دستش مى گذرد، پاداش نيكويى به او مى دهد و گناهى از گناهان او را محو مى كند و بردرجه و مقام او مى افزايد.

ايشان در سخنى ديگر مى فرمايد: آيا دوست دارى دلت نرم شود و به حاجت خود برسى؟ به يتيم مهرورزى كن، او را نوازش كن و از غذاى


1- . ترجمه تفسير مجمع البيان، ج 27، ص 147.

ص: 227

خويش به او بخوران تا دلت نرم شود و به حاجت خود برسى. (1) 648

همچنين فرمود:

محبوب ترين خانه هاى شما در نظر خداوند، خانه اى است كه در آن به يتيمى احترام نهاده شود. (2) 649

حضرت در روايت ديگرى مى فرمايد:

در بهشت خانه اى به نام خانه شادمانى هست. تنها و تنها كسى به اين خانه مى رود كه يتيمان دين باور را شاد سازد. (3) 650

77 ميهمان دوستى

ميهمان دوستى و ميهمان نوازى از ويژگى هاى سخاوتمندان است. اين كار در سيره رسول گرامى اسلام بسيار ديده مى شود.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله همراه خانواده و خدمت كار و هم زمان با آنان غذا مى خورد. اگر مسلمانى هم به ميهمانى دعوت شده بود، همراه آنان، نشسته بر زمين و بر روى هر چه كه ديگران طعام مى خورند، غذا مى خورد و از هرچه خانواده اش مى خوردند، با آنان مى خورد. مگر آنكه ميهمان داشته باشد كه تنها در اين صورت، ترجيح مى داد با ميهمانش غذا بخورد. محبوب ترين غذا

(4) 651


1- . جامع الصغير، ج 1، ص 39.
2- . همان.
3- . همان، ج 2، ص 433.
4- سيد حسين اسحاقى، ملكوت اخلاق (گلگشتى در جلوه اى رفتارى و گفتارى پيامبر اعظم صلى الله عليه و آله)، 1جلد، نشر مشعر - تهران، چاپ: 2، 1385.

ص: 228

و سفره در نظر پيامبر، غذايى بود كه شركت كنندگان بيشترى بر سر طعام باشند. (1) 652 در سفره هاى جمعى، رسول خدا صلى الله عليه و آله، زودتر از همه دست به غذا مى برد و ديرتر از همه دست از غذا مى كشيد تا ديگران بدون حجب و حيا و خجالت كشيدن، غذا بخورند. (2) 653 مى فرمود تا هركس از جلوى خودش غذا بخورد. آن حضرت غذا خوردن به تنهايى را دوست نداشت و تنها غذا نمى خورد. (3) 654 هرگاه با جمعى به ميهمانى مى رفت، اگر كسى كه دعوت نبود، با او و يارانش همراه مى شد، نزديك خانه ميزبان كه مى رسيدند، مى فرمود: تو را كه دعوت نكرده اند، همين جا باش تا براى تو هم از ميزبان، اجازه بگيريم. (4) 655 هرگاه ميهمان به خانه وى مى آمد، با ميهمان غذا مى خورد و از سفره دست نمى كشيد تا آنكه ميهمان از طعام دست بكشد. (5) 656 غذاى داغ نيز نمى خورد. (6) 657 سلمان فارسى مى گويد: بر رسول خدا صلى الله عليه و آله وارد شدم و ديدم آن بزرگوار به پشتى تكيه داده است. آن پشتى را براى من گذاشت و فرمود: اى سلمان هر مسلمانى كه برادر مسلمانش بر او وارد شود و جهت احترام و بزرگداشت براى او پشتى بگذارد، خداوند او را مى آمرزد. (7) 658 از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نقل شده است:

هر مسلمانى كه به مسلمانان ديگر خدمت كند، خداوند به تعداد آنها در بهشت برايش خدمت گزار قرار مى دهد. (8) 659

معاذ بن جبل مى گويد: روزى ميهمانى بر من وارد شد و من چيزى در خانه نداشتم، مگر مقدارى نان خشك و آب گوشت كه با خجالت آنها را نزد او گذاشتم. بعدها از پيامبر پرسيدم: آيا اين كار اجرى هم داشته است؟ حضرت فرمود: اگر تمام فرشتگان آسمان ها جمع شوند، قادر نخواهد بود كه ثواب اين اطعام و اكرام را ذكر كنند. (9) 660


1- . سنن النبى، ص 166.
2- . محاسن، ص 448.
3- . سنن النبى، ص 177.
4- . مكارم الاخلاق، ص 22.
5- . سنن النبى، ص 67.
6- . بحارالانوار، ج 16، ص 246.
7- . مكارم الاخلاق، ص 20.
8- . اصول كافى، ج 2، ص 200.
9- . بحر المحبه، ص 118؛ برگرفته از: سيد مهدى شمس الدين، اخلاق اسلامى در برخوردهاى اجتماعى، ص 97.

ص: 229

از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت شده است:

هنگام ملاقات و اولين برخورد، سلام كنيد و مصافحه كنيد (يعنى دست يكديگر را بفشاريد) تا گناهانتان ريخته شود. (1) 661

بنابراين، پيشوازى از ميهمان و مصافحه كردن با او از وظايف ميزبان است.

باز از آن حضرت روايت است:

كسى كه ميهمان خود را غذا بدهد، خداوند از طعام ها و ميوه هاى بهشتى به او مى خوراند. (2) 662

78 صله رحم

پيامبر گرامى اسلام مى فرمود:

كسى كه پيوند خويشاوندى را گسسته است، با ما هم نشين نمى شود؛ چون لطف خداوند بر گروهى كه ميان آنان قطع رحم شده است، فرود نمى آيد. (3) 663

به گفته جابر بن عبداللَّه، روزى رسول گرامى خطاب به مسلمانان فرمود:

اى مسلمانان! از خداوند پروا كنيد و با خويشان پيوند برقرار سازيد. همانا بوى بهشت از فاصله هزار سال راه استشمام مى شود، ولى كسى كه پيوند خويشى بگسلد، آن را استشمام نمى كند. (4) 664


1- . بحارالانوار، ج 74، ص 153.
2- . اصول كافى، ج 2، ص 204.
3- . مازندرانى، شرح اصول كافى، ج 9، ص 202.
4- . مستدرك الوسائل، ج 9، ص 206.

ص: 230

همچنين نقل است كه فردى خدمت حضرت رسيد و گفت: خويشاوندى دارم كه با آنها رابطه دارم، ولى آنان آزارم مى دهند. تصميم گرفته ام آنان را ترك كنم. رسول اللَّه صلى الله عليه و آله فرمود: آن گاه خدا هم تو را ترك مى كند! گفت: پس چه كنم؟ رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: به كسى كه محرومت كرده است، عطا كن. با كسى كه از تو بريده است، رابطه برقرار كن. كسى كه بر تو ستم روا داشته، از او درگذر. هرگاه چنين كردى، خداوند پشتيبان تو خواهد بود. (1) 665 با خويشاوندان خود مى پيوست، بى آنكه آنان را بى جهت بر ديگران برترى دهد. ايشان مى فرمود:

نيكوكارى و پيوند، عمرها را طولانى؛ شهرها را آباد و دارايى را زياد مى كند، گرچه انجام دهندگان آن بدكاران باشند. كسى كه به سوى خويشاوندى مى رود تا با مال و جانش با او پيوند برقرار كند، آفريدگار والا، پاداش صد شهيد را به وى عطا مى فرمايد و براى هر گامش چهل هزار پاداش مى نويسد و چهل هزار گناه از وى مى زدايد و به همين مقدار بر درجه اش بيفزايد و گويا صد سال صبورانه خداوند را عبادت كرده است. (2) 666

آورده اند هنگامى كه خواهر رضاعى پيامبر، شيماء را ميان اسيران هوازن خدمت پيامبر آوردند و آن حضرت او را شناخت، رداى خويش را گسترد و به او فرمود: اگر دوست دارى نزد ما باش. ما تو را محترم مى داريم و محبت خواهيم كرد و اگر بخواهى نزد قوم خود بازگردى، تو را به سوى آنان بازمى گردانيم. شيماء خواست كه نزد قوم خويش بازگردد. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نيز او را با هدايايى به سوى


1- . بحارالانوار، ج 7، ص 92.
2- . همان، ج 71، ص 89.

ص: 231

قومش روانه كرد. (1) 667 ثويبه، كنيز ابولهب، پيامبر را در كودكى شير داده بود. پيامبر به منظور حق شناسى، هدايايى از پول و لباس، براى او فرستاد. هنگامى كه ثوبيه از دنيا رفت، آن حضرت تحقيق كرد كه خويشان و بازماندگانش چه كسانى هستند كه به آنان احسان كند. به آن حضرت اطلاع دادند كه ثوبيه خويشاوند و بازمانده اى ندارد. (2) 668 با همه احترامى كه براى خويشان خود قائل بود، هيچ گاه مرز ارزش ها را نمى شكست. در تاريخ بسيار ديده شده است اگر فردى زمام دار كشورى گردد، خويشاوندان و اقوام و اطرافيان او سوءاستفاده ها و چپاولگرى هاى بسيار مى كنند، ولى پيامبر در همان آغاز به طور قاطع جلوى بستگان خود را گرفت تا از مرز حق خود تجاوز نكنند. ابوعبيده مى گويد: شنيدم امام صادق عليه السلام فرمود:

پس از فتح مكه، پيامبر، بنى هاشم را به دور خود جمع كرد و خود بر بالاى صفا ايستاد و به آنها رو كرد و فرمود: اى فرزندان هاشم! و اى فرزندان عبدالمطلب! من رسول و فرستاده خدا به سوى شما هستم و همه شما را دوست دارم. نگوييد محمد صلى الله عليه و آله از ماست. به خدا سوگند، كه دوست من از ميان شما و غير شما نيست، جز پرهيزگاران. پس مى بينم شما را در حالى كه روز قيامت، دنيا را بر گردن هاى خود حمل مى كنيد و ديگران (غير بستگان) را كه آخرت را با خود حمل مى كنند. آگاه باشيد كه من عذر خود را بين خود و شما، با خداوند متعال بيان كردم. و به درستى كه عمل من از آنِ من است و عمل شما براى شماست. (3) 669

به اين ترتيب، آنها را مثل ديگران در رفتار و كردارشان مسئول خود دانست و از غرور خويشى با پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله، بيرون آورد و از هرگونه


1- . سفينة البحار، ج 1، ص 417.
2- . همان.
3- . بحارالانوار، ج 21، ص 111.

ص: 232

سوءاستفاده احتمالى پيش گيرى كرد.

79 مسكين نوازى

پيامبر رحمت و هدايت، وسيله نزديك شدن به خداوند را دوست داشتن مسكينان و نزديك شدن به آنان اعلام كرد. رسول گرامى اسلام، بينوايان را سخت دوست مى داشت و مى فرمود:

امَرَنِى رَبّى أُحِبَّ الْمَساكينَ الْمُسلمينَ. (1) 670

پروردگارم به من فرمان داده است كه مسلمانان بى چيز را دوست بدارم.

از اميرالمؤمنين على عليه السلام روايت شده كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نقل كرده است خداوند در شب معراج به او فرمود:

اى احمد! دوست داشتن خدا؛ دوست داشتن فقيران و نزديك شدن به ايشان است. گفت: آنها چه كسانى هستند؟ فرمود: كسانى كه به اندك خشنودند و بر گرسنگى شكيبايند و بر زندگى گوارا سپاس گزارند و از گرسنگى و تشنگى شكايت نمى كنند و با زبانشان دروغ نمى گويند و بر پروردگارشان خشمناك نباشند و بر آنچه از دست داده اند، افسرده خاطر نمى شوند و به آنچه به دست مى آورند، شادمان نمى شوند. اى احمد! دوست داشتن من، دوست داشتن فقيران است. به فقيران و مجلسشان نزديك شو تا تو را به خود نزديك كنم و از ثروتمندان و مجلسشان دور شو كه فقيران، دوستان من هستند. (2) 671

پيامبر خدا، ياران خود را به نزديك شدن به مستضعفان و دوستى ايشان سفارش مى كرد. سلمان فارسى مى گويد:


1- . كافى، ج 8، ص 49.
2- . بحارالانوار، ج 77، ص 23.

ص: 233

حبيبم، رسول خدا صلى الله عليه و آله مرا به هفت خصلت سفارش فرمود: اينكه در هيچ حالى آنها را ترك نكنم. اينكه به پايين تر از خود بنگرم و به آنكه برتر از من است، ننگرم و اينكه مستمندان را دوست بدارم و به آنان نزديك شوم. (1) 672

آنان كه محبوب خدا هستند، وسيله رحمت هاى الهى اند. واقدى مى نويسد: «از عكرمه برايم نقل كرده اند كه مى گفت: مردم درباره كيفيت تقسيم غنيمت هاى جنگ بدر دچار اختلاف شدند. پس رسول خدا صلى الله عليه و آله دستور داد تا همه غنيمت ها را به بيت المال برگردانند و همه برگردانده شد. شجاعان گمان مى كردند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله غنيمت ها را به آنان اختصاص خواهد داد، بدون آنكه به ناتوانان چيزى داده شود، ولى پيامبر دستور داد، تا غنيمت ها به طور مساوى ميان مردم تقسيم شود. سعد بن ابى وقاص گفت: اى رسول خدا! آيا سواركارى كه قوم را حمايت كرده است، بايد با ضعيف و ناتوان مساوى باشد؟ پيامبر فرمود:

مادرت به عزايت بنشيند! مگر شما جز به واسطه ضعيفانتان يارى شديد؟» (2) 673 آن حضرت فرموده است:

إِنَّما يَنْصُرُ اللَّهُ هَذِه الامَّةَ بِضَعيفها، بِدَعْوَتِهم وَ صَلاتِهم وَ اخْلَاصِهم. (3) 674

خداوند اين امت را به واسطه ناتوانانش و دعاى ايشان و نماز و اخلاصشان يارى مى كند.

همچنين رسول گرامى اسلام مى فرمود:

الَّلهُمَّ أَحْيِنى مِسْكيناً وَ أَمِتْنى مِسْكِينا وَ احْشُرْنى فِى زُمْرَةِ الْمَساكين. (4) 675

خدايا! مرا مسكين زنده بدار و مسكين بميران و با مسكينان محشور كن.


1- . الخصال، ج 2، ص 345.
2- . بحارالانوار، ج 96، ص 214.
3- . الدر المنثور، ج 1، ص 237.
4- . سفينة البحار، ج 2، ص 378.

ص: 234

خاتم پيامبران الهى، خود را از مسكينان و مستضعفان مى دانست و هرگز از اين شأن و روحيه دور نگشت. قاضى عياض مى نويسد:

كانَ أَحَبُّ الْأَسامى اليْهِ أَنْ يُقالَ لَهُ مِسْكينٌ. (1) 676

محبوب ترين نام ها براى آن حضرت، آن بود كه وى را مسكين بنامند.

پيامبر خدا هرگز اجازه كوچك شمردن مستضعفان را نمى داد و مى فرمود:

بدانيد كه هركس فقير مسلمانى را تحقير كند، همچون كسى است كه حق خدا را تحقير كرده باشد و خداوند در روز قيامت او را تحقير كند، مگر اينكه توبه كند. كسى كه فقير مسلمانى را گرامى بدارد، در روز قيامت، خدا را در حالى ديدار كند كه از وى راضى است. (2) 677

80 پاداش نيكى ها

حليمه سعديه، مادر رضاعى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از طايفه بنى سعد، تيره اى از قبيله هوازن بود. اين طايفه در جنگ جزو سپاه شرك بودند و افراد بسيارى از آنها به اسارت سپاه اسلام درآمده بودند. از جمله خواهران رضاعى، عمه ها و خاله هاى رضاعى پيامبر و خدمت كاران دوران كودكى آن حضرت در ميان اسيران بودند.

يكى از صفات برجسته پيامبر آن بود كه خدمات افراد را هرچند كوچك بوده و ده ها سال از آن گذشته باشد، ناديده نمى گرفت. در ميان مسلمانان، چهارده تن از طايفه بنى سعد مسلمان شده بودند و در ميانشان زهير بن صرد و


1- . الشفاء بتعريف حقوق المصطفى، ج 1، ص 196.
2- . مكارم الاخلاق، ص 429.

ص: 235

عموى رضاعى پيامبر حضور داشتند. اين دو نفر از حضرت آزادى اسيران بنى سعد را درخواست كردند و يادآور شدند كه آنها از خاندان حليمه سعديه (مادر رضاعى شما) هستند.

پيامبر فرمود: من سهميه خود و فرزندان عبدالمطلب را حاضرم ببخشم، ولى سهميه ديگر مسلمانان از مهاجر و انصار به خودشان مربوط است و بايد آنها تصميم بگيرند. پس از آنكه من نماز ظهر را خواندم، شما در ميان مردم برخيزيد و از آنها تقاضا كنيد كه سهم خود را ببخشند. طايفه بنى سعد بنابر راهنمايى پيامبر، پس از نماز ظهر، از مردم درخواست بخشودگى سهم خود را كردند. آنها به پيروى از پيامبر حاضر شدند كه سهم خود را ببخشند. تنها چند نفر مانند حابس و عينيه سهميه خود را نبخشيدند. پيامبر، اسيران آنها را در برابر هريك، با شش اسير ديگر عوض كرد و در نتيجه، همه اسيران هوازن جز يك پيرزن كه عينيه از بخشيدن او خوددارى ورزيد، آزاد شدند. (1) 678 اين كار نشان دهنده اوج وفادارى پيامبر اعظم صلى الله عليه و آله به خدمات حليمه سعديه و خواهران و برادران رضاعى خود بود. نكته جالب توجه اينكه يكى از افرادى كه در ميان اسيران جنگى وجود داشت، شيماء، خواهر رضاعى پيامبربود. وقتى وى به حضور رسول خدا صلى الله عليه و آله رسيد و عرض كرد من خواهر رضاعى تو (دختر حليمه سعديه) هستم كه اسير شده ام، پيامبر عباى خود را روى زمين پهن كرد و او را روى آن نشاند. پس با احترام خاص به او نگريست و با محبت سرشارى از او احوال پرسى كرد و فرمود: من وقتى كه كودك بودم، تو از من نگه دارى كردى و مدتى كه مادرت به من شير داد، با هم بوديم. اينك اگر مى خواهى، نزد ما بمان كه با كمال احترام شما را حفظ مى كنيم و اگر


1- . سيره ابن هشام، ج 2، ص 49.

ص: 236

مى خواهى، به سوى قومت برگرد. (1) 679 شيماء با تشكر از محبت هاى پيامبر، درخواست آزادى اسيران طايفه خود را مطرح و بازگشت به وطن را انتخاب كرد.

رسول اللَّه صلى الله عليه و آله در حق خواهر رضاعى خود احترام فراوان كرد و در مورد سهم مسلمانان نيز كارى كرد كه آنها با خشنودى و رضايت خاطر، سهمشان را بخشيدند. اين بخشش بزرگوارانه، موجب برانگيختن انگيزه هاى انسانى آنها گشت و فطرت خفته آنها را بيدار كرد، به گونه اى كه همگى از صميم دل مسلمان شدند و راه گشاى اسلام آوردن تيره هاى ديگرى از قبيله هوازن گرديدند.

روزى هيئتى از طرف نجاشى، پادشاه حبشه بر پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله وارد شد.

آن حضرت بلند شد و از آنان پذيرايى كرد. اصحاب عرض كردند كه يا رسول اللَّه صلى الله عليه و آله شما بفرماييد، ما از آنان پذيرايى مى كنيم. پيامبر فرمود: اين جماعت به اصحاب ما در حبشه احترام گذاشته اند و من دوست دارم كه محبت آنان را تلافى كنم. (2) 680 پيامبر خواست در چاهى غسل كند. حذيفه كه همراه حضرت بود، پيراهنى را جلوى او گرفت تا پوشيده باشد. بعد از پيامبر، حذيفه خواست غسل كند. حضرت نيز مانند حذيفه پيراهن را جلوى او گرفت. حذيفه نپذيرفت و گفت: اى پيامبر خدا، پدر و مادرم فداى شما باد، اين كار را نكنيد.

پيامبر اصرار كرد و تا پايان غسل، پيراهن را جلو حذيفه گرفت و فرمود: از دونفرى كه با يكديگر همراهند، هر كدامشان كه با رفيقش مهربان تر باشد، نزد خداوند محبوب تر است. (3) 681


1- كامل ابن اثير، ج 2، ص 266.
2- سفينة البحار، ج 1، ص 417.
3- همان، ص 416.

ص: 237

81 مردم دارى

يكى از موفقيت هاى بزرگ پيامبران الهى به ويژه رسول اللَّه صلى الله عليه و آله، برقرارى ارتباط صميمى و نزديك آنان با مردم است. آنان به دليل فروتنى در برابر مردم، مردمى ترين رهبران جامعه بودند و بيشترين موفقيت را در اجراى رسالت خويش به دست آوردند كه خداى سبحان نيز بر حسن رسالت و موفقيتشان درود مى فرستد: «وَ سَلامٌ عَلَى الْمُرسَلينَ». (صافات: 181)

در اين ميان، روش رسول اللَّه صلى الله عليه و آله بين پيامبران، مثال زدنى است. وى در همسانى با مردم آن قدر فروتنى نشان مى داد كه آيه «وَ اخْفِضْ جَناحَكَ لِمَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُؤْمِنينَ؛ بال عطوفت خويش را زير پاى پيروانت بگستران.» به خوبى بيانگر اين معناست و پيامبر در همسانى با مردم و مردمى بودن، آن قدر پيش رفت كه مردم وى را از خود مى دانستند و رازهاى زندگى خويش را با وى درميان مى گذاشتند. در اين راه، برخى از مردم به علت سهولت دسترسى به رسول اللَّه صلى الله عليه و آله آن مقدار زياده روى كردند كه خداى سبحان به آنان سفارش فرمود:

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَدْخُلُوا بُيُوتَ النَّبِيِّ إِلَّا أَنْ يُؤْذَنَ لَكُمْ إِلى طَعامٍ غَيْرَ ناظِرينَ إِناهُ وَ لكِنْ إِذا دُعيتُمْ فَادْخُلُوا فَإِذا طَعِمْتُمْ فَانْتَشِرُوا وَ لا مُسْتَأْنِسينَ لِحَديثٍ إِنَّ ذلِكُمْ كانَ يُؤْذِي النَّبِيَّ فَيَسْتَحْيي مِنْكُمْ. (احزاب: 53)

اى مؤمنان! بدون دعوت و اجازه پيامبر وارد خانه وى نشويد. هنگامى كه

ص: 238

دعوت شديد، پيش از موعد وارد نشويد تا منتظر طعام بمانيد و هنگامى كه طعام صرف شد، پس از پذيرايى در خانه پيامبر به سخن گفتن با هم انس نگيريد؛ زيرا حضور طولانى شما موجب آزار وى مى شود و حضرت شرم دارد كه به رو آورد.

اساساً جاذبه شخصيتى هركس، تا حد زيادى مرهون رفتار محبت آميز او با مردم و رعايت ارزش و كرامت انسان هاست. كسى كه در غم و شادى در كنار مردم باشد، در دل مردم جاى مى گيرد و اين شيوه در جذب دل ها و عواطف مردمى اثر فراوانى دارد. از امام على عليه السلام روايت شده است:

اذا تَفَقَّدَ الرَّجُلُ مِنْ اخْوانِهِ ثَلاثَةَ ايّامٍ سَأَلَ عَنْهُ، فَانْ كانَ غائباً دعا له و انْ كانَ شاهِداً زارَهُ و انْ كانَ مريضاً عادَهُ. (1) 682

هرگاه يكى از برادران دينى اش را سه روز نمى يافت، سراغ او را مى گرفت.

پس اگر غايب و در سفر بود، برايش دعا مى كرد. اگر شاهد و حاضر در شهر بود، به ديدارش مى شتافت و اگر بيمار بود، به عيادتش مى رفت.

چنين رفتارى، نشان دهنده رابطه صميمى و نزديك پيامبر با ياران و اصحابشان بود. با اينكه ايشان پيامبر برگزيده خدا بود و از نظر معنوى در جايگاه بسيار بالايى قرار داشت، معاشرت و برخورد وى بسيار مردمى بود.

در سخن گفتن هم سطح مردم حرف مى زد و با فقيران هم نشين مى گشت:

«يجالِسُ الفُقَراءَ و يُؤاكِلُ المَساكينَ؛ با تهى دستان، هم نشين و با بينوايان هم غذا مى شد». (2) 683

حضرت مى كوشيد خود را همراه مردم سازد، به گونه اى كه حضرت على عليه السلام مى فرمايد:

يَضْحَكُ مِمّا يَضْحَكُونَ وَ يَتَعَجَّبُ مِمّا يَتَعَجَّبُونَ فِيْهَ. (3) 684

از آنچه مردم مى خنديدند يا از آن تعجب مى كردند، او نيز به خنده يا تعجب مى افتاد.


1- . مكارم الاخلاق، ص 19.
2- . بحارالانوار، ج 16، ص 228.
3- . مكارم الاخلاق، ص 5.

ص: 239

رسول خدا صلى الله عليه و آله در مجالس، جاى خاصى براى خويش تعيين نمى كرد و در قيد و بند صدرنشينى در مجالس نبود. هرجا كه بود، مى نشست و يارانش را نيز به همين مسئله فرمان مى داد:

كانَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله يَجْلِسُ عَلَى الْأَرْضِ وَ يَأكُلُ عَلَى الْأَرضِ. (1) 685

رسول الله صلى الله عليه و آله روى زمين مى نشست و روى زمين غذا مى خورد.

به همه يكسان نگاه مى كرد تا كسى در نگاه و توجه به مخاطب احساس تبعيض نكند. (2) 686 مردى وارد مسجد شد و به حضور پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله رسيد.

رسول اللَّه صلى الله عليه و آله تنها نشسته بود، ولى در عين حال، جابه جا شد و براى مرد تازه وارد جا باز كرد. آن مرد گفت: يا رسول اللَّه! جا كه وسيع است. حضرت فرمود:

حق مسلمان بر مسلمان ديگر آن است كه وقتى ديد مى خواهد نزديك او بنشيند، برايش جا باز كند و جابه جا شود. (3) 687

82 رعايت حقوق ديگران

رعايت حقوق ديگران در تحقق عدالت اجتماعى، در سيره رسول الله صلى الله عليه و آله جايگاه ويژه اى دارد. ايشان حتى در نگاه كردن به حاضران نيز تفاوت نمى گذاشت:

كَانَ رَسولُ اللهِ صلى الله عليه و آله يُقسِّم لَحَظاتِهِ بَينَ أصحابِهِ يَنْظُر إلى ذَا وَ يَنظُر إلى ذا بِالسَّوِيَّةِ. (4) 688

رسول الله صلى الله عليه و آله لحظه هاى خود را بين اصحاب تقسيم مى كرد و به همه يكسان مى نگريست.


1- . بحارالانوار، ج 16، ص 222.
2- . مكارم الاخلاق، ص 14.
3- . بحارالانوار، ج 16، ص 240.
4- . روضه كافى، ص 268.

ص: 240

با اين حال، در مواردى كه پاى استحقاق افراد به ميان مى آمد، رعايت استحقاق ها را معيار عدل قرار مى داد. چنان كه وقتى طعامى خدمت حضرت آوردند، وى خواست بين همه اهل صفه تقسيم كند، ولى چون طعام به مقدارى نبود كه به همه برسد، آن را به آنانى داد كه نياز بيشتر داشتند و پس از ديگران عذر خواهى كرد. (1) 689 حضرت منتظر نبود تا نيازمند به او مراجعه كند، بلكه خود در پى رفع حاجت نيازمندان برمى آمد. اگر چيزى اضافه مى آمد كه مورد هزينه اش پيدا نمى شد و شب فرامى رسيد، به خانه برنمى گشت تا مستحق آن را پيدا كند و مسئوليت را انجام دهد و آسوده خاطر به خانه برگردد. (2) 690 اين گونه تلاش براى تأمين حقوق مردم و استقرار عدالت اجتماعى، الگويى است تا رهبرى جامعه چنان خود را متعهد ببيند كه به داد مستمندانى برسد كه قدرت فرياد كشيدن و دادخواهى ندارند. رسول الله صلى الله عليه و آله به مردم سفارش مى كرد، خواسته هاى مستحقان را به ايشان برسانند تا حقى از آنان پاى مال نشود:

ابْلِغُونى حاجةَ مَنْ لَا يَقْدِرُ عَلَى ابلاغِ حاجَتِه. (3) 691

خواسته هاى كسانى را كه قادر نيستند نيازهاى خود را مطرح كنند، به من برسانيد.

ايشان در جايى ديگر سفارش مى كند:

مَنْ أَصبحَ وَلايَهْتَمُّ بِامُورِ الْمُسْلِمينَ فَلَيْسَ مِنْهُم. (4) 692

آن كه در انديشه سامان دادن به زندگى مسلمانان نباشد، مسلمان نيست.

وى در تقسيم غنايم ميان مسلمانان به شدت احتياط مى كرد. در جنگ حنين غنايم فراوانى نصيب مسلمانان شد (بيست و چهار هزار شتر، چهل هزار گوسفند


1- . بحارالانوار، ج 16، ص 269.
2- . همان، ص 227.
3- . همان، ص 151.
4- . اصول كافى، ج 2، ص 163.

ص: 241

و چهار هزار اوقيه نقره از جمله آنهاست). (1) 693 عقيل بن ابى طالب سوزنى را بدون اجازه با خود برد. ناگهان شنيد كه منادى ندا مى دهد هر كس از غنايم چيزى برده است حتى سوزن و نخ، برگرداند. وى سوزن را برگرداند. حضرت گرفت و كنار ديگر غنايم گذاشت. آنگاه در كنار شترى ايستاد و از كرك شتر اندكى كند. آن را بين دو انگشت خود قرار داد و به مردم اعلان كرد: من از غنايم حتى از اين كرك تنها يك پنجم سهم دارم. خيانت بر خائن، عار و ننگ و آتش است. (2) 694 در آن بيمارى كه به رحلت حضرت انجاميد، باخبر شد كه چند درهم از بيت المال نزد وى مانده و آن را تقسيم نكرده است. فرستاد آن را از نزد يكى از همسران حضرت آوردند و در مورد خاصش تقسيم كرد. آن گاه خطاب به خود فرمود: تو چه فكر مى كردى اگر خدا را ملاقات مى كردى، در حالى كه اين درهم ها نزد تو بودند؟ (3) 695 شخصى از آن حضرت طلب داشت و در مطالبه خود درشتى مى كرد.

رسول اكرم صلى الله عليه و آله همچنان ساكت بود، ولى اصحاب برآشفتند و درصدد تأديب او برآمدند. ايشان فرمود: متعرض او نشويد. بگذاريد صاحب حق، حرف خود را بزند. آن گاه دستور داد شترى هم سال شتر او بخرند و به او بدهند.

گفتند: هم سال آن پيدا نمى شود و هر چه هست، بهتر از مال اوست. فرمود:

همان بهتر را به او بدهيد. (4) 696 رسول اكرم صلى الله عليه و آله با اين روش خود، عدل و رحمت را به هم آميخته بود و راه و رسم حكومت را به فرمانروايان دنيا مى آموخت تا بدانند كه منزلت آنها در جوامع بشرى، مقام و مرتبه پدر مهربان و خردمند است، نه مرتبه آقا و سرور.

بايد همه جا مصلحت و صلاح زيردستان را در نظر بگيرند، نه اينكه


1- . طبقات الكبرى، ج 2، ص 326.
2- . سيره ابن هشام، ج 5، ص 168.
3- . طبقات الكبرى، ج 2، ص 368.
4- . صحيح بخارى، ج 3، ص 116.

ص: 242

هوس هاى خود را بر آنان تحميل كنند. پس مى فرمود من به رعايت مصلحت مردم، از خود آنان نسبت به خودشان، اولى تر و شايسته ترم؛ كه قرآن مجيد مى فرمايد: «النَّبِيُّ أَوْلى بِالْمُؤْمِنينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ». (احزاب: 7)

پس هر كس از شما از دنيا برود، چنانچه مالى از خود به جا گذاشته باشد، متعلق به ورثه اوست و هرگاه وامى داشته باشد يا خانواده مستمند و بى پناهى از او بازمانده است، دَين او بر ذمّه من و سرپرستى خانواده اش بر عهده من است. (1) 697

83 وفاق و هم گرايى

جامعه هم گرا، جامعه اى است كه مردمى متعهد، متشكل و صميمى دارد. پيامبر اسلام با بهره گيرى از رهنمودهاى قرآنى چنان جامعه متشكلى را سامان داد كه تاريخ مانند آن را به ياد ندارد. رسول الله صلى الله عليه و آله انسان ها را از انزوا و فردگرايى به هم گرايى فراخواند و با شعار «وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَميعًا وَ لا تَفَرَّقُوا» (آل عمران: 103) از آنان خواست كه همه با هم به ريسمان الهى چنگ بزنند و از جدايى و تفرقه بپرهيزند.

رسول خدا صلى الله عليه و آله، مسلمانان را به مهرورزى، راست گويى، امانت دارى، امنيت و وفاق فراخواند. خداوند در اين زمينه مى فرمايد:

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اصْبِرُوا وَ صابِرُوا وَ رابِطُوا وَ اتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ. (آل عمران: 200)

مؤمنان پايدارى كنيد و با هم مقاومت كنيد و با هم رفت و آمد داشته باشيد و تقوا پيشه كنيد تا شايد به رستگارى برسيد.


1- . همان، ص 118.

ص: 243

رسول الله صلى الله عليه و آله از جامعه اى خود محور، قوم گرا، برترى جو و انحصار طلب، جامعه اى باگذشت و ايثارگر ساخت كه ديگران را همواره بر خويش ترجيح مى دادند. حضرت محمد صلى الله عليه و آله، آن جامعه دين دار را به مانند اعضاى يك جسم، يك دست و متشكل كرد: «وَ هُمْ يَدٌ عَلى مَنْ سِواهُمْ». (1) 698

ايشان وحدت و هم گرايى مسلمانان را وظيفه دينى اعلام كرد: «وَاللُّزومُ لِجَماعَتِهم.» (2) 699 همچنين ميان مهاجر و انصار و همه مسلمانان پيوند برادرى برقرار كرد. امتى كه رسول الله صلى الله عليه و آله تشكيل داد، هر چند از نظر تعداد كم بود، ولى از نظر تشكل و هم سويى در اوج كمال قرار داشت و با همين اتحاد و يك رنگى بر سخت ترين مشكلات و تنگناها چيره شدند.

84 ارزش مدارى

ارزش هاى اخلاقى مانند راستى، گذشت، انصاف، عزت نفس، استقامت، پايدارى و مانند آن مورد احترام همه انسان هاست. پيامبر گرامى اسلام كه براى تعالى اين ارزش ها مبعوث شده بود، مى فرمود: «انَّما بُعِثْتُ لِاتَمِّمَ مَكارِمَ الاخْلاقِ.» (3) 700 به همين دليل، براى نهادينه كردن اين ارزش ها تمام همّ و غمّ خود را به كار مى بست. اكنون نمونه هايى از توجه پيامبر به ارزش مدارى را بيان مى كنيم.

1. امام صادق عليه السلام مى فرمايد: اسيرانى را نزد پيامبر آوردند و حضرت دستور قتل همه آنان جز يك نفر را صادر كرد. آن مرد گفت: چگونه است كه


1- . بحارالانوار، ج 27، ص 69.
2- . همان.
3- . ميزان الحكمة، ج 3، ص 149.

ص: 244

فقط مرا از ميان آنان آزاد كردى؟ رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: جبرئيل از قول خداوند متعال به من خبر داد پنج خصلت در تو وجود دارد كه خدا و رسول، آنها را دوست دارند: اول، غيرت بسيار در مورد خانواده و محارم؛ دوم، سخاوت و بخشندگى؛ سوم، حسن خلق؛ چهارم، راست گويى؛ پنجم، شجاعت. (1) 701

2. اميرالمؤمنين على عليه السلام مى فرمايد: وقتى اسيران قبيله طى را آوردند، زنى در ميان اسيران به پيامبر عرض كرد: به مردم بگو مزاحم من نشوند و با من خوش رفتارى كنند؛ زيرا من دختر رئيس قبيله هستم و پدرم كسى بود كه به عهد و پيمان ها وفادار مى ماند. اسيران را آزاد و گرسنگان را سير مى كرد.

هماره آشكارا سلام مى كرد و هرگز نيازمندى را از خود نمى راند. من دختر حاتم طايى هستم. آن گاه پيامبر فرمود: اين صفاتى كه گفتى، نشانه هاى مؤمنان حقيقى است. اگر پدر تو مسلمان بود، بر او رحمت مى فرستادم. سپس فرمود:

او را رها كنيد و كسى مزاحم او نشود؛ زيرا پدرش كسى بوده كه مكارم اخلاق را دوست داشت و خدا مكارم اخلاق را دوست دارد. (2) 702

3. نمونه ديگر از توجه پيامبر به ارزش ها، تجليل از شهيد و خانواده شهيدان بود. در سال هشتم هجرت در جريان جنگ موته هنگامى كه فرماندهى لشكر به عهده جعفر بن ابى طالب بود، نبرد سختى در برابر دشمن كرد تا آنكه دست راست و چپ او قطع شد. وى در حالى كه زخم هاى بسيار بر بدنش وارد شده بود، به شهادت رسيد. پيامبر در توصيف مقام او فرمود:

انَّ اللَّهَ ابْدَلَ جَعْفَراً بِيَدَيهِ جَنَاحَينِ يَطيرُ بِهِما فِي الْجَنَّةِ حَيْثُ شاءَ.

خداوند در عوض دو دست جعفر كه قطع شد، دو بال به او عطا كرد كه با آنها در بهشت پرواز مى كند، به هر كجا كه بخواهد.


1- . بحارالانوار، ج 18، ص 108.
2- . محجة البيضاء، ج 4، ص 122.

ص: 245

پس از اين جنگ، هنگامى كه لشكر اسلام به طرف مدينه مى آمد، رسول خدا صلى الله عليه و آله همراه مسلمانان به استقبال آنان رفتند و گروهى از كودكان در حالى كه سرود مى خواندند، در ميان آنان بودند. رسول خدا صلى الله عليه و آله كه سوار بر مركبى بود، فرمود: كودكان را سوار كنيد و فرزند جعفر را به من بدهيد. آن گاه عبداللَّه بن جعفر را كه پدرش به شهادت رسيده بود، جلو خود سوار كرد.

عبداللَّه مى گويد: رسول خدا صلى الله عليه و آله به من فرمود من به تو تبريك مى گويم كه پدرت همراه با فرشتگان در آسمان پرواز مى كند. (1) 703

85 تعاون و هميارى

پيامبر اسلام، مسلمانان را به همكارى و تعاون سفارش مى كرد و خود نيز مروّج اين فرهنگ بود. با آنكه اصحاب آن حضرت همواره آماده بودند تا به جاى ايشان كارها را انجام دهند، ولى وى نمى پذيرفت. اين روحيه حتى پيش از بعثت رسول الله صلى الله عليه و آله هم در وجود ايشان ديده مى شد. پيش از بعثت، مردم مكه فقر و فشار اقتصادى شديدى را تحمل مى كردند. ابوطالب، بزرگ طايفه بنى هاشم به جهت پرتعداد بودن خانواده اش زير فشار مالى بود.

حضرت محمد صلى الله عليه و آله با ديدن اين وضع آرام نگرفت تا آنكه سراغ عموى ديگرش عباس كه وضع بهترى داشت، رفت و گفت: اى عباس، عائله برادرت ابوطالب زياد است و مى بينى كه مردم در فشار هستند. بيا با هم برويم و عائله اش را كم كنيم. يكى از بچه هايش را من تحويل مى گيرم و يكى را هم تو


1- . سيره حلبى، ج 3، صص 68 و 69.

ص: 246

تحويل بگير. عباس هم پذيرفت و رفتند. محمد صلى الله عليه و آله، على را همراه خود برد و عباس، جعفر را. با اين كار خداپسندانه، دو نفر از عائله ابوطالب كم شد. (1) 704

در روايتى ديگر آمده است كه با ورود پيامبر اعظم صلى الله عليه و آله به مدينه، وجود مسجد براى انجام امور عبادى و كارها و گرفتارى هاى سياسى و اجتماعى مسلمانان ضرورى جلوه مى كرد. پيشنهاد ساختن مسجد از جانب رسول خدا صلى الله عليه و آله مطرح و با استقبال مسلمانان روبه رو شد. پس از اينكه زمين مسجد را خريدند، شور و شوق ساختن مسجد ميان مردم فزونى گرفت. همه دست به كار ساختن مسجد شدند و پيامبر هم در اين امر خير كمك و همكارى مى كرد. اسَيْد بن حقير مى گويد: پيامبر سنگى را در بغل گرفته بود و مى آورد. گفتم: يا رسول الله! سنگ را بدهيد من مى برم. آن حضرت فرمود: نه، برو سنگ ديگرى را بياور. (2) 705

در يكى از مسافرت ها، همين كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و يارانش از مركب هاى خويش فرود آمدند و بارها را بر زمين نهادند، تصميم جمعيت بر اين شد كه براى غذا، گوسفندى را بكشند و بپزند. يكى از اصحاب گفت: من گوسفند را ذبح مى كنم. ديگرى گفت: كندن پوست آن با من. سومى گفت: پختن گوشت گوسفند با من. رسول خدا صلى الله عليه و آله هم فرمود: جمع كردن هيزم از صحرا با من.

جمعيت گفتند: يا رسول الله! شما زحمت نكشيد و راحت بنشينيد. ما خودمان با كمال افتخار همه اين كارها را انجام مى دهيم. پيامبر فرمود: مى دانم شما انجام مى دهيد، ولى خداوند دوست ندارد بنده اش را در ميان يارانش با وضعى ممتاز ببيند كه براى خود نسبت به ديگران امتيازى قائل شده باشد.

سپس به صحرا رفت و مقدارى خار و خاشاك از صحرا جمع كرد و آورد. (3) 706


1- . سيره ابن هشام، ج 2، ص 263.
2- . بحارالانوار، ج 9، ص 111.
3- . كحل البصر، ص 68؛ برگرفته از: همت سهراب پور، الگوى كامل (نگاهى به سيره اخلاقى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله، صص 91- 93.

ص: 247

پيامبر گرامى اسلام در تمام مشكلات و سختى ها در كنار ديگر مسلمانان بود. در آخرين روزهاى حيات خويش كه در بستر بيمارى بود، به بلال فرمود تا مردم را فرابخواند. آن گاه به مسجد آمد و به منبر رفت و فرمود: اى گروه اصحابم، چگونه پيامبرى براى شما بودم؟ آيا همراه شما به جهاد نپرداختم؟

آيا دندانم نشكست؟ آيا چهره ام غبارآلود نشد؟ آيا خون بر صورتم جارى نشد تا آنجا كه محاسنم را فراگرفت. آيا از گرسنگى سنگ بر شكم نبستم؟

اصحاب گفتند: آرى يا رسول الله صلى الله عليه و آله، همانا تو صابر بودى و از كارهاى زشت در آزمايش الهى نهى مى كردى. خدا برترين جزا را به تو عنايت كند. حضرت نيز فرمود: خداوند هم به شما جزاى خير عنايت كند. (1) 707

86 حفظ حريم ها در معاشرت

نشانه هاى فراوانى از اخلاق كريمانه و بزرگوارانه، در رسول اللَّه صلى الله عليه و آله وجود دارد. حضرت على عليه السلام مى فرمايد:

كَانَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله اجْوَدَ النَّاسِ كَفًّا وَ اكْرَمَهُم عِشْرَةً. (2) 708

رسول خدا صلى الله عليه و آله از همه مردم بخشنده تر و از همه مردم در معاشرت بزرگوارتر بود.

در بزرگوارى ايشان همين بس كه «يَقْبَلُ مَعْذِرَةَ الْمُعْتَذِرِ الَيْهِ؛ عذرخواهى كسى را كه از او معذرت مى خواست، مى پذيرفت.» (3) 709 ايشان هرگز بدى را با بدى پاسخ


1- . بحارالانوار، ج 2، ص 508.
2- . مكارم الاخلاق، ص 17.
3- . سنن النبى، ص 75.

ص: 248

نمى داد، بلكه از بدى هاى مردم درمى گذشت و آنان را مى بخشيد. هيچ گاه نيز دوست نداشت در حضور وى از يارانش بدگويى كنند. ايشان مى فرمود:

لا يُبَلِّغُنِي احَدٌ مِنْكُمْ عَنْ احَدٍ مِنْ اصْحابِي شَيْئاً فَانِّي احِبُّ انْ اخْرُجَ الَيْكُم وَ انَا سَلِيمُ الصَّدرِ. (1) 710

هيچ كدام از شما، درباره يكى از اصحابم چيزى به من نگوييد و به گوشم نرسانيد؛ چون دوست دارم هرگاه از نزد شما بيرون مى روم، سينه و دلم نسبت به يارانم، سليم و بى غل وغش باشد.

به روايت اميرالمؤمنين على عليه السلام، مجلس پيامبر، مجلس بردبارى، شرم و حيا، صدق و امانت بود. سر و صدا و فرياد در آن مجلس شنيده نمى شد.

حرمت افراد هتك نمى شد و هيچ كدام در پى لغزش ديگران و عيب جويى از آنان نبودند. همه اهل پيوند و صفا و ارتباط بر محور تقوا بودند. بزرگان و سال خوردگان مورد تكريم و احترام قرار مى گرفتند. به خردسالان ترحم و شفقت مى شد و افراد نيازمند و مراجعانى را كه كار داشتند، مراعات مى كردند و پناهگاه غريبان بودند. (2) 711 در محضر آن حضرت، وقتى سخن گفته مى شد، همه گوش مى كردند و سخن يكديگر را قطع نمى كردند. هنگام سخنرانى رسول خدا صلى الله عليه و آله، سراپاگوش بودند، چنان كه گويى مرغى بر سرشان نشسته است. چون كلام پيامبر تمام مى شد، آنان آغاز به سخن مى كردند. هنگام سخن گفتن ديگرى نيز تا پايان كلامش صبر مى كردند و به ميان سخنان او نمى دويدند. (3) 712


1- بحارالانوار، ج 16، ص 230.
2- سنن النبى، ص 17.
3- همان.

ص: 249

محضر رسول خدا صلى الله عليه و آله همواره پربار بود؛ هم در جهت شناخت معارف دينى و هم الهام گيرى از اخلاق و سلوك اجتماعى و گرايش و عنايت به عبادت و تكليف. سخنان پيامبر، روشن و گويا بود، چنان كه هر شنونده اى آن را مى فهميد: «كانَ كَلامُهُ فَضْلًا يَتَبَيَّنُهُ كُلُّ مَنْ سَمِعَهُ». (1) 713

امام صادق عليه السلام مى فرمايد:

ما كَلَّمَ رَسوُلُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله الْعِبادَ بِكُنْهِ عَقْلِهِ قَطُّ قالَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله انَّا مَعْشَرُ الْانْبِيَاءِ امِرْنَا انْ نُكَلِّمَ النَّاسَ عَلى قَدْرِ عُقُولِهِم. (2) 714

رسول خدا صلى الله عليه و آله هرگز با مردم، با عمق عقل و درك خود سخن نگفت و مى فرمود: ما پيامبران مأموريم كه با مردم به اندازه عقل آنان حرف بزنيم، نه به قدر فهم خودمان.

جابر بن عبدالله انصارى مى گويد:

وَ كَانَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله فِي اخْرَياتِ النَّاسِ يُزْجِى الضَّعِيفَ وَ يُرْدِفُهُ وَ يَدُلُّهُم. (3) 715

پيامبر خدا آخر مردم راه مى رفت. به ناتوانان يارى مى رساند و بر مركب خويش سوار مى كرد و آنان را راهنمايى مى كرد.


1- مكارم الاخلاق، ص 23.
2- بحارالانوار، ج 16، ص 280.
3- مكارم الاخلاق، ص 22.

ص: 250

87 خطاپوشى

با مهربانى و حوصله بسيار، اشتباه ديگران را اصلاح مى كرد. معاويه پسر حَكَم سُلَمى مى گويد: «هنگامى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در نماز بود، مردى عطسه كرد. گفتم: خدايت بيامرزد! ديگر نمازگزاران با نگاهشان برايم خط و نشان كشيدند. گفتم: گويا مادرم مرده است! چرا مرا اين گونه نگاه مى كنيد؟

مأمومان، دستانشان را بر ران هايشان زدند. چون ديدم با اين كارشان مرا به سكوت دعوت مى كنند، ساكت شدم. هنگامى كه نماز به پايان رسيد، پيامبر مرا خواست. پدر و مادرم فدايش باد! چنين آموزگارى كه به خوبى آموزش دهد، نه پيش از آن ديدم و نه پس از آن. سوگند به خداوند، نه بر سرم فرياد كشيد و نه كتكم زد و نه دشنامم داد و فرمود: در نماز نبايد حرف زد. نماز نيايش كردن، تكبير گفتن و قرآن خواندن است». (1) 716 مردم را از كارهاى ناپسند برحذر مى داشت و خود نيز از اخلاق ناپسندشان دورى مى جست. در عين حال، اخلاق نيك و خوش رويى را از آنان باز نمى داشت. هم نشينان خود را مورد تفقد قرار مى داد و به هر يك از آنان به اندازه اى كه مى بايست، احترام مى گزارد. (2) 717

در غزوه حنين كه سهمى از غنايم را به اقتضاى مصلحت به تازه مسلمانان اختصاص داد، سعد بن عباده و جمعى از انصار كه از پيش قدمان و مجاهدان بودند، زبان به اعتراض گشودند كه چرا آنها را بر ما ترجيح دادى؟ ايشان فرمود تا همگى معترضان در يك جا گرد آيند. آن گاه با بيانى شيوا و دل نشين، آنان را از فلسفه اين كار و پندار اشتباهشان آگاه ساخت. چنان كه همگى آنها به گريه افتادند و پوزش خواستند. (3) 718 در همين واقعه، مردى از قبيله بنى تميم به نام حرقوص (كه بعدها از سردمداران خوارج نهروان شد) اعتراض كرد و با لحن تندى گفت: با عدالت


1- . شرح مسلم (نووى)، ج 5، ص 20.
2- . سفينة البحار، ج 1، ص 415.
3- . امتاع الاسماع، ج 1، ص 431.

ص: 251

رفتار كن. عمر بن خطاب از گستاخى او برآشفت و گفت: اجازه بدهيد او را مجازات كنم. فرمود: نه او را به حال خودش بگذار. پس رو به سوى او كرد و با خونسردى فرمود: اگر من به عدالت رفتار نكنم، پس چه كسى رفتار خواهد كرد!؟ (1) 719 در صلح حديبيه، عمر بن خطاب از معاهده آن حضرت با قريش انتقاد مى كرد كه چرا با شرايط نابرابر پيمان مى بندد. رسول اكرم صلى الله عليه و آله با منطق و دليل، نه با خشونت و تندى، او را قانع كرد. (2) 720

88 اداى حقوق دوستان

حضرت محمد صلى الله عليه و آله در پاسخ دوستان و غير دوستان و هركس كه صدايش مى كرد، مى گفت: لبيك. (3) 721 بيشتر از هر كس ديگرى به دوستانش لبخند مى زد و از آنچه نقل مى كردند، اظهار شگفتى مى كرد. جابر مى گويد: «رسول خدا صلى الله عليه و آله را ديدم. به او سلام كردم. پس از پاسخ سلام، با من دست داد و دستم را فشرد و فرمود:

وقتى مردى دست دوستش را مى فشارد، گويا بر او بوسه مى زند». (4) 722 مى فرمود:

سه چيز است كه دوستى آدمى را با برادر مسلمانش زلال و محكم مى كند:

هنگام ديدار، با چهره اى گشاده با دوستش روبه رو شود؛ زمان نشستن در مجلس، برايش جا باز كند و او را با محبوب ترين نامش بخواند. چون با دوستانش برخورد مى كرد، دستانشان را مى گرفت و مى فشرد. (5) 723 براى احترام و دل جويى از دوستانش، آنان را به كنيه شان صدا مى زد. (6) 724 حتى نگاه هايش


1- . صحيح بخارى، ج 4، ص 200.
2- . امتاع الاسماع، ج 1، ص 296.
3- . سنن النبى، ص 123.
4- . بحارالانوار، ج 73، ص 23.
5- . فيض القدير، ج 5، ص 204.
6- . سنن النبى، ص 123.

ص: 252

را ميان دوستانش تقسيم مى كرد؛ گاهى به اين و گاهى به آن، به گونه اى مساوى مى نگريست. (1) 725 اگر سه روز يكى از دوستانش را نمى ديد، به جست وجو بر مى آمد. اگر مى گفتند نيست، برايش دعا مى كرد. اگر دوستش در مسافرت نبود، به ديدنش مى شتافت و اگر بيمار بود، عيادتش مى كرد. (2) 726

پيامبر اعظم صلى الله عليه و آله مى فرمود:

حكايت هم نشين خوب بسان عطرفروش است كه اگر عطر خويش به تو ندهد، بوى خوش آن در تو خواهد ماند .... (3) 727 هم نشينى با آن كس سودى ندارد كه آنچه را براى خود مى خواهد، براى تو نخواهد. (4) 728 ... بدى هاى همديگر را نزد من بازگو نكنيد؛ زيرا من دوست دارم با دلى آرام و خالى از كدورت نزد شما بيايم. (5) 729

89 رعايت حال نمازگزاران

مردى نزد پيامبر آمد و گفت: اى فرستاده خدا! به خاطر اينكه فلانى نماز (جماعت) را خيلى طول مى دهد، (توفيق) نماز (جماعت) را از دست مى دهم. راوى كه ابو مسعود انصارى است، مى گويد: هيچ روزى پيامبر را بسان آن روز نديدم كه با خشم موعظه كند. حضرت فرمود: اى مردم! شما (ديگران را از خود) مى رانيد. كسى كه براى مردم نماز مى خواند، بايد نمازش را سبك گيرد و كوتاه كند، چرا كه ميان آنان بيمار، ضعيف و نيازمند هم وجود دارد. (6) 730


1- اصول كافى، ج 2، ص 671.
2- مكارم الاخلاق، ج 1، ص 55.
3- مسند الشهاب، ج 2، ص 287.
4- بحارالانوار، ج 71، ص 198.
5- همان، ج 59، ص 143.
6- جامع الصغير، ج 2، ص 360.

ص: 253

در خلوت و در حالت انفرادى، ساعت هاى طولانى در تهجد و شب زنده دارى به سر مى برد و به نماز و مناجات قيام مى كرد، ولى وقتى به نماز جماعت مى ايستاد، براى رعايت حال نمازگزاران به اختصار مى كوشيد و مى فرمود: دلم مى خواهد بيشتر در نماز بايستم، ولى همين كه صداى گريه كودك يكى از زنان را كه در صف جماعت ايستاده است، مى شنوم، از قصد خود منصرف مى شوم و نمازم را كوتاه ادا مى كنم. (1) 731 روزى مرد مسلمانى كه همه روز را آبيارى كرده بود، پشت سر معاذ بن جبل به نماز ايستاد. معاذ به خواندن سوره بقره آغاز كرد. آن مرد طاقت ايستادن نداشت و نماز خود را فرادا به پايان رسانيد. معاذ به او گفت: تو نفاق كردى و از صف ما جدا شدى. رسول خدا صلى الله عليه و آله از اين ماجرا آگاه و چنان خشمگين شد كه نظير آن حالت را از او نديده بودند. پس به معاذ فرمود: «شما مسلمانان را فرارى مى دهيد و از دين اسلام بيزارشان مى كنيد. مگر نمى دانيد كه در صف جماعت، بيماران و ناتوانان و سالخوردگان و كاركنان نيز ايستاده اند. در كارهاى دسته جمعى بايد طاقت ضعيف ترين افراد را در نظر گرفت. چرا از سوره هاى كوتاه نخواندى؟» (2) 732 هنگام سرما، نماز جماعت (ظهر) را اول وقت مى خواند و هنگام گرما، نماز (ظهر) را تا خنك شدن هوا به تأخير مى انداخت. (3) 733 در شب هاى بارانى، نماز مغرب و عشا را با هم مى خواند و مى فرمود: «كسى كه رحم نكند، به او رحم نخواهند كرد.» (4) 734 در سفر و هنگام كار ضرورى نيز نمازهاى ظهر و عصر يا مغرب و عشا را باهم مى خواند. (5) 735


1- جامع الصغير، ج 2، ص 360.
2- صحيح بخارى، ج 1، ص 139.
3- صحيح مسلم، ج 2، ص 42.
4- مكارم الاخلاق، ج 1، ص 45.
5- همان.

ص: 254

90 عيادت و پرستارى از بيمار

عيادت از بيمار در سيره پيامبر اعظم صلى الله عليه و آله جايگاه ويژه اى داشت؛ چون عيادت از بيمار عامل تذكر و بيدارى است. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود:

عُوُدُوا الْمَريضَ وَ اتْبْعُوا الْجنازةَ يُذَكِّرْكُمُ الْآخِرَة. (1) 736

به عيادت بيمار برويد و در تشييع جنازه شركت كنيد كه شما را به يادآخرت مى اندازد.

پيامبر، عيادت كننده را در رحمت الهى غوطه ور مى بيند و مى فرمايد:

عائِدُ الْمَريضِ يَخُوضُ فى الرَّحْمَة. (2) 737

عيادت كننده از بيمار در رحمت الهى غوطه ور مى شود.

ايشان از بيمار در دورترين بخش شهر عيادت مى كرد، حتى اگر بيمارى اش چشم درد بود. (3) 738 رسول رحمت درباره آداب عيادت از بيمار مى فرمايد:

تَمامُ عِيادَةِ المَريضِ أنْ يَضَعَ أَحَدُكُم يَدَه عَلَيْه وَ يَسْألَهَ كَيْفَ انْتَ؟ كَيْفَ اصْبَحْتَ؟ وَ كَيْفَ أَمْسَيْتَ؟ (4) 739


1- ميزان الحكمه، ج 11، ص 553.
2- همان.
3- فيض القدير، ج 5، ص 143.
4- مكارم الاخلاق، ص 359.

ص: 255

كمال عيادت بيمار در آن است كه دست بر (سر) او بنهى، حالش را بپرسى و از اينكه شب و روز خود را چگونه مى گذراند، بپرسى.

خوب است عيادت از بيمار سبك و كوتاه باشد تا مايه ناراحتى بيمار نگردد. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «خَيْرُ الْعِيادَةِ أَخَفُّها؛ (1) 740 بهترين عيادت آن است كه سبك تر برگزار شود».

در روايتى آمده است كه مسلمانان ديدند پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله سر به آسمان برداشت و لبخندى زد. علتش را پرسيدند. فرمود: از دو فرشته اى تعجب كردم كه از آسمان به زمين فرود آمدند و به سراغ بنده مؤمن و درست كارى در مصلايش كه در آن نماز مى خواند، رفتند تا عمل روز و شب او را بنويسند.

وى را در نمازگاهش نيافتند. پس به آسمان رفتند و عرض كردند: اى پروردگار ما! به سراغ فلان بنده مؤمنت در مصلايش رفتيم تا عمل شبانه روز او را بنويسيم، ولى پيدايش نكرديم، بلكه او را در دام بيمارى يافتيم. خداى عزوجل فرمود: براى بنده ما تا زمانى كه در دامن من است، مانند خير و ثوابى را بنويسيد كه در زمان سلامتى اش در شب و روز انجام مى داد؛ زيرا بر من است كه وقتى سلامتى را از او بازمى گيرم، پاداش كارى را كه در زمان تندرستى اش مى كرد، برايش بنويسم. (2) 741

اين سخن نشان دهنده ارزش بيمار نزد پروردگار است. «حتى آفريدگار در روز رستاخيز مى فرمايد: آدمى زاد! بيمار شدم، مرا عيادت نكردى. آدمى گويد: خدايا، چگونه تو را كه پروردگار جهانيانى، عيادت كنم؟ يزدان پاسخ مى دهد: مگر نمى دانستى كه فلان بنده ام بيمار بود و او را عيادت نكردى؟ مگر نمى دانستى كه اگر او را عيادت مى كردى، مرا نزد او مى يافتى». (3) 742


1- ميزان الحكمه، ج 11، ص 5530.
2- ميزان الحكمه، ج 11، ص 5525.
3- بحارالانوار، ج 64، ص 156.

ص: 256

رسول خدا صلى الله عليه و آله با تأكيد بر عيادت بيمار، پاداش آن را در پيشگاه خداى متعال، چنين يادآور مى شود:

مَنْ عادَ مَريضاً فَجَلَسَ عِنْدَهُ ساعَةً أَجْرَى اللَّهُ لَهُ عَمَلَ أَلْفِ سَنَةٍ لا يعْصى اللّهَ فيها طَرْفَةَ عَيْنٍ. (1) 743

كسى كه بيمارى را عيادت كند و ساعتى نزد او بنشيند، خداوند، پاداش عمل هزار سال را كه لحظه اى در آن معصيت نكرده باشد، به او ارزانى مى دارد.

پيامبر مهربان كه همواره جوياى احوال مسلمانان مى شد، شنيد يكى از يارانش بيمار شده است. پس به عيادت او رفت و كنار بسترش نشست و احوال پرسى كرد. بيمار گفت: در نماز مغرب كه با شما به جماعت خواندم، شما سوره «قارعه» را خواندى. تحت تأثير قرار گرفتم و عرض كردم: خدايا اگر من در پيشگاه تو گنه كار هستم و مى خواهى مرا عذاب كنى، در همين دنيا مرا عذاب كن. اينك مى بينى كه گرفتار بيمارى هستم. پيامبر اعظم صلى الله عليه و آله فرمود:

درست نگفتى. بايد بگويى:

رَبَّنا آتِنا فِى الدُّنيا حَسَنَةً و فِى الْآخِرَةِ حَسَنَةً وَ قِنا عَذابَ النّارِ. (بقره: 201)

پروردگارا! هم در دنيا و هم در آخرت به من پاداش بده و مرا از عذاب دوزخ حفظ كن.

آن گاه پيامبر براى وى دعا كرد و او بهبود يافت. (2) 744

پيامبر گرامى اسلام در آخرين روزهاى عمر خود، در آخرين خطبه اى كه در مدينه ايراد كرد، پس از دعوت همه مردم به مسجد، بر فراز منبر قرار


1- . مستدرك الوسائل، ج 2، ص 79.
2- . سفينة البحار، ج 1، ص 208.

ص: 257

گرفت. ايشان در موعظه و پيامى رسا كه اشك ها را جارى ساخت، فرمود:

مَنْ قامَ عَلى مَريضٍ يَوْماً وَ لَيْلَةً بَعَثَهُ اللَّهُ مَعَ ابراهيمَ الْخَليلِ عليه السلام فَجازَ عَلَى الصِّراط كَالْبَرْقِ اللّامِعِ وَ مَنْ سَعى لِمَريضٍ فى حاجَةٍ فَقَضاها خَرَجَ مِنْ ذُنُوبِهِ كَيَوْمٍ وَلَدَتْهُ امُّهُ. (1) 745

كسى كه يك روز و يك شب پرستارى بيمارى را به عهده بگيرد، خداوند، او را با ابراهيم خليل عليه السلام محشور مى كند. پس همچون درخشش برقى از صراط مى گذرد و كسى كه در برطرف كردن نيازهاى بيمار تلاش كند و نياز او را برآورد، همانند روزى كه از مادر متولد شده است، از گناهان پاك مى شود.

برپا كردن خيمه پرستارى در مسجد پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به دستور آن حضرت در نخستين روزهاى حكومت اسلام در مدينه، از ديگر امورى است كه اهميت پرستارى را در نگاه ايشان نشان مى دهد. در سيره ابن هشام آمده است:

«يكى از اصحاب خاص پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به نام سعد بن معاذ را كه جراحت سختى در جنگ خندق برداشته بود، به دستور حضرت در مسجد در خيمه زنى از قبيله اسلم كه به او رُفيده مى گفتند، قرار دادند. رفيده در اين خيمه مجروحان جنگ را درمان مى كرد و به پرستارى و مراقبت از آنان مى پرداخت». (2) 746 ايشان علاوه بر يادآورى پاداش ها و آثار معنوى پرستارى، خود نيز به اين عمل ارزشمند اقدام مى كرد. علامه مجلسى از حضرت على عليه السلام نقل كرده است: «شبى تب وجودم را فرا گرفت و خواب را از من ربود. بدين جهت رسول خدا صلى الله عليه و آله نيز تا صبح بيدار بود و شب را بين من و نماز تقسيم مى كرد.

پس از نماز نزد من مى آمد و جوياى حال من مى شد و با نگاه كردن به من از وضعيت بيمارى ام اطلاع مى يافت. و شيوه پيامبر تا طلوع صبح چنين بود.


1- . بحارالانوار، ج 76، ص 368.
2- . سيره ابن هشام، ج 3، ص 250.

ص: 258

پس از آنكه حضرت با اصحاب نماز گزارد، در حق من دعا كرد كه: خدايا على را شفا ده و سلامتى بخش كه به خاطر بيمارى اش تا صبح نخوابيدم». (1) 747 در كتاب هاى تاريخ و روايات آمده است كه پيامبر اسلام در جنگ ها با دل جويى از پرستاران و پرداخت غنيمت به ايشان، از تلاش آنان قدردانى مى كرد. براى نمونه، علامه مجلسى نقل مى كند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله براى درمان مجروحان، بعضى از زنان را با خود به جبهه جنگ مى برد و از انفال (اموال عمومى كه در اختيار حاكم اسلامى است) به آنان مى بخشيد. (2) 748 از ابن عباس نيز نقل شده است كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله زنان پرستار را به جنگ مى برد تا مجروحان را درمان كنند و از غنيمت به آنان عطا مى كرد. (3) 749 نكته ارزشمند ديگر اين است كه پرستارى و كمك به كسانى كه از نظر جسمى ناتوانند، پاداش فراوانى دارد. رسول رحمت در اين باره مى فرمايد:

مَنْ اعانَ ضَعيفاً فى بَدَنِهِ عَلى امْرِهِ، اعانَهُ اللَّهُ عَلى امْرِهِ و نَصَبَ لَهُ فى القيامَةِ مَلائِكَةً يُعينُونَهُ عَلى امْرِهِ وَ نَصَبَ لَهُ فى الْقِيامَةِ مَلائكَةً يُعينُونَهُ عَلى قَطْع تِلْكَ الْأَهْوالِ و عُبُورِ تِلْكَ الْخَنادِقِ مِنَ النّارِ، حَتّى لايُصيبَهُ مِنْ دُخانِها وَ عَلى سَمُومِها وَ عَلى عُبُورِ الصِّراطِ الَى الجَنّةِ سالِماً امِناً. (4) 750

هركس انسانى را كه ناتوانى جسمى دارد، يارى كند، خداوند، او را در كارهايش يارى مى دهد و در قيامت، فرشتگانى را مى گمارد تا او را در پيمودن مسير هولناك قيامت و گذر از گودال هاى آتش- به گونه اى كه از سموم آنها آسيب نبيند- نيز در گذر از صراط به سوى بهشت، با سلامت و امنيت كامل يارى دهند.


1- . بحارالانوار، ج 43، ص 173.
2- . همان، ج 19، ص 184.
3- . صحيح مسلم، ج 2، ص 179.
4- . بحارالانوار، ج 75، ص 21.

ص: 259

91 دانش پرورى

پيامبر خدا فرمود: «اذا جاء المُوتُ بطالِبِ الْعِلْمِ ماتَ وَ هُوَ شَهْيدٌ؛ كسى كه در حال دانش اندوزى بميرد، شهيد است». (1) 751

مردى از انصار نزد رسول اكرم صلى الله عليه و آله آمد و عرض كرد: اى رسول خدا! جنازه شخصى در ميان است و بايد تشييع و سپس دفن شود. مجلسى علمى هم هست كه از شركت در آن بهره مند مى شوم. وقت و فرصت هم نيست كه در هر دو شركت كنم. در هر كدام از اين دو كار شركت كنم، از ديگرى محروم مى مانم. شما كدام يك از اين دو را بيشتر دوست داريد تا من در آن شركت كنم؟

رسول اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: اگر افراد ديگرى هستند كه همراه جنازه بروند و آن را دفن كنند، در مجلس علم شركت كن؛ چون شركت در يك مجلس علمى از حضور در هزار تشييع جنازه و هزار عيادت بيمار و هزار شب عبادت و هر روز روزه گرفتن و هزار درهم تصدّق و هزار حج غير واجب و هزار جهاد غير واجب بهتر است. اينها كجا! و حضور در محضر عالم كجا. مگر نمى دانى به وسيله علم است كه خدا اطاعت و عبادت مى شود. خير دنيا و آخرت با علم همراه است، همان گونه كه شر دنيا و آخرت با جهل همراه است. (2) 752


1- . نهج الفصاحه، ص 37.
2- . مرتضى مطهرى، داستان راستان، ج 2، ص 215.

ص: 260

روزى پيامبر اعظم صلى الله عليه و آله وارد مسجد شد. دو گروه در مسجد بودند.

دسته اى قرآن مى خواندند و نيايش مى كردند و جمعى مى آموختند و مى آموزاندند. حضرت فرمود: هر دو كار نيك مى كنند. اينان قرآن و خدا را مى خوانند. اگر خدا بخواهد به آنان مى بخشد يا بازمى دارد و آنان فرامى گيرند و مى آموزانند. همانا من آموزگار برانگيخته شدم و در جمع آنان نشست. (1) 753 پيامبر بزرگوار اسلام مى فرمود:

دانش را بجوييد، گرچه در (سرزمينى دور دست) چين باشد. همانا دانش جويى براى هر مسلمان ضرورى است. فرشتگان بال خويش را براى او مى گسترانند؛ زيرا از آنچه او در جست وجوى آن است، خشنودند. (2) 754

ساعتى كه دانشور بر بستر خويش تكيه زده است و به دانش خويش مى انديشد، از هفتاد سال عبادت نيايشگر بهتر است. (3) 755

دانش ابزار حلال و حرام است و جوينده اش را به جاده هاى بهشت مى كشاند. از هراس تنهايى مى رهاند و در غربت هم صحبت است. راهنماى امور نهان است و سلاحى در برابر دشمنان و زيورى براى دوستان. دانش، حيات دل ها و روشنى چشم ها از كورى (جهل) است. با دانش است كه آفريدگار اطاعت و پرستش مى شود. با دانش است كه خداوند شناخته مى شود. دانش، پيشواى خِرَد است. (4) 756


1- سنن دارمى، ج 1، ص 99.
2- جامع الصغير، ج 1، ص 168.
3- همان، ج 2، ص 39.
4- تحف العقول، ص 28؛ بر گرفته از: همنام گل هاى بهارى، ص 75.

ص: 261

92 موعظه و پند دهى

پند دهى و موعظه از ديگر سيره هاى هميشگى پيامبر اسلام بود. آن حضرت در طول حيات خويش بارها به اصحاب و يارانش در مناسبت هاى مختلف و در زمينه ها و موضوع هاى گوناگون پندهايى مى داد. در اين جا به گوشه اى از پندهاى پيامبر اسلام خطاب به اصحاب اشاره مى كنيم.

پيامبر خدا خطاب به ابن مسعود مى گويد:

اى ابن مسعود! كسى كه مشتاق بهشت است، به سوى انجام كارهاى نيك مى شتابد و اگر كسى از دوزخ بترسد، شهوت ها را ترك مى كند و كسى كه منتظر مرگ باشد، از لذت ها روى مى گرداند و اگر كسى در دنيا پارسايى ورزد، مصيبت ها در نظرش ناچيز جلوه مى كنند.

اى ابن مسعود! اين فرموده الهى را بخوان: ملاحظه كن كه اگر سال ها برخوردارشان سازيم، سپس از آنچه بيمشان داده ايم به سراغ آنان آمد، آن برخوردارى شان به كار آنان نيايد. (شعراء: 205)

اى ابن مسعود! بايد هم نشينانت، نيكان و برادرانت، پرهيزگاران و پارسايان باشند؛ چون خداوند متعال در كتابش فرموده است: دوستان در چنين روزى، با همديگر دشمنند، مگر پرهيزگاران. (زخرف: 67)

اى ابن مسعود! نيكوكاران را دوست بدار؛ چون شخص همراه كسى

ص: 262

خواهد بود كه او را دوست مى دارد و اگر بر نيكوكارى توانا نباشى، عالمان را دوست بدار؛ چون خداوند مى فرمايد:

و كسانى كه از خداوند و پيامبر اطاعت كنند، در شمار كسانى هستند كه خداوند بر آنان انعام فرموده است، اعم از پيامبران و صديقان و شهيدان و صالحان و اينان نيك رفيقانى هستند. (نساء: 69)

اى ابن مسعود! از آنان مباش كه مردم را به نيكى راهنمايى مى كنند و به نيكى فرمان مى دهند و خود از آن غافل مى مانند. خداوند متعال مى فرمايد: آيا مردم را به نيكى فرمان مى دهيد و خود را فراموش مى كنيد.

(بقره: 44)

اى ابن مسعود! زبانت را حفظ كن؛ چون خداوند متعال مى فرمايد: آن روز بر زبان هايشان مهر مى زنيم و دستانشان با ما سخن مى گويند وپاهايشان به آنچه عمل مى كردند، گواهى مى دهند. (يس: 65)

سفارش ديگر اينكه تلاش كن كه باطن خود را اصلاح كنى؛ (1) 757 چون خداوند متعال مى فرمايد: روزى كه نهفته ها آشكار مى شوند، توان و ياورى نخواهند داشت. (طارق: 9)

همچنين رسول اللَّه صلى الله عليه و آله به ابن عباس مى فرمود:

هيچ چيزى را با خداوند شريك قرار مده، حتى اگر كشته يا به آتش انداخته شوى. از پدرت و مادرت نافرمانى مكن، اگرچه به تو فرمان دهند كه از اهل و مال خويش كناره گيرى. نمازهاى واجب را به عمد ترك مگوى؛ زيرا كسى كه نماز واجب را به عمد ترك كند، عهد (امان) الهى از او برداشته مى شود. شراب منوش؛ چون سرچمشه هر شرى است. از گناه كردن بپرهيز؛ زيرا خشم خداوند با ارتكاب گناه نازل مى شود. (2) 758


1- . مكارم الاخلاق، ج 2، صص 338- 361؛ جوان در چشم و دل پيامبر، صص 203- 206.
2- . جوان در چشم و دل پيامبر، صص 207 و 208.

ص: 263

پندهاى برادرانه رسول اللَّه صلى الله عليه و آله به على عليه السلام نيز شنيدنى است:

اى على! چهار كار است كه مرتكب آنها زودتر كيفر مى بيند: شخصى كه به او نيكى كنى و در برابر نيكى به تو بدى كند؛ كسى كه بر او ستم نكنى و او به تو ستم كند؛ شخصى كه با او بر انجام دادن كارى پيمان ببندى و تو به عهد خود وفا كنى و او خيانت كند و كسى كه پيوند خويشاوندى را با او نگاه دارى و او اين پيوند را قطع كند.

اى على! خردمند را روا نيست كه عمر خود، جز در سه مورد بگذراند: تحصيل معاش، ره توشه برگرفتن براى روز قيامت و لذت بردن از امور حلال.

اى على! تو را از سه خصلت باز مى دارم: حسد، حرص و كبر. اى على! چون بنده اى بميرد، مردم مى گويند چه برجاى گذاشت و فرشتگان مى گويند: چه از پيش فرستاد. اى على! كسى كه صلوات فرستادن بر من را فراموش كند، راه بهشت را گم كرده است. (1) 759

93 مشورت و نظر سنجى

مشورت در اسلام و در منطق عملى پيشوايان حق از اهميت بسيارى برخوردار است. در سيره پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نوشته اند كه آن حضرت با اصحاب خود بسيار مشورت مى كرد. سلامت تصميم گيرى ها در گرو مشورت است.


1- . مكارم الاخلاق، ج 2، صص 319 و 337.

ص: 264

اصولًا مردمى كه امور مهم خود را با مشورت يكديگر انجام مى دهند، كمتر گرفتار لغزش و پشيمانى مى شوند و آنان كه گرفتار خودرأيى و استبدادند، هرچند افراد فوق العاده اى باشند، در اشتباه به سر مى برند. در حديث نبوى آمده است:

هنگامى كه زمام داران شما، نيكانتان و توانگران شما، سخاوتمندانتان باشند و كارهايتان به مشورت انجام شود، در اين هنگام، روى زمين از زيرزمين براى شما بهتر است (شايسته زندگى و بقا هستيد)، ولى اگر زمام دارانتان، بدان و توانگرانتان، افراد بخيل باشند و كارها به مشورت برگزار نشود، در اين صورت، زيرزمين از روى آن براى شما بهتر است. (1) 760

رسول اللَّه صلى الله عليه و آله پيوسته با ياران خود مشورت مى كرد. در جنگ احد پس از آنكه نيروهاى اطلاعاتى پيامبر به آن حضرت گزارش دادند كه قريش در تدارك حمله به مدينه است، آن حضرت براى رويارويى با لشكر قريش، شوراى نظامى تشكيل داد و فرمود: نظر مشورتى خود را بيان كنيد.

عبداللَّه ابن ابّى (سر كرده منافقان مدينه) پيشنهاد كرد كه در شهر بمانند و با دشمن روبه رو شوند و گفت: اى رسول خدا! ما در جاهليت داخل شهر مى جنگيديم و زنان و كودكان را در اين حصارها جاى مى داديم و به ايشان مقدارى سنگ مى داديم، به گونه اى كه به خدا سوگند، گاهى يك ماه بچه ها مى توانستند ما را با آوردن سنگ در مبارزه با دشمن يارى كنند. خانه هاى مدينه را هم به گونه اى به هم متصل مى كرديم كه از هر سو چون دژى بود كه زن ها و بچه ها از بالاى حصارها سنگ مى زدند و ما در كوچه ها با شمشيرهايمان نبرد مى كرديم.

نوجوانانى كه در بدر حضور نداشتند، خواهان بيرون رفتن و رويارويى با دشمن بودند. برخى از مردان كامل و خيرخواه و خبير چون حمزة بن عبدالمطلب،


1- . تحف العقول، ص 26.

ص: 265

سعد بن عباده، نعمان بن ثعلَبَه و گروهى ديگر از اوس و خزرج هم نظرشان بر پيكار روياروى در خارج از شهر بود. آنها مى گفتند: اى رسول خدا! مى ترسيم دشمن گمان كند كه ما از ترس مقابله با آنها از شهر خارج نشده ايم و اين امر موجب گستاخى و جسور شدن آنها نسبت به ما شود. آن گاه نبرد بدر را يادآور شدند و خود را خواهان يكى از دو نيكوترين، شهادت يا پيروزى معرفى كردند. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله پس از شنيدن سخنان دو گروه، نظر مقابله با دشمن در خارج از شهر را پذيرفت. پس به خانه رفت و لباس رزم پوشيد. (1) 761 نقل شده است كه پيامبر خدا در زمينه فرستادن افراد براى اداره امور يك منطقه و فرماندارى و حكومت بخشى از مناطق تحت اداره مسلمانان مشورت مى كرد. (2) 762 پيامبر اعظم صلى الله عليه و آله مى فرمود:

با پرهيزكاران مشورت كنيد؛ چون آنها كسانى هستند كه آخرت را بر دنيا ترجيح مى دهند و كارهاى شما را بر امور خويش مقدم مى دارند ... (3) 763 با انسان عاقل مشورت كنيد و از او نافرمانى نكنيد؛ كه پشيمان مى شويد. (4) 764

و در كلامى ديگر فرمود:

مشورت با انسان عاقل خيرخواه، رشد و بركت و توفيقى از جانب خداست. پس هرگاه خيرخواه عاقلى نظر مشورتى داد، از مخالفت با آن بپرهيز كه سختى به دنبال خواهد داشت. (5) 765 هركس با صاحبان خرد مشورت كند، به آنچه صواب و درست است، رهنمون مى شود. (6) 766


1- . سيره ابن هشام، ج 3، ص 7.
2- . اسدالغابه، ج 3، ص 258.
3- . سيره نبوى (دفتر دوم)، ص 259؛ برگرفته از: تفسير تسترى، ص 28.
4- . بحارالانوار، ج 75، ص 100.
5- . وسائل الشيعه، ج 8، ص 426.
6- . الارشاد، ص 158.

ص: 266

94 عدالت ورزى

عدل چنان جايگاهى در زندگى انسانى دارد كه همه چيز با آن سنجيده مى شود.

عدالت، اصلى اساسى است كه هدف از فرستادن پيامبران و كتاب هاى آسمانى نيز دست يابى به آن است. عدالت ارزش ذاتى دارد و سلامت همه چيز به آن است. از اين رو، خداوند دستور مى دهد كه برپا كننده قسط و عدالت اجتماعى باشيد:

يا ايُّهَا الَّذينَ امَنوا كُونوا قَوّامينَ بِالْقِسْطِ. (نساء: 135)

اى كسانى كه ايمان آورده ايد! برپادارندگان پيوسته عدالت باشيد.

براساس همين اصل است كه پيام آور عدالت و رسول هدايت مى فرمايد:

عَدْلُ سَاعةٍ خَيرٌ مِنْ عِبادَةِ سَبعينَ سَنَةً قيامُ لَيلِها و صيامُ نهارِها. (1) 767

ساعتى عدالت، از هفتاد سال عبادتى كه شب هايش به نماز شب و روزهايش به روزه بگذرد، بهتر است.

اگر عدالت برقرار نشود، جامعه، جولان گاه زورمندان، ستمگران و غارتگران مى شود. در چنين ميدانى، فضيلت ها و ارزش ها به دست فراموشى سپرده خواهد شد. ارزش يك جامعه به ميزان دادگرى و دادخواهى است. على عليه السلام مى فرمايد:

فَانّى سَمِعتُ رَسولَ اللَّهِ صلى الله عليه و آله يَقولُ فِى غَيرِ مَوْطنٍ: لَنْ تَقَدَّسَ امّةٌ لَايُؤخَذُ لِلضَّعيفِ فيها حَقُّه مِن الْقَوىِّ غَيرُ مُتَتَعْتَعٍ. (2) 768


1- . مستدرك الوسائل، ج 11، ص 317.
2- . نهج البلاغه، نامه 53.

ص: 267

من بارها از رسول خدا صلى الله عليه و آله اين سخن را شنيدم: ملتى كه حق ضعيفان را از زورمندان با صراحت نگيرد، هرگز پاك و پاكيزه نمى شود و روى سعادت را نمى بيند.

آن حضرت مأمور برپايى قسط بود: «قل امر ربّى بالقسط؛ بگو پروردگارم به قسط فرمان داد.» (اعراف: 29) رسول خدا صلى الله عليه و آله، مظهر كامل عدالت بود. ايشان مى فرمود:

خداوند مرا به نه چيز سفارش كرده است: ... و عدالت در خشنودى و خشم. (1) 769

از ابوسعيد خُدرى نقل شده است كه در يكى از روزها پيامبر سرگرم تقسيم مالى ميان ما بود. ذُو الْخُوَيْصَره كه مردى از بنى تميم بود، گفت: يا رسول اللَّه! با عدالت تقسيم كن. حضرت فرمود: واى بر تو! اگر من عدالت نداشته باشم، چه كسى به عدالت رفتار مى كند؟ اگر من عادل نباشم، تو زيان كرده اى. (2) 770 آن حضرت عادل ترين مردم بود و 23 سال رسالت براى آن بود كه عدالت در همه ابعادش آشكار شود. اميرمؤمنان على عليه السلام در توصيف آن حضرت مى فرمايد:

دين حق را به حق آشكار كرد. از نادرستى ها و باطل هايى كه سر و صدا به راه انداخته بودند، جلوگيرى كرد و صولت گمراهى ها را درهم شكست. همان گونه كه با تمام قدرت، سنگينى بار رسالت را تحمل كرد، به فرمان حق قيام كرد و به سرعت در راه رضا و خشنودى او گام برداشت. حتى يك قدم هم عقب ننشست. اراده محكمش سست نگشت و در پذيرش وحى نيرومند بود. نگهبان پيمان رسالت بود. آنچنان در اجراى فرمان خدا كوشش كرد كه شعله فروزان حق را آشكار و راه را براى جاهلان روشن ساخت. دل هايى كه در فتنه و گناه فرو رفته بودند، به واسطه او هدايت شدند و پرچم هاى حق را برافراشت. او داراى منطق عادلانه و طريقى جدا كننده حق از باطل بود. (3) 771


1- . تحف العقول، ص 25.
2- . سيره ابن هشام، ج 4، ص 144.
3- . نهج البلاغه، خطبه 72.

ص: 268

با اجراى عدالت، مردم بى نياز مى شوند و فقر و نادارى از ميانشان رخت برمى بندد. به اعتقاد پيامبر عدالت، وجود فقر و مسكنت نشانه بى عدالتى اقتصادى است. از همين رو مى فرمود:

بى گمان، خداوند روزى بينوايان را در اموال و دارايى توانگران قرار داده است. پس اگر گرسنه و برهنه ماندند، بر اثر گناه توانگران است و حقى است بر خدا كه آنان را در آتش دوزخ سرنگون سازد. (1) 772

95 مسئوليت پذيرى

پيامبران الهى چون از ظرفيت وجودى بالايى برخوردار بودند، در پذيرش مسئوليت هاى فردى، خانوادگى و اجتماعى، بر ديگران پيشى مى گرفتند كه سيره رسول اللَّه صلى الله عليه و آله در اين زمينه از همه درخشنده تر است. قرآن هم اين روحيه را به زيبايى ترسيم مى كند كه ايشان چگونه براى راهنمايى به مردم روز و شب نمى شناخت:

حَريصٌ عَلَيْكُمْ بِالْمُؤْمِنينَ رَئُوفٌ رَّحيمٌ. (توبه: 128)

و نسبت به هدايت و سعادت شما حريص است و نسبت به مؤمنان، رئوف مهربان است.


1- . مستدرك الوسائل، ج 7، ص 24.

ص: 269

او حتى نسبت به كسانى كه زمينه هدايت را از كف داده بودند و در برابر حق سركشى مى كردند و دشمن سرسخت آرمان هاى رسول اللَّه صلى الله عليه و آله به شمار مى رفتند، خود را مسئول مى دانست. ايشان مى كوشيد آنان را از آتش دوزخ رهايى بخشد. در اين راه تا بدانجا پيش مى رفت كه خداى سبحان از ايشان مى خواست خويشتن دارى كند و خود را به زحمت نيندازد:

طه ما انْزَلْنا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لَتَشْقى. (طه: 1)

قرآن را بر تو نازل نكرديم كه اين مقدار خود را به زحمت اندازى.

انسان به بركت تكليف و حس مسئوليت مى تواند نردبان تعالى را بپيمايد.

اساساً آدمى در برابر خود، ديگران و خداى خود مسئول است. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در اين باره مى فرمايد:

همه شما نسبت به زيردستان خود مسئول هستيد. پس حاكم نسبت به رعيت خود مسئوليت دارد. مرد، سرپرست خانواده است و نسبت به آنها وظيفه دارد.

زن، نگهبان خانه شوهر و فرزندان اوست و نسبت به آنها مسئوليت دارد. بنده هم نگهبان اموال مولاى خود است و در اين باره مسئول است. آگاه باشيد كه همه شما بندگان هستيد و نسبت به رعيت خود مسئوليت داريد. (1) 773

تنها در پرتو احساس مسئوليت در برابر جامعه است كه رعايت حقوق ديگران معنا مى يابد. مسلمان بودن، حقوق و تكاليف ويژه اى را براى فرد به بار مى آورد كه مسئوليت در برابر هم كيشان يكى از آنهاست. هركس صداى آنها را بشنود و به فريادشان نشتابد، مسلمان نيست. اين مسئوليت پذيرى به طور كامل در پيامبر اعظم صلى الله عليه و آله نمودار بود، به گونه اى كه خداوند متعال در آيه كريمه مى فرمايد:

فَلَعَلَّكَ باخِعٌ نَفْسَكَ عَلى آثارِهِمْ إنْ لَمْ يُؤْمِنُوا بِهذا الْحَدِيثِ أسَفاً. (كهف: 6)

گويى تو مى خواهى به خاطر رفتار آنان، خود را از غم و اندوه هلاك كنى؛ اگر به اين گفتار ايمان نمى آورند.


1- . ميزان الحكمه، ج 4، ص 327.

ص: 270

تلاش خستگى ناپذير و بى منت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در ارشاد و رهبرى مردم كه با تدبير و آينده نگرى، براى سعادت مندى همه بشريت و هميشه تاريخ همراه بود، بر كسى پوشيده نيست.

96 ميانه روى در زندگى

پيامبر اعظم صلى الله عليه و آله همگان را به ميانه روى و اعتدال فرا مى خواند: «بر شما باد ميانه روى، بر شما باد ميانه روى، بر شما باد ميانه روى.» (1) 774 عايشه مى گويد:

پيامبر نزد من آمد و زنى از قبيله بنى اسد با من بود. حضرت پرسيد: او كيست؟

گفتم: فلانى است كه شب ها (به خاطر عبادت) نمى خوابد. حضرت فرمود: بس كن.

به اندازه توانتان كار كنيد. محبوب ترين (كارها) نزد خداوند آن است كه كننده آن بر آن عمل مداومت داشته باشد. (نه اينكه بسيار انجام دهد و خود را خسته كند) (2) 775 پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به يكى از ياران خود فرمود:

اى ابادرداء! پيكرت بر تو حقى دارند. پس گاهى روزه (مستحبى) بگير و گاهى روزه (مستحبى) نگير. نماز بخوان و بخواب. حق هركسى را به او بده. (3) 776 چه نيك است ميانه روى در عبادت. (4) 777

رسول اللَّه صلى الله عليه و آله حفظ توازن را در امور معاش و معاد و نيازهاى روح و بدن لازم مى ديد و اجازه نمى داد كسى راه افراط و تفريط بپيمايد. ايشان، رهبانيت و غوطه ور شدن در شهوت هاى حيوانى را به يك نسبت محكوم مى ساخت و


1- . خصال، ص 68.
2- . صحيح بخارى، ج 1، ص 16.
3- . بحارالانوار، ج 67، ص 128.
4- . جامع الصغير، ج 2، ص 480.

ص: 271

حد وسط اين دو را با گفتار و رفتار خود نشان مى داد. همچنين آنها را كه همه وقت خود را در نماز و روزه صرف مى كردند و به كارهاى زندگى بى اعتنا بودند، از انحراف بازمى داشت. پس مى فرمود: «بدن شما و زن و فرزند و يارانتان همگى حقوقى بر شما دارند و بايد آنها را رعايت كنيد». (1) 778 در يكى از سفرها، بعضى از اصحاب به دليل كج فهمى، روزه گرفته و از شدت گرما، هريك به گوشه اى افتاده و از حال رفته بودند. ديگران نيز در نصب چادرها و سيراب كردن چارپايان و خدمات ديگر مى كوشيدند. ايشان فرمود: «همه ثواب متعلق به كسانى است كه اين كارها را انجام مى دهند». (2) 779 حضرت على عليه السلام درباره سيره پيامبر اعظم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «سيرته القصد؛ سيره آن حضرت، ميانه روى بود». (3) 780

از رسول اكرم صلى الله عليه و آله نقل است:

الْبِسُوا وَ كُلُوا وَ اشْرَبُوا فى انْصافِ البُطُونِ؛ فَإِنَّهُ جُزْءٌ مِنَ النُّبُوَّةِ. (4) 781

بپوشيد و بخوريد و بياشاميد، ولى با ميانه روى. ميانه روى، از ويژگى هاى نبوت است.

نيز مى فرمايد:

لاتُميتُوا القُلُوبَ بِكَثْرَةِ الطَّعامِ و الشَّرابِ؛ فَإنَّ الْقلبَ يَمُوتُ كَالزَّرْعِ إذا كَثُرَ عَلَيْهِ الْماءُ. (5) 782

با زياده روى در خوردن و آشاميدن، قلب ها را نميرانيد. همانا قلب مى ميرد، همانند زراعت كه بر اثر آب فراوان مى ميرد.


1- . صحيح مسلم، ج 3، ص 163.
2- . همان، ص 144.
3- . نهج البلاغه، خطبه 94.
4- . ميزان الحكمة، ج 1، ص 116.
5- . همان، ص 117.

ص: 272

97 كار و تلاش

پيامبر اعظم صلى الله عليه و آله از روح سخاوتمندى بهره مند بود، ولى آن حضرت دوست نداشت كسى بدون عذر موجه، به تن پرورى و تنبلى روى آورد و دست نياز به سوى اين و آن دراز كند. بنابراين، كسانى را كه با اين حالت به ايشان مراجعه مى كردند، به كار و تلاش دعوت مى كرد.

هرگاه كسى را مى ديد كه توجه او را جلب مى كرد و از وى خوشش مى آمد، مى پرسيد: آيا شغل و حرفه اى هم دارد؟ اگر گفته مى شد كه حرفه اى ندارد، حضرت مى فرمود: از چشم من افتاد. پرسيدند: چرا اى رسول خدا؟ فرمود: چون اگر مؤمن، حرفه اى نداشته باشد، دين خود را وسيله معاش قرار مى دهد. (1) 783 مردى نزد پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله آمد و گفت: دو روز است غذا نخورده ام.

حضرت فرمود: برو از بازار براى خودت روزى طلب كن. روز ديگر آمد و گفت: يا رسول اللَّه! ديروز به بازار رفتم، ولى چيزى پيدا نكردم و ديشب بدون غذا خوابيدم. حضرت باز هم فرمود: «عليك بالسُّوق؛ به بازار برو.» روز سوم نيز كه همان پاسخ را شنيد، حركت كرد و به سوى بازار روانه شد. كاروانى آمده بود. او در فروش اجناس به افراد آن كاروان يارى داد و در پايان سهمى از سود متاع خويش به او دادند. بار ديگر نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله آمد و گفت: چيزى پيدا نكردم. حضرت فرمود: چرا به تو دادند. گفت: بلى. فرمود: پس چرا دروغ گفتى؟ آن مرد گفت. شما راستگويى. مى خواستم ببينم آيا شما از عمل مردم باخبريد. همچنين خواستم از شما


1- . بحارالانوار، ج 103، ص 109.

ص: 273

هم چيزى بگيرم. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: راست گفتى، هركس بى نيازى بورزد، خدا او را بى نياز كند و هركس درى از درخواست به روى خود باز كند، خداوند هفتاد در از فقر را به روى او بگشايد كه قابل بسته شدن نيست. صدقه بر كسى كه بى نياز است و كسى كه با سلامتى اعضا مى تواند نياز خود را برطرف كند، حلال نيست. (1) 784 آن حضرت مى فرمود: «كُلوا مِنْ كَدِّ أيْدِيكم؛ از دسترنج خود بخوريد». (2) 785 رسول عزتمند اسلام در روايتى ديگر مژده داده است:

مَنْ اكَلَ مِن كَدِّ يَدِهِ مَرَّ عَلَى الصِّراطِ كَالْبَرْقِ الْخاطِفِ. (3) 786

كسى كه از دسترنج خويش بخورد، از صراط چون برق درخشان بگذرد.

همچنين فرمود:

مَنْ اكَلَ مِنْ كَدِّ يَدِهِ حَلَالًا فُتِحَ لَهُ أَبْوابُ الْجَنَّةِ يَدخُلُ مِنْ أيِّها شاء. (4) 787

هركس معاش خود را از دسترنج حلال خويش تأمين كند، درهاى بهشت بر او گشوده شود تا از هريك كه خواست، داخل شود.

پيامبر رحمت همگان را به كار فرا خوانده است و با تأكيد بر ارتباط استعداد فرد با نوع كار، مى فرمايد:

همه شما كار كنيد و كوشش كنيد، ولى متوجه باشيد كه هركس براى كارى آفريده شده است و آن را به سهولت انجام مى دهد. (5) 788

در شرافت و عزت كارگران همين بس كه رسول اكرم صلى الله عليه و آله بر دستشان بوسه زد. روزى آن حضرت با كارگرى از انصار برخورد كرد كه آثار پينه بر دستش هويدا بود. پرسيد: اين آثار چيست؟ گفت: من كارگر هستم و اين آثار بيل زدن


1- . همان، ج 18، ص 115.
2- . همان، ج 66، ص 314.
3- . مستدرك الوسائل، ج 2، ص 417.
4- . همان.
5- . سفينة البحار، ج 2، ص 732.

ص: 274

است كه به وسيله آن خانواده خود را اداره مى كنم. حضرت دست او را در دست هاى مهربان خويش گرفت. بنا به روايتى آن دست را بوسيد و به ياران خود نشان داد و فرمود: «هذا يد يُحِبُّهَا اللَّهُ؛ اين دستى است كه خدا آن را دوست مى دارد». (1) 789

نگاه رسول اكرم صلى الله عليه و آله به جوانان پرتلاش، سرشار از محبت بود و همواره جايگاه آنان را پاس مى داشت. روزى آن حضرت با ياران خود نشسته بود.

جوان توانا و نيرومندى را ديد كه اول صبح به كار و تلاش مشغول شده است.

كسانى كه در محضر پيامبر بودند، سخن به كنايه گشودند و گفتند: اين جوان اگر نيرومندى و توان خود را در راه خدا به كار مى انداخت، شايسته ستايش بود. رسول خدا صلى الله عليه و آله در پاسخ اصحاب فرمود: اين سخن را نگوييد. اگر اين جوان براى معاش خود كار مى كند كه در زندگى به ديگران نيازمند نباشد، با اين عمل در راه خدا قدم برمى دارد. همچنين اگر كار مى كند تا زندگى والدين ضعيف يا كودكان ناتوان را تأمين كند و از مردم بى نيازشان گرداند، باز هم در راه خدا مى رود. اگر كار مى كند تا با درآمد خود بر تهى دستان مباهات كند و بر ثروت و دارايى خود بيفزايد، او به راه شيطان رفته و از صراط حق منحرف شده است. (2) 790 تنبلى و تن پرورى همواره مورد نكوهش پيامبر اعظم صلى الله عليه و آله و مايه غضب الهى است. رسول مكرم اسلام فرمود:

انَّ اللَّهَ يُبْغِضُ الشّابَّ الفارِغَ. (3) 791

خداوند، جوان بى كار را دوست نمى دارد.


1- . باقر شريف القرشى، العمل و حقوق العامل فى الاسلام، ص 305.
2- . محجة البيضاء، ج 3، ص 140.
3- . سفينة البحار، ج 2، ص 624.

ص: 275

98 ورزش و پرورش جسم

سلامت جسم، نشاط روان، حفظ شادابى و تجديد قواى جسمانى با ورزش به دست مى آيد. برخى از گونه هاى ورزش مانند كشتى، روحيه جوان مردى، شجاعت، حق طلبى و ستم ستيزى را پرورش مى دهد. برخى نيز همچون شنا، تيراندازى و سواركارى، مقاومت جسمى و روحى آدم را در برابر شرايط سخت زندگى و آسيب هاى اجتماعى افزايش مى دهد. همچنين جوان را سالم و بدن را چابك و قوى و براى رزم و دفاع آماده مى سازد. رسول گرامى اسلام مى فرمايد:

عَلَيْكُمْ بِالرَّمْىِ فَانَّهُ مِن خَيرِ لَهْوٍ لَكُمْ. (1) 792

به تيراندازى پاى بند باشيد؛ چون از بهترين بازى هاى شما است.

در سخنى ديگر فرمود:

اللَّهوُ فى ثَلاثٍ: تَأْديبُ فُرْسِكَ وَ رَمْيُكَ بِقَوْسِكَ. (2) 793

سرگرمى در چند چيز است: تربيت اسب و تيراندازى.

همچنين ايشان مى فرمود:

عَلِّموا اوْلادَكُمْ السِّباحَةَ و الرِّمايَةَ. (3) 794

به فرزندان خود تيراندازى و شنا ياد دهيد.

حضرت محمد صلى الله عليه و آله براى تقويت روحيه حميت و غيرت جوانان مسابقه بر پا مى كرد. از جمله هنگامى كه سپاه اسلام از تبوك بازمى گشت، پيامبر ميان


1- . بحارالانوار، ج 15، ص 236.
2- . پيام پيامبر، تدوين و ترجمه: بهاء الدين خرمشاهى و مسعود انصارى، ص 793.
3- . همان، ص 818.

ص: 276

ياران مسابقه سواركارى برگزار كرد و شتر خود را به اسامه داد. اسامة بن زيد كه بر شتر معروف پيامبر به نام غضباء سوار بود، از همه پيشى گرفت. مردم به خاطر اينكه شتر از آن پيامبر بود، صدا مى زدند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله برنده شد.

ازآن سو، حضرت محمد صلى الله عليه و آله بانگ مى زد كه اسامه پيشى گرفت و برنده شد (1) 795 (يعنى سواركار مهم است، نه مركب).

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به قهرمان پرورى مثبت عنايت داشت و حتى در داورى مسابقات، ياران را به قهرمانى در مسابقات روحى تشويق مى كرد. روزى حضرت محمد صلى الله عليه و آله از محله اى در شهر مدينه مى گذشت. گروهى از جوانان سرگرم زورآزمايى بودند. به اين ترتيب كه سنگ بزرگى را بلند مى كردند تا ببينند چه كسى بهتر مى تواند آن را بلند كند. اين مسابقه به داور نياز داشت. جوانان تا نگاهشان به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله افتاد، گفتند: هيچ داورى بهتر از پيامبر نيست. يا رسول اللَّه! شما اينجا بايستيد و براى ما داورى كنيد كه كدام يك از ما بهتر وزنه را بلند مى كند. پيامبر پذيرفت و در آخر فرمود:

مى خواهيد بگويم كه از همه شما نيرومندتر كيست؟ گفتند: آرى يا رسول اللَّه! پيامبر فرمود:

از همه نيرومندتر كسى است كه وقتى به خشم آيد، خشم بر او چيره نشود، بلكه او بر خشمش چيره شود. خشم، او را در راهى كه رضاى خدا نيست، نيندازد و بر خشم خودش مسلط شود. آن گاه كه از چيزى خوشش مى آيد، آن خوش آمدن، او را به غير رضاى خدا نيندازد و بتواند بر رضا و ميل و رغبت خودش مسلط شود. (2) 796


1- . سفينة البحار، ج 1، ص 596.
2- . مرتضى مطهرى، گفتارهاى معنوى، ص 220.

ص: 277

99 قانون گرايى

در آخرين روزهاى زندگى رسول خدا صلى الله عليه و آله، مردم شاهد صحنه اى شگفت بودند تا همگان براى هميشه بدانند كه در برابر قانون يكسانند. پيامبر خدا در آن روز در حالى كه بيمارى اش شدت يافته بود و فضل بن عباس و على بن ابى طالب زير بغلش را گرفته بودند، به سختى راه مى رفت. با اين حالت وارد مسجد شد و بر منبر رفت و آخرين سخنانش را با مردم چنين بيان كرد:

مردم! من خدايى را كه جز او خدايى نيست، در برابر شما مى ستايم. هر كه در ميان شما حقى بر من دارد، اينك من اگر بر پشت كسى تازيانه اى زده ام، اين پشت من است، بيايد و بر آن تازيانه بزند. اگر كسى را دشنام داده ام، بيايد دشنامم دهد. زنهار كه دشمنى در سرشت من نيست و در شأن من نيست. بدانيد كه محبوب ترين شما نزد من كسى است كه اگر حقى بر من دارد، از من بستاند يا مرا حلال كند تا خدا را كه ديدار مى كنم، پاك و پاكيزه باشم. چنين مى بينم كه اين درخواست، مرا كافى نيست و لازم است چند بار در ميان شما برخيزم و آن را تكرار كنم.

سپس از منبر فرود آمد، نماز ظهر را گزارد و باز به منبر بازگشت و همان سخن را تكرار كرد. رسول خدا صلى الله عليه و آله جلوه تام رحمت الهى بود. هرگز كسى را

ص: 278

نيازرده و حقى را پاى مال نكرده بود. برخلاف مساوات و عدالت عمل نكرده بود. در اجراى قانون، ملاحظه اين و آن را نكرده و جز براى خدا خشمگين نشده بود. با اين حال، اكنون به گاه پيوستن به رفيق اعلى، اصرار داشت كوچك ترين حقى از مردم بر گردنش نباشد و مساوات در برابر قانون را در برترين درجه اش تحقق بخشد. مردى برخاست و گفت: اى رسول خدا! من سه درهم نزد تو دارم! پيامبر فرمود: فضل! به او بده. فضل آن را پرداخت و مرد نشست. آن گاه فرمود:

ايُّها النَّاسُ مَنْ كانَ عِندَه شَى ءٌ فَلْيُؤَدِّهِ و لَايقُلْ فُضوحُ الدُّنيا، ألا وَ انَّ فُضوحَ الدُّنيا أَيْسَرُ مِنْ فُضوحِ الْآخِرةِ. (1) 797

مردم هركس مالى از كسى نزدش هست، بايد آن را بپردازد و نگويد رسوايى دنياست. بدانيد كه بى شك، رسوايى هاى دنيا آسان تر از رسوايى هاى آخرت است.

مردى ديگر برخاست و گفت: اى رسول خدا! سه درهم نزد من است كه در راه خدا به كار زده ام. پيامبر فرمود: چرا به كار زدى؟ گفت: بدان محتاج بودم. فرمود: فضل! آن را از وى بستان. مردى برخاست و گفت: اى رسول خدا! در فلان جنگ بر شكم من تازيانه اى زدى! پيامبر پيراهنش را بالا زد و از مرد خواست تا بيايد و قصاص كند. مرد پيش آمد و خود را به سينه و شكم برهنه پيامبر افكند و جاى قصاص را بوسيد. (2) 798 آن حضرت بدين وسيله نشان داد كه پيامبر خدا در برابر قانون هيچ امتيازى بر مردم عادى ندارد.


1- . تاريخ طبرى، ج 3، صص 189 و 190.
2- . جمعى از نويسندگان، محمد خاتم پيامبران، صص 362 و 363.

ص: 279

100 پيش گيرى از تبعيض

پيامبر اعظم صلى الله عليه و آله در مسائل فردى و شخصى، نرم و ملايم بود، ولى در مسائل اصولى و كلى و مسئوليت هاى اجتماعى، نهايت درجه صلابت را داشت؛ زيرا آن موضوع به قانون اسلام مربوط مى شد، نه خودش.

در فتح مكه، زنى از اشراف قريش از قبيله بنى مخزوم دزدى كرده بود كه به حكم قانون اسلام، بايد دست دزد بريده مى شد. وقتى قضيه ثابت گرديد و قرار شد حكم درباره او اجرا شود، وساطت هاى افراد گوناگون آغاز شد كه مى گفتند: يا رسول اللَّه! اگر مى شود از مجازات صرف نظر كنيد. اين زن دختر فلان شخص است كه مى دانيد چقدر محترم است. آبروى يك فاميل محترم از بين مى رود. هرچه گفتند، پيامبر فرمود: محال و ممتنع است. آيا مى گوييد من قانون اسلام را معطل كنم؟ اگر همين زن يك زن بى كس بود و به فاميل اشرافى وابسته نبود، همه شما مى گفتيد: دزد است و بايد مجازات شود. (1) 799 ايشان همان روز هنگام عصر در ميان مردم سخنرانى كرد و فرمود:

اقوام و ملل پيشين از آن جهت سقوط كردند و منقرض شدند كه در اجراى قانون خدا تبعيض مى كردند. هرگاه يكى از توانگران مرتكب جرم مى شد، معاف مى گشت و اگر ضعيف و زيردستى مرتكب مى شد، به مجازاتش مى رسيد. سوگند به خدايى كه جانم در دست اوست، در


1- . صحيح مسلم، ج 5، ص 124.

ص: 280

اجراى «عدل» درباره هيچ كس سستى نمى كنم، هرچند از نزديك ترين خويشاوندان خودم باشد. حتى اگر فاطمه دختر محمد نيز دست به دزدى بزند، محمد دستش را قطع خواهد كرد.

بدين ترتيب، دست زن مخزومى بريده شد. (1) 800

101 برخورد با حيف و ميل بيت المال

مِدعَمْ از خدمت گزاران پيامبر اعظم صلى الله عليه و آله بود كه در يكى از جنگ ها همراه پيامبر به جبهه رفت و به شهادت رسيد. مسلمانان كنار پيكر به خون تپيده او آمدند و با احساسات پاك به او مى گفتند: بهشت بر تو گوارا باد. در اين ميان، پيامبر نه تنها سخنى نفرمود، بلكه خشمناك به نظر مى رسيد. حاضران علت خشم پيامبر را نمى دانستند. ناگهان پيامبر فرمود:

نه هرگز، سوگند به خداوندى كه جان محمد در دست اوست، روپوش وى هم اكنون او را در ميان آتش شعله ور خود مى سوزد؛ چون او آن روپوش را از بيت المال مسلمانان (بدون مقررات و اجازه موازين نظامى و رهبرى) از روى خيانت برداشته و آن لباس را هم اكنون پوشيده است.

يكى از مسلمانان، هنگامى كه اين سخن را شنيد و فهميد كه خيانت به بيت المال، كيفر سختى دارد، به شدت تحت تأثير قرار گرفت و به رسول خدا صلى الله عليه و آله عرض كرد: من دو عدد بند كفش را برخلاف مقررات از


1- . سنن ابن ماجه، ج 2، ص 851.

ص: 281

بيت المال برداشته ام، آيا همين مقدار نيز بازخواست و كيفر دارد؟ پيامبر در پاسخ فرمود: آرى، به اندازه همين مقدار براى تو آتش دوزخ فراهم شده است. (1) 801 حادثه عجيب بالا كه كشف گوشه اى از عالم برزخ در برابر چشم پيامبر اعظم صلى الله عليه و آله است، نشان مى دهد هرگونه حيف و ميل بيت المال و استفاده نابه جا از آن، گناه بزرگ به شمار مى آيد و كيفر سختى دارد.

بنابراين، مى توان گفت استفاده شخصى از امكانات دولتى و ادارى و آنچه برخلاف مقررات قانونى باشد، خيانت به بيت المال است. اين روايت، هشدارى كوبنده در مورد افرادى است كه در حفظ بيت المال دقت نمى كنند.

در سال نهم هجرى، پيامبر اعظم صلى الله عليه و آله، ابن الليثيه را براى گرفتن زكات به ميان طايفه اى از مسلمانان فرستاد. او پس از گرفتن زكات نزد پيامبر آمد و گفت: اين زكات اموال است و اين هم هديه اى است كه به من داده اند.

نبى اكرم صلى الله عليه و آله پس از شنيدن اين جمله، بالاى منبر رفت و فرمود: من گروهى را براى كارى كه خداوند مرا والى آن كرده است، مى فرستم، ولى يكى مى آيد و مى گويد اين زكات است و اين هم هديه اى كه به من داده اند. چرا در خانه پدر و مادر خود نمى نشينيد تا ببينيد كه هيچ هديه اى براى شما نمى آورند. به خدايى كه جان من به دست قدرت اوست، هيچ كس چيزى از زكات برنگيرد مگر آنكه در روز قيامت، آن را بر گردن خود برداشته باشد. اگر شتر باشد، شتر است و اگر گاو و گوسفند باشد، گاو و گوسفند است. (آن گاه دو مرتبه فرمود): خدايا من رسالتم را ابلاغ كردم. (2) 802 پس از جنگ حنين، رسول خدا صلى الله عليه و آله سوار بر مركب خود شد و به راه افتاد، ولى بعضى از تازه مسلمانان به دنبال آن حضرت رفتند و خواستند هرچه زودتر غنايم تقسيم شود، به گونه اى كه عباى آن حضرت را مى گرفتند.


1- . سيره ابن هشام، ج 3، ص 354.
2- . ناسخ التواريخ، ج 2، ص 159.

ص: 282

رسول اكرم صلى الله عليه و آله به آنها فرمود: سوگند به آن كسى كه جانم در دست قدرت او است، اگر نزد من متاع بى حساب بود، آن را بين شما تقسيم مى كردم. پس مرا به عنوان بخيل يا ترسو ملاقات نمى كرديد.

پس برخاست و كنار شترى رفت و از كوهان آن اندكى پشم گرفت و بين دو انگشتانش قرار داد و فرمود: اى مردم! سوگند به خدا كه از سهميه شما چيزى، جز خمس آن، براى من به اندازه اين «پشم» ارزش ندارد. خمس آن را نيز به شما برگرداندم. بنابراين، هركس از هر نوع از غنايم هرچند به اندازه نخ و سوزن باشد، از روى خيانت برداشته است، برگرداند؛ زيرا در قيامت، خيانت كار به بيت المال در ننگ و آتش و زشتى است.

مردى از انصار تحت تأثير قرار گرفت. مقدار ناچيزى از نخ مويى به حضور آن حضرت آورد و عرض كرد: اين مقدار نخ مو را از غنايم بدون اجازه برداشتم تا جهاز شترم را با آن بدوزم. رسول اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: من به مقدار حقم از آن را به تو بخشيدم. آن شخص گفت: حال كه كار به اينجا رسيده و حساب بيت المال دقيق است، من به همين مقدار هم نياز ندارم و آن را دور انداخت. (1) 803

102 ستم ناپذيرى

نه تنها پس از بعثت، بلكه پيش از آن نيز پيامبر گرامى اسلام هيچ گاه زير بار ستمى نرفت، بلكه همواره كوشيد تا از مظلوم دفاع كند و حق او را بستاند.

نمونه برجسته دوران پيش از بعثت، واقعه مشهور حلف الفضول است.


1- . اعلام الورى، ص 174.

ص: 283

حضرت بيست سال بيشتر از عمرش نمى گذشت كه در حركت جوان مردانه و ستم ناپذيرى به نام حلف الفضول شركت كرد. گفته اند مردى از بنى زُبيد در ماه ذى قعده وارد مكه شد و كالايى داشت. عاص بن وائل سهمى آن كالا را خريد، ولى از پرداخت بهاى آن خوددارى كرد. كار به مشاجره كشيد و مرد زبيدى نمى توانست حق خود را بگيرد. پس به ناچار بالاى كوه ابوقُبيس رفت و دادخواهى كرد و آزادگان قريش را به دفاع از مظلوم و جلوگيرى از ستم فراخواند. وى گفت: اى مردان قريش! به داد ستم ديده اى برسيد كه كالايش را در مكه به ستم گرفته اند و دور از طايفه و كسان خويش است. حرمت، خاص كسى است كه حرمت نگه دارد و كسى كه جامه خيانت پوشيده است، حرمت ندارد.

بنى هاشم، بنى مطلّب بن عبد مناف، بنى زُهرة بن كِلاب، بنى يَتْم بن مُرَّة و بنى حارث بن فِهْد در خانه عبداللَّه بن جدعان يَتْمى گردآمدند و پيمان بستند كه هر ستم ديده اى را يارى كنند و در گرفتن حق مظلوم هم داستان باشند و اجازه ندهند در مكه بر هيچ كس ستم رود. (1) 804 از رسول خدا صلى الله عليه و آله روايت شده است كه پس از مهاجرت به مدينه فرمود:

لَقَدْ شَهِدْتُ حَلْفاً فِى دَارِ عَبدِاللَّه بنِ جَدْعان لَوْدُعِيتُ إلى مِثْلِهِ لَأَجَبْتُ وَ مازَادَهُ الْاسلامُ إلّا تَشْديدأ. (2) 805

در خانه عبداللَّه بن جدعان در پيمانى حضور يافتم كه اگر در اسلام هم به مانند آن دعوت كنند، اجابت مى كنم و اسلام جز استحكام چيزى به آن نيفزوده است.

حسين بن على عليه السلام كه با خون خويش، پرچم عدالت و دادخواهى را برفراز گيتى جاودانه كرده است، مى فرمايد:


1- . تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 18.
2- . سيره ابن هشام، ج 1، ص 145.

ص: 284

اى مردم! رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: هركس سلطان ستمگرى را ببيند كه حرام هاى خداوند را حلال ساخته، عهد و پيمان الهى را شكسته، با سنت پيامبر مخالفت ورزيده است و با بندگان خدا با دشمنى و از سر گناه رفتار مى كند و بر او با زبان و عمل نشورد و قيام نكند، بر خداوند است كه او را با همان ستمگران در يك جايگاه عذاب كند. (1) 806

رسول اللَّه صلى الله عليه و آله در سخنى ظريف و هشداردهنده، مردم را از يارى ستمگران باز مى دارد و مى فرمايد:

مَنْ مَشى الى ظالِمٍ لِيُعينَهُ وَ هُو يَعلمُ أَنَّهُ ظالِمٌ فَقدْ خَرَجَ مِن الْإسلامِ. (2) 807

هركه به سوى ستمگرى رود تا يارى اش كند و بداند كه او ستمگر است، بى گمان، از اسلام بيرون رفته است.

همچنين در نكوهش اين گروه كه آسياب ستم ظالمان به كمك آنان مى گردد، فرمود:

هركه در محكمه اى، متصدى دفاع از ستمگرى شود يا او را بر ستمش يارى كند، پس فرشته مرگ بر او فرود آيد و به او گويد: بشارت باد تو را به لعنت خدا و آتش دوزخ و آن، بد جايگاهى است. (3) 808 (4) 809

103 سازش ناپذيرى

قريش شكنجه و آزارهاى خود را به آخرين حد رسانده و راه هاى گوناگون تسليم شدن مسلمانان را آزموده بودند. با اين حال، اين روش ها كوچك ترين


1- . تاريخ طبرى، ج 5، ص 403.
2- . كافى، ج 5، ص 63.
3- . عقاب الاعمال، ص 331؛ وسائل الشيعه، ج 12، صص 131 و 133.
4- سيد حسين اسحاقى، ملكوت اخلاق (گلگشتى در جلوه اى رفتارى و گفتارى پيامبر اعظم صلى الله عليه و آله)، 1جلد، نشر مشعر - تهران، چاپ: 2، 1385.

ص: 285

تأثيرى در اراده پولادين مسلمانان نگذاشت. آنان وقتى از روش هاى مستقيم و غيرمستقيم خود نااميد شدند، درصدد تطميع و تهديد پيامبر برآمدند.

ابو وليد عقبة بن ربيعه از طرف قريش مأمور شد تا با پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله گفت وگو كند. او به حضور آن حضرت رسيد و پيشنهادهايى به ايشان كرد و گفت: اى پسر برادر! آن چنان كه مى دانى، تو در ميان ما از موقعيت و منزلتى در اصل و نسب برخوردارى و در اين خاندان جايگاه والايى دارى.

اينك تو براى قبيله و قوم خود مسئله اى خطير پديد آورده اى و بدان وسيله، اجتماع آنان را پراكنده ساخته اى. انديشه هاى آنان را به سبكى و پوچى خوانده اى و از خدايان و دين مردم بدگويى مى كنى. اكنون از من بشنو تا امورى را بر تو عرضه دارم كه در آن بنگرى. شايد برخى از آنها را بپذيرى.

رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: بگو گوش فرا مى دهم. گفت: اگر بدانچه بر مردم آورده اى، در پى ثروت هستى، ما آن قدر از اموال و دارايى هاى خود براى تو جمع مى كنيم و كنار مى نهيم كه اگر آنها را بپذيرى، ثروتمندترين ما خواهى بود و اگر جوياى رياست هستى، ما تو را پيشواى خود مى سازيم تا در مورد هيچ كارى مگر با اجازه تو تصميمى نگيريم. اگر نيز در پى سلطنتى، تو را سلطان خود مى سازيم و گوش به فرمان تو خواهيم بود. وقتى عقبه سخنان خود را به پايان رساند، رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: اى ابو وليد! آيا سخنت را تمام كردى؟ گفت: آرى. فرمود: اينك از من بشنو و سپس آيات زير را بر او خواند:

كِتابٌ فُصِّلَتْ آياتُهُ قُرْآنًا عَرَبِيًّا لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ بَشيرًا وَ نَذيرًا فَأَعْرَضَ أَكْثَرُهُمْ فَهُمْ لا يَسْمَعُونَ وَ قالُوا قُلُوبُنا في أَكِنَّةٍ مِمَّا تَدْعُونا إِلَيْهِ وَ في آذانِنا وَقْرٌ وَ مِنْ بَيْنِنا وَ بَيْنِكَ حِجابٌ فَاعْمَلْ إِنَّنا عامِلُونَ قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحى إِلَيَّ أَنَّما إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ فَاسْتَقيمُوا إِلَيْهِ وَ اسْتَغْفِرُوهُ وَ وَيْلٌ لِلْمُشْرِكينَ. (فصلت: 3- 6)

ص: 286

كتابى است كه آيات جامع اش را بر زبان عربى فصيح براى دانشمندان مبين ساخته است. قرآنى است كه نيكان را بشارت مى دهد و بدان را مى ترساند، ولى بيشتر مردم اندرزهايش را نمى شنوند و مشركان گفتند:

دل هاى ما از قبول دعوتت، سخت محجوب و گوش ما از شنيدن سخنت، سنگين و ميان ما و تو حجاب است. تو به كار دين خود بپرداز و ما هم البته به كيش خويش عمل مى كنيم. اى رسول ما! به امتت بگو كه من هم مانند شما بشرى هستم، جز آنكه مرا وحى مى رسد كه پروردگار شما خداى يكتاى بى همتاست. پس همه مستقيم به راه دين او بشتابيد و از او آمرزش بخواهيد و واى به حال مشركان. (1) 810

قريش براى آنكه كيش و آيين بت پرستى خود را حفظ كند و مانع نابودى آن شود، عده اى از سران و بزرگان خود را به نام هاى اسود بن مطلب، وليد بن مغيره، امية بن خلف و عاص بن وائل نزد رسول اللَّه صلى الله عليه و آله فرستادند. آنها گفتند:

اى محمد! بيا با هم خداى تو را پرستش كنيم و سپس با هم خداى ما را بپرستيم و در يك امر مشترك باشيم. رسول اكرم صلى الله عليه و آله اين پيشنهاد باطل آنها را مثل پيشنهادهاى ديگرشان نپذيرفت.

104 مبارزه با تبعيض نژادى

رسول اكرم صلى الله عليه و آله با عقل رشيد و وجدان سليم دريافته بود كه افراد بشر در اصل طينت و مواهب فطرى نظير يكديگرند و همه آنان داراى روح و اراده و عواطف و احساسات انسانى هستند. بنابراين، تفاوت در نژاد، رنگ، زبان و


1- . خاتم پيامبران، ج 1، ص 671.

ص: 287

زاد بوم و حتى امتياز در دانش نيز نمى تواند منشأ تبعيض در حقوق باشد. پس چرا بعضى از افراد بشر، بعضى ديگر را به بردگى مى گيرند و علاوه بر سلب آزادى، آنها را از تمام حقوق بشرى، محروم مى كنند؟ او نيك مى دانست كه زدودن يك فكر هزاران ساله كه در ذهن هر دو دسته اربابان و بردگان رسوخ كرده است، جز با فرهنگ سازى ميسر نمى شود. با وضع ماده قانونى، بدون ضمانت اجرا از درون آدمى، يك نظام طبقاتى ريشه دار را نمى توان از ميان برداشت؛ چون اربابان، اين ستم فاحش را جزو حقوق اساسى خود مى پنداشتند. بردگان نيز به حكم عادت و مرور زمان، نيروى اراده شان از كار افتاده و قدرت استقلال و حس آزادگى و آزاد زيستن در وجودشان تخدير شده بود و باور كرده بودند كه حق حياتشان در همين وضعيت مرگ آور است. پس بايد اين مشكل اجتماعى را به تدريج و با تدبيرى حكيمانه حل مى كردند. رسول اللَّه صلى الله عليه و آله ابتدا به هر مناسبتى به گوش هر دو طبقه مى خواند كه اربابان و بردگان برادر يكديگرند و همه آنها از يك نژاد هستند و خاستگاه اصلى همگى از همين خاك است. (1) 811 ايشان مى فرمود:

سفيدپوستان را بر سياه پوستان هيچ گونه مزيت طبيعى نيست و بدترين مردم نزد خدا همانا آدم فروشانند. (2) 812 بردگان، برادران شمايند كه زير دست شما قرار گرفته اند و داراى حقوق هستند. شما بايد از هر نوع غذا كه مى خوريد، به آنها بخورانيد و از هر آنچه به تن خودتان مى پوشيد، به آنها بپوشانيد و به كار طاقت فرسا وادارشان نكنيد و در كارها خودتان هم به آنها كمك كنيد. (3) 813 هرگاه آنان را صدا مى زنيد، ادب را رعايت كنيد و نگوييد «بنده من»، «كنيز


1- . من لايحضره الفقيه، ج 2، ص 575.
2- . همان، ص 354.
3- . صحيح بخارى، ج 3، ص 149.

ص: 288

من». همه مردان، بندگان خدا و همه زنان، كنيزان خدايند و مالك همگى اوست، بلكه بگوييد «پسرك من» «جوانك من». (1) 814

اين منطق رسا و دل نشين كه از اعماق قلب يك انسان دوست واقعى به عنوان پيام الهى تراوش مى كرد، در شكستن كبرياى اربابان و از بين بردن عقده حقارت و زبونى از دل بردگان و در تحول فكرى و ايجاد ترديد در آنچه قرن ها آن را اصل مسلّم مى پنداشتند، اثر فراوانى داشت. پس آنها را به تجديد نظر در گفتار و رفتارشان فرامى خواند و كم كم به اين نتيجه مى رسيدند كه چرا بايد برادر، برادر خود و خواهر، خواهر خود را به اسارت و بردگى بگيرد.

سپس رسول اكرم صلى الله عليه و آله با تدبيرهاى عملى، مردم را به آزاد كردن برده ها فرامى خواند؛ چه به وسيله تشويق و وعده ثواب؛ چه به عنوان كفاره گناهان و گروگان قبول توبه يا به صورت بازخريد؛ بدين معنا كه بردگان مبلغ معينى به اقساط از دستمزد عمل خود به صاحبان خويش پرداخت مى كردند يا اين مبلغ از بيت المال عمومى به آنها داده مى شد.

رسول اكرم صلى الله عليه و آله با اين روش ها، راه آزاد ساختن بردگان را گشود و از سوى ديگر، سرچشمه وارداتى آن را نيز بست تا به مرور زمان اين زشتى جامعه بشرى ريشه كن شود. خود ايشان پيش قدم شد و زيد بن حارثه، غلام خود را كه همسرش خديجه به او بخشيده بود، آزاد كرد. همچنين براى اينكه حس حقارت و زبونى و زيردستى را از فكر او بيرون كند، در ميان جمع قريش، او را پسرخوانده خود معرفى كرد. همين كه زيد به سن رشد رسيد، براى الغاى برترى نژادى كه دنياى آن روز و به ويژه قبايل عرب به آن توجه خاصى داشتند، دختر عمه خود، زينب را به همسرى او در آورد تا قانون مساوات را پايه گذارى و براى ديگران الگوسازى كند.


1- . صحيح مسلم، ج 7، ص 48.

ص: 289

در دوران جاهليت، تبعيض نژادى رواج بسيارى داشت. پيامبر اعظم صلى الله عليه و آله در خطبه اى كه پس از فتح مكه در كنار كعبه خواند، هرگونه تبعيض از جمله تبعيض نژادى را باطل اعلام كرد و فرمود: ملاك فضيلت تنها پرهيزگارى است، نه عرب بر عجم برترى دارد، نه سفيد بر سياه و نه پول دار و فاميل دار بر بى پول و بى فاميل و ....

هنگام ظهر فرا رسيد. رسول اكرم صلى الله عليه و آله به بلال حبشى فرمود: بر بام كعبه برو و اذان بگو. بلال، فردى غريب، سياه چهره و بى پول و بى فاميل بود و پيامبر با اين دستور، بر تبعيض نژادى خط بطلان كشيد. بلال بر بام كعبه رفت و با صداى بلند اذان گفت. مشركان هر كدام درباره بلال سخنى گفتند. بعضى گفتند:

اگر زمين دهان باز كند و انسان در آن فرو رود، بهتر از اين است كه اين صدا را بشنود. ديگرى گفت: حمد و سپاس خداوندى را كه پدرم را تا امروز زنده نگذاشت تا اين صدا را بشنود. سهيل كه معتدل ترين فرد آنها بود، گفت: اين كعبه خانه خدا است و خدا اين منظره را مى بيند. اگر خدا بخواهد، اين منظره را (مثلًا با هلاكت بلال) دگرگون مى سازد. ابوسفيان گفت: من در اين باره چيزى نمى گويم؛ چرا كه اگر سخنى بگويم، گمان آن دارم كه اين ديوارها سخن مرا به محمد خبر دهند.

پيامبر همه افراد معترض را احضار كرد و به يك يك آنها فرمود كه شما چنين گفته ايد. عتاب عرض كرد: يا رسول اللَّه! سوگند به خدا كه ما اين سخنان را گفته ايم، ولى به درگاه خداوند استغفار و توبه مى كنيم. عتاب همان دم آيين اسلام را قبول كرد و در راه اسلام همچنان استوار ماند تا اينكه پيامبر او را حاكم مكه كرد. به نقلى، حارث بن هشام نيز اسلام اختيار كرد. ابوسفيان به پيامبر عرض كرد: تو مى دانى كه من سخنى نگفته ام. پيامبر فرمود: خداوندا!

ص: 290

قوم مرا هدايت كن. اينها نادان هستند. (1) 815 بدين ترتيب، پيامبر، ارزش هاى اسلامى را كه بر محور توحيد و تقوا است، معرفى كرد:

يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَ أُنْثى وَ جَعَلْناكُمْ شُعُوبًا وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ إِنَّ اللَّهَ عَليمٌ خَبيرٌ. (حجرات: 13)

اى مردم! بى گمان ما شما را از مرد و زن آفريديم و شما را به تيره ها و قبايل گوناگون قرار داديم، تا يكديگر را بشناسيد. بى گمان گرامى ترين شما در پيشگاه خداوند، پرهيزگارترين شما است و بى گمان خداند، دانا و آگاه است.

105 رفتار با اسيران

پيامبر اسلام با اسيران به مدارا و نرمى رفتار مى كرد و پيوسته به ياران خود درباره اسيران دشمن سفارش مى كرد. در تاريخ آمده است اسيرانى كه در جنگ بدر به اسارت مسلمانان در آمده بودند و در خانه هاى انصار نگه دارى مى شدند، گويا در ميهمانى به سر مى بردند، نه اسارت. البته اين گونه برخوردها در جوان مردى و بزرگوارى رسول خدا صلى الله عليه و آله ريشه داشت. پس از جنگ بدر، رسول اللَّه صلى الله عليه و آله درباره اسيران با اصحاب خود مشورت كرد. يكى از ميان برخاست و گفت: گردنشان را بزنيد. حضرت از او رو برگردانيد. ديگرى گفت: بهتر است آنان را عفو كنيد. پيامبر خدا نيز كه منتظر چنين پيشنهادى بود، آن را پذيرفت و با قبول فديه، اسيران را آزاد كرد. (2) 816


1- . كحل البصر، ص 12؛ بحارالانوار، ج 21، ص 118.
2- . سيرة النبويه، ج 2، ص 457.

ص: 291

اگر اسيرى فديه اى نداشت كه در برابر آن آزاد شود، فرموده بود اگر به ده نفر از مسلمانان خواندن و نوشتن بياموزد، آزاد است. (1) 817 رسول رحمت هيچ گاه با زنان و كودكان دشمن وارد جنگ نمى شد و همواره به افرادش سفارش مى فرمود كه به زنان و بچه ها كارى نداشته باشند و آنان را نكشند، چنان كه در سريه اى، عبداللَّه بن عتيك را از كشتن زنان و كودكان نهى كرد. (2) 818 در ميان مسلمانان نهادينه شده بود كه حتى در گرماگرم جنگ اگر زنى از دشمن را در مقابل خود مى ديدند، هرگز به جنگ او نمى رفتند. ابودجانه كه در جنگ احد با شمشير پيامبر مى جنگيد، مى گويد: متوجه كسى شدم كه مردم را به شدت عليه ما تحريك مى كرد. به طرف او رفتم و چون شمشير كشيدم، او فريادى كشيد كه فهميدم زن است و شمشير رسول خدا صلى الله عليه و آله را گرامى تر از آن دانستم كه زنى را با آن بكشم. (3) 819 عميربن وهب يكى از مشركان قريش و دشمن سرسخت و كينه توز پيامبر اعظم صلى الله عليه و آله و اصحاب او بود. اندكى بعد از واقعه بدر همراه صفوان بن اميه در حجر اسماعيل نشسته بود و درباره مصيبت بزرگ بدر با هم صحبت مى كردند. صفوان گفت: به خدا سوگند، پس از يارانمان زندگى فايده اى ندارد. عمير گفت: به خدا سوگند، راست مى گويى. اگر نه اين بود كه وام دارم و چيزى ندارم كه وام خود را بپردازم و اگرنه اين بود كه مى ترسم پس از خودم، اهل و عيالم از گرسنگى هلاك شوند، سوار مى شدم و مى رفتم محمد را مى كشتم. براى رفتن من بهانه اى هم موجود است؛ چون پسرم در دست


1- . نهاية الادب، ج 2، ص 56.
2- . سيرة النبويه، ج 3، ص 261.
3- . نهاية الادب، ج 2، ص 85.

ص: 292

آنها اسير است. صفوان گفت: پرداخت وام تو بر عهده من. آن را از سوى تو مى پردازم. زن و فرزند تو هم با زن و فرزند من خواهند بود و تا زنده باشند، با آنها به برابرى رفتار خواهم كرد و هرچه داشته باشم از آنها دريغ نخواهم كرد.

عمير گفت: پس اين موضوع را پوشيده نگه دار.

آن گاه دستور داد شمشيرش را تيز و مسموم كردند. سپس حركت كرد تا به مدينه رسيد. شتر خود را بر در مسجد خواباند و در حالى كه شمشير بر كمر داشت، آنجا ايستاد تا رسول خدا صلى الله عليه و آله از در مسجد بيرون آيد. اصحاب وقتى او را ديدند، شناختند و دستگيرش كردند و نزد رسول اكرم صلى الله عليه و آله بردند. آن حضرت همين كه او را ديد، فرمود: نزديك بيا. او جلو آمد و گفت: روزتان خوش باد. (اين سلام جاهلى بود) حضرت فرمود: خداوند ما را به سلامى كه بهتر از سلام تو است، گرامى داشته و آن سلام و تحيت اهل بهشت است.

آن گاه پرسيد: براى چه آمده اى؟ گفت: در مورد اين اسيرى كه در دست شماست، آمده ام كه بخواهم به او نيكى كنيد. پيامبر پرسيد: چرا شمشير همراه دارى؟ گفت: خداوند آن را نابود كند. مگر اين شمشير كارى هم انجام داده است. حضرت فرمود: راست بگو، براى چه آمده اى؟ گفت: فقط براى همين مسئله آمده ام. فرمود: چنين نيست، بلكه تو و صفوان بن اميه در حجر اسماعيل نشستيد و چنين و چنان گفتيد و تو تصميم گرفتى كه مرا بكشى.

عمير پس از شنيدن سخنان حضرت بى درنگ گفت: گواهى مى دهم كه تو رسول خدايى؛ چون از اين مسئله جز من و صفوان كسى باخبر نبود. آن گاه شهادتين گفت و مسلمان شد. پيامبر به يارانش فرمود: اين برادرتان را فقه بياموزيد و قرآن برايش بخوانيد و اسيرش را هم رها سازيد. (1) 820


1- . همان، ص 61.

ص: 293

اساساً حكومت اسلامى بر اساس رحمت و عطوفت شكل گرفته است و مى خواهد همگان را در گستره رحمت فراگير خود قرار دهد. در جريان پيمان نامه صلح حُديبيه آمده است كه سى نفر از جوانان مكه در حالى كه مسلح بودند، مخفيانه و به طور چريكى نزديك حديبيه آمدند تا به مسلمانان و شخص پيامبر حمله كنند و آنها را بكشند. اين توطئه به صورت معجزه آسايى خنثى شد و همه آن سى نفر دستگير شدند، ولى پيامبر آنها را آزاد كرد. جريان دستگيرى آنها به اين صورت انجام گرفت كه پيامبر آنها را نفرين كرد. چشم آنها گرفته شد و در نتيجه اسير شدند. (1) 821 پس از پيروزى مسلمانان، رسول خدا صلى الله عليه و آله در راه رفتن به سوى طائف، چشمشان به جنازه زنى افتاد كه روى زمين قرار داشت و سخت متأثر شد. از همراهان پرسيدند: چه كسى اين زن را كشته است؟ گفتند: خالد بن وليد او را كشته است. پيامبر به بعضى از اصحاب فرمود: خالد را ببينيد و از طرف من به او بگوييد: «انّ رَسُولَ اللَّه يَنْهاكَ انْ تَقْتُلَ إمْرَأةً اوْ وَليداً او عَسيفاً؛ رسول خدا تو را نهى مى كند: كه زنى يا كودكى يا اجيرى را بكشى». (2) 822 اسير ديگرى به نام جميل بن معمر را كشتند. پيامبر چون فهميد، خشمگين شد و به قاتلان فرمود: چرا او را كشتيد، با اينكه رسولى به سوى شما فرستاده شده است كه از كشتن اسير نهى مى كند؟ (3) 823 ابوذر مى گويد: مردى را اسير گرفتم (به خاطر كارى كه كرده بود)، به مادرش دشنام دادم. پيامبر فرمود: اى اباذر! او را به مادر نكوهش مى كنى؟ تو كسى هستى كه (هنوز) جاهليت در توست.


1- . مجمع البيان، ج 9، ص 123.
2- . كامل ابن اثير، ج 2، ص 265.
3- . بحارالانوار، ج 21، ص 158.

ص: 294

برادرانتان (/ اسيران) غلامان و كنيزان شمايند كه آفريدگار اكنون زير دست شما قرار داده است. پس كسى كه برادرش زير دست اوست بايد آنچه خود مى خورد، به او بخوراند و آنچه خود مى پوشد، به او بپوشاند. بيش از توانشان آنان را به كار نگيريد و اگر چنين كرديد، يارى شان كنيد. (1) 824

106 داورى خردمندانه

ده سال از ازدواج محمد امين صلى الله عليه و آله با خديجه مى گذشت و او اكنون سى و پنج ساله بود. طايفه هاى قريش براى تجديد بناى كعبه گرد هم آمدند و كار ساختمان را ميان خود تقسيم كردند تا آنكه بر سرِ نهادن حجر الاسود در جايگاهش كشمكش پيش آمد؛ چون هر طايفه اى مى خواست افتخار نصب حجرالاسود نصيبش گردد. آنان پيمان خون بستند كه تا پاى مرگ بايستند. طايفه بنى عبدالدار، تشتى پر از خون آوردند و با طايفه بنى عدى بن كعب هم پيمان شدند تا پاى مرگ ايستادگى كنند و دست خود را در آن خون فرو بردند و به علقه الدم معروف شدند. (2) 825 اين نزاع، چهار يا پنج روز به طول انجاميد تا آنكه فردى پيشنهاد كرد قريش هر كه را نخست از در مسجد درآيد، ميان خود حَكَم قرار دهند و هرچه گفت، بپذيرند. همه اين پيشنهاد را پذيرفتند. نخستين كسى كه از مسجد در آمد، محمد امين بود. چون او را ديدند، ناگهان همه هم صدا، خشنودى خويش را ابراز داشتند و گفتند: «هَذا الْامينُ رَضِينا هَذا محمدٌ؛ اين امين است، به داورى او تن مى دهيم، اين محمد است».


1- . صحيح بخارى، ج 3، ص 123.
2- . محمد ابراهيم آيتى، تاريخ پيامبر اسلام، ص 80.

ص: 295

چون پيامبر از ماجرا آگاه شد، پارچه اى را درخواست كرد. سپس خود، حجرالاسود را در ميان آن نهاد و فرمود هر طايفه اى يك گوشه آن را بگيرد و بلند كند. پس نمايندگان طايفه ها پيش آمدند و آن را بلند كردند و به پاى كار رسانيدند.

آن گاه محمد امين، با دست خود، سنگ را برداشت و در جايگاه خاص آن نهاد.

بدين سان، ماجرايى را كه ممكن بود به خون ريزى بينجامد، به خوبى پايان داد. (1) 826

107 نفى قوم گرايى

در سال سوم هجرت، جنگ احد ميان سپاه اسلام و سپاه شرك در كنار كوه احد نزديك مدينه رخ داد. در ميان سپاه اسلام، شخص غريبى بود كه به او قُزْمان مى گفتند. او قهرمانانه به سپاه دشمن حمله مى كرد، خوب مى جنگيد و به تنهايى هفت يا هشت نفر را مى كشت. در بين اين افراد، شجاعانى مانند هشام بن اميّه، وليد بن عاص و خالد بن اعلم نيز وجود داشتند، ولى هرگاه از دلاورى ها و فداكارى هاى قُزمان در محضر پيامبر سخن به ميان مى آمد، آن حضرت مى فرمود: قُزمان اهل دوزخ است.

قزمان در جنگ احد بر اثر زخم هاى بسيارى كه از جانب دشمن به او رسيد، بسترى شد. مسلمانان كنار بستر او مى آمدند و به او مى گفتند:

اى قزمان! آفرين بر تو، نيكو جنگيدى و نيكو فداكارى كردى، بهشت را به تو مژده مى دهيم. قزمان كه به بهشت و دوزخ اعتقاد نداشت، به آنها گفت: بهشت چيست؟ به خدا سوگند، من به خاطر قبيله ام و براى حفظ حسب و نسبم


1- . سيرة النبويه، ج 1، ص 209.

ص: 296

مى جنگيدم. اگر جز اين بود، هرگز نمى جنگيدم. قزمان سرانجام وقتى كه زخم هاى بدنش بيشتر شد، خودكشى كرد. (1) 827 در اين هنگام، مسلمانان به راز سخن پيامبر پى بردند كه مى فرمود: قزمان اهل دوزخ است.

امام صادق عليه السلام به نقل از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد:

كسى كه در قلبش يك دانه خردل از عصبيت باشد، خداوند متعال در روز قيامت، او را با اعراب جاهليت محشور مى فرمايد ... كسى كه نسبت به مليّت خويش تعصب به خرج دهد يا اينكه ديگران برايش تعصب قوم گرايانه به خرج بدهند و او راضى باشد، همانا ريسمان ايمان را از گردنش باز كرده است. (2) 828

بنابراين، يكى از سنت هاى مهم پيامبر گرامى اسلام اين بود كه قوم گرايى را بى اعتبار سازد و همه مسلمانان را در پناه اسلام، يكسان و برادر بداند. در زمان آن بزرگوار، تمام مسلمانان با مليت هاى مختلف از قبيل بلال حبشى (اهل اتيوپى)، صهيب رومى (اهل روم) ابوذر غفارى (عرب) و سلمان فارسى (ايران) و ديگران همه با هم برادر و برابر شدند و زنان مسلمان نيز با مليت هاى مختلف، خواهران دينى يكديگر بودند. قرآن مجيد ارزش انسان را در پرهيزگارى مى داند و مى فرمايد:

يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَ أُنْثى وَ جَعَلْناكُمْ شُعُوبًا وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ. (حجرات: 13)

اى مردم! ما شما را از يك مرد و زن آفريده ايم و به صورت ملت ها و قبيله هاى مختلف درآورديم تا با يكديگر آشنا شويد. همانا گرامى ترين شما نزد خدا پرهيزكارترين شماست.


1- . سيره ابن هشام، ج 3، ص 354.
2- . پرتويى از مكتب پيامبر و امير مؤمنان، ص 65.

ص: 297

108 پيمان برادرى

از كارهاى بسيار مهمى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله پس از تصميم هجرت به مدينه انجام داد، بستن پيمان برادرى ميان مهاجران بود. ايشان هر دو نفر از آنها را به دليل ارتباط و سنخيتى كه از نظر ظاهرى يا اخلاقى با هم داشتند، در مراسمى كه انجام شد، با يكديگر برادر ساخت. اين كار، در آن زمان كه تصميم مهاجرت دسته جمعى به مدينه داشتند و خواه و ناخواه با سختى ها و خطرهايى روبه رو مى شدند كه به تعاون و همكارى در بالاترين سطح و با عالى ترين انگيزه نياز بود، بهترين وسيله ايجاد صفا و صميميت به شمار مى رفت.

پس از ورود به مدينه نيز پيمان برادرى ديگرى ميان مهاجر و انصار بسته شد كه آن نيز در راستاى ايجاد ارتباط و پيوستگى محكم ميان مهاجران از يك سو (كه براى سكونت و ادامه زندگى نياز شديدى به كمك مردم مدينه داشتند) و مسلمانان مدينه از سوى ديگر بود.

مطلب قابل توجهى كه در هر دو پيمان به چشم مى خورد، اين است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله نيز خود را در اين پيمان ها شريك ساخت و على بن ابى طالب عليه السلام را برادر خود دانست.

در پيمان برادرى اول كه ميان مهاجران برقرار شد، رسول خدا صلى الله عليه و آله افرادى را با هم برادر ساخت، كه عبارت بودند از: حمزه بن عبدالمطلب با زيد بن حارثه،

ص: 298

عثمان بن عفان با عبدالرحمن بن عوف، (1) 829 زبير با ابن مسعود، عبادة بن حارث با بلال حبشى، مصعب بن عمير با سعد بن ابى وقاص، ابوعبيده جرّاح با سالم مولى ابى حذيفه، سعيد بن زيد با طلحه و .... (2) 830

109 بت زدايى

سال نهم هجرت از هر سو، مردم به سوى اسلام جذب مى شدند و سال گسترش اسلام و پيروزى هاى پى در پى بود. قبيله ثقيف و ديگران كه در درون قلعه طائف بودند، دريافتند كه همه مردمان اطراف قلعه، آيين توحيد را پذيرفته اند. بنابراين، تشكيل جلسه دادند و پس از گفت وگو، شش نفر را به نمايندگى از خود به سوى مدينه به محضر رسول خدا صلى الله عليه و آله فرستادند تا در مورد اسلام با پيامبر اعظم صلى الله عليه و آله مذاكره كنند.

اين شش نفر به حضور رسول اكرم صلى الله عليه و آله شرف ياب شدند و در مذاكره خود، شرايطى را براى پذيرش اسلام عنوان كردند. نخست گفتند: ما حاضريم مسلمان شويم به شرطى كه بت لات همراه با بت خانه بزرگ طائف تا سه سال به همان حال باقى بماند. پيامبر اعظم صلى الله عليه و آله كه اساس دعوتش بر يكتا پرستى بود، از اين پيشنهاد جاهلانه سخت ناراحت شد. نمايندگان وقتى چنين ديدند، از پيشنهاد خود پايين آمدند و گفتند: يك ماه بت خانه و بت لات به همين صورت باقى باشد. باز هم پيامبر روى خوش به آنان نشان نداد. آنها عذرخواهى كردند و


1- . البته عثمان آن روز در حبشه بود و رسول خدا صلى الله عليه و آله به طور غيابى، او را با عبدالرحمن بن عوف برادر ساخت.
2- . سيره حلبى، ج 2، ص 20.

ص: 299

گفتند: ما براى بستن زبان زنان و افراد جاهل قبيله ثقيف چنين تقاضايى كرديم، ولى اكنون با اصل شكستن بت ها موافقيم. البته دستور بدهيد كه شكستن آنها به دست خودمان باشد. پيامبر اين شرط را پذيرفت؛ زيرا هدف بت زدايى بود.

به اين ترتيب، قلعه طائف بدون خون ريزى به دست سپاه اسلام افتاد. (1) 831 از امام صادق عليه السلام روايت است كه در مسجد الحرام، 360 بت وجود داشت كه بعضى از آنها را به بعضى ديگر بسته بودند. رسول خدا صلى الله عليه و آله كفى از ريگ از زمين برداشت و بر روى آنها پاشيد و سپس اين آيه را خواند: «جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ إِنَّ الْباطِلَ كانَ زَهُوقًا؛ حق آمد و باطل از بين رفت. همانا باطل، نابود شدنى است.» (اسرأ: 81) پس همه آن بت ها از ناحيه صورت به زمين افتادند. آن گاه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله دستور داد آنها را از مسجد بيرون ببرند و به دور اندازند. (2) 832 واقدى در تاريخ خود مى نويسد: «پيامبر و يارانش با شكوه هرچه تمام تر مشغول طواف بودند. آن حضرت در نخستين دور طواف، متوجه بت هاى بزرگى به نام هُبَل، اساف و نائله گرديد كه بالاى در كعبه نصب كرده بودند.

پيامبر با چوب بلند يا نيزه اى كه در دست داشت، ضربه محكمى به آنها زد و آنها را به روى زمينى افكند. آن گاه آيه «وَ قُلْ جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ إِنَّ الْباطِلَ كانَ زَهُوقًا» را خواند. بت بزرگ هُبَل در برابر چشم مشركان به دستور پيامبر شكسته شد. اين بت بزرگى كه ساليان دراز بر افكار مردم بت پرست، حكومت مى كرد، در برابر ديدگانشان، چنين زبونانه، قطعه قطعه گرديد. زُبير به عنوان مسخره رو به ابوسفيان كرد و گفت: بت بزرگ «هُبَل» شكسته شد. ابوسفيان با كمال ناراحتى به زبير گفت: دست بردار. اگر از بت (هُبَل) كارى ساخته بود، سرانجام كار ما اين نبود.

ابوسفيان نيز دريافته بود كه مقدرات مردم به دست هُبَل و بت هاى ديگر نيست». (3) 833


1- سيره ابن هشام، ج 2، ص 542.
2- الارشاد، ص 63.
3- المغازى، ج 2، ص 833؛ برگرفته از: فروغ ابديت، ج 2، ص 728.

ص: 300

110 خرافه زدايى

در آن هنگام كه محمد صلى الله عليه و آله دوران كودكى خود را نزد حليمه سعديه، مادر رضاعى خود مى گذراند، كمتر از پنج سال داشت. روزى به حليمه سعديه فرمود: اى مادر! چرا دو نفر از برادرانم را (منظور فرزندان حليمه بودند) در روز نمى بينم؟ حليمه گفت: آنها روزها گوسفندها را به چراگاه مى برند و اكنون در دشت هستند. محمد گفت: چرا مرا همراه آنها نمى فرستيد؟ حليمه پاسخ داد: آيا دوست دارى همراه آنها به صحرا بروى؟ پيامبر گفت: آرى.

بامداد روز بعد، حليمه موى سر محمد صلى الله عليه و آله را شانه زد و خوش بو كرد و سرمه بر چشمانش كشيد. يك عدد مهره يمانى نيز براى محافظت به گردنش آويخت. محمد صلى الله عليه و آله بى درنگ آن مهره را از گردن بيرون آورد و به كنار انداخت و به حليمه فرمود: «مادر جان آرام باش اين چيست؟ من خدايى دارم كه مرا حفظ مى كند (نه مهره يمانى!)». (1) 834

اسلام، دين دانش، آگاهى و معرفت است و واقع گرايى در ذات آن نهفته است. از اين رو، نمى تواند با اوهام و خرافات هماهنگ باشد يا در برابر آن سكوت كند، بلكه اصولًا اين مكتب، مبارزه با افكار خرافى و باطل را در رأس


1- . بحارالانوار، ج 15، ص 392.

ص: 301

كار خود قرار مى دهد. بر اين اساس، پيامبر اسلام، آگاهى دادن به مردم و جذب آنان به سوى واقعيت ها را در دستور كار خويش قرار داده بود.

پيش از بعثت، خرافات بر سرزمين حجاز سايه افكنده بود. پيامبر گرامى اسلام تلاش كرد تا اين اوهام و تاريكى ها را از دل و ذهن مردم پاك كند. براى نمونه، ايشان پسرى از ماريه قبطيه به نام ابراهيم داشت. وى اين پسر را بسيار دوست داشت تا اينكه در هجده ماهگى از دنيا رفت. حضرت متأثر شد و گريست و فرمود: دل مى سوزد و اشك مى ريزد. اى ابراهيم، ما به خاطر تو محزونيم، ولى هرگز چيزى برخلاف رضاى پروردگار نمى گوييم. تمام مسلمانان نيز به خاطر اينكه غبارى از حزن بر دل مبارك آن حضرت نشسته بود، ناراحت بودند.

به طور اتفاقى، همان روز خورشيد گرفت. مسلمانان نيز پنداشتند كه عالم بالا هم در غم حضرت رسول سوگمند است. اين مطلب در ميان مردم مدينه پيچيد و زن و مرد يك زبان شدند و گفتند خورشيد به سبب اندوهى كه به پيامبر رسيده، گرفته است. گرچه اين كار سبب شد كه عقيده و ايمان مردم به پيامبر افزوده شود، ولى پيامبر كه نمى خواست از نادانى مردم استفاده كند، بالاى منبر رفت و فرمود: اينكه خورشيد گرفت، به خاطر فرزند من نبود.

خورشيد و ماه گرفتگى دو نشانه از نشانه هاى الهى است. (1) 835

111 امان دادن به دشمن

عبداللَّه بن زبير مى گويد: وقتى كه مكه فتح شد، عكرمه (با توجه به اينكه رسول خدا صلى الله عليه و آله اعلام كرده بود او را هرجا يافتيد، بكشيد) به سوى يمن فرار كرد. همسر او ام حكيم، دختر حارث بن هشام، زن هوشيار و كاردانى بود. وى


1- . سيرى در سيره نبوى، ص 136.

ص: 302

به حضور رسول خدا صلى الله عليه و آله آمد و عرض كرد: پسر عمويم عكرمه، از ترس جانش به سوى يمن فرار كرده است. از شما مى خواهم به او امان بدهيد. پيامبر مهربان درخواست او را پذيرفت و فرمود: عكرمه را به امان خدا امان دادم.

هركس او را ديد، به او آسيبى نرساند.

همسرش خوشحال شد و براى جست وجوى شوهرش، از مكه خارج شد.

سرانجام او را در كرانه درياى تهامه پيدا كرد كه مى خواست از راه دريا فرار كند.

همسرش او را طلبيد و به او گفت: اى پسر عموى من! از نزد كسى كه نيكوترين و بهترين مردم است و از همه بيشتر رعايت پيوند خويشاوندى مى كند، آمده ام. خود را به هلاكت نرسان. براى تو امان گرفته ام و او به تو امان داده است. عكرمه با تعجب گفت: تو اين كار مهم را انجام داده اى؟ او گفت:

آرى. با پيامبر صحبت كردم و او به تو امان داد. عكرمه آرامش يافت و همراه همسرش به سوى مكه روانه شد. رسول خدا صلى الله عليه و آله به اصحاب خود فرمود:

عكرمه در حالى كه مؤمن و مهاجر است، به سوى شما مى آيد. پدرش را فحش ندهيد؛ زيرا فحش دادن به مرده، موجب ناراحتى زنده مى شود.

عكرمه همراه همسرش به مكه وارد شد و همسرش در حالى كه نقاب بر صورت افكنده بود، به در خانه پيامبر اعظم صلى الله عليه و آله آمد و اجازه طلبيد. پس به حضور رسول خدا صلى الله عليه و آله شرف ياب شد و آمدن عكرمه را به آگاهى ايشان رساند. پيامبر فرمود: به او بگوييد بيايد. عكرمه به خدمت پيامبر آمد و عرض كرد: همسرم به من خبر داد كه شما به من امان داده ايد. پيامبر فرمود:

او راست مى گويد، تو در امان هستى. عكرمه همان دم گفت: گواهى مى دهم به يكتايى و بى همتايى خدا و اينكه كه تو بنده و رسول خدا صلى الله عليه و آله هستى. با كمال شرمندگى مى گويم كه تو نيكوترين و با وفاترين مردم

ص: 303

هستى و از شما مى خواهم براى هر دشمنى كه در گذشته بر تو روا داشتم، از درگاه خدا برايم آمرزش بخواهى.

رسول خدا صلى الله عليه و آله براى آمرزش گناهان عكرمه دعا كرد. آن گاه عكرمه به پيامبر عرض كرد: اى رسول خدا! هر فرمانى كه دارى به من بياموز تا آن را انجام دهم. پيامبر فرمود: بگو گواهى به يكتايى خدا مى دهم و گواهى مى دهم كه محمد بنده و رسول خداست و عهد ببندى كه در راه خدا جهاد كنى.

عكرمه گواهى داد و تصميم گرفت كه در راه اسلام جهاد كند. پس گفت: اى رسول خدا! هرگونه انفاقى كه در راه شرك كرده يا در راه شرك جنگيده ام، دو برابر آن را در راه پيشرفت اسلام انجام خواهم داد. عكرمه از آن پس يك مسلمان حقيقى شد و در جهاد با دشمن كوشش فراوان داشت تا اينكه در زمان خلافت ابوبكر در درگيرى با دشمن به شهادت رسيد. (1) 836

از سوى ديگر نوشته اند در جريان فتح مكه، عده اى از مشركان به خانه ام هانى، خواهر على عليه السلام پناهنده شدند. او نيز به آنها پناه داد. از جمله پناهندگان، دو نفر از آن ده نفر جنايت كارانى بودند كه پيامبر دستور قتل آنها را صادر كرده و گفته بود هرجا آنها را يافتيد، به قتل رسانيد. حضرت على عليه السلام از پناهندگى آن دو نفر آگاه شد. پس در حالى كه كاملًا مسلح بود و فقط چشمانش ديده مى شد، به سوى خانه ام هانى رفت و فرياد زد: آنها را كه پناه داده ايد، بيرون كنيد. جنايت كاران از ترس، لرزه بر اندامشان افتاد. ام هانى از خانه بيرون آمد، ولى على عليه السلام را كه همه بدنش را پوشيده بود، نشناخت و گفت: اى بنده خدا! دختر عموى پيامبر و خواهر على بن ابى طالب به چند نفر پناه و امان داده است. از خانه من درگذر.


1- . بحارالانوار، ج 21، ص 143.

ص: 304

على عليه السلام در اين لحظه، كلاه خود را از سربرداشت. چشمان ام هانى به چهره برادرش افتاد كه سال ها، حوادث روزگار ميان آنها فاصله انداخته بود.

قطره هاى اشك از چشمان ام هانى سرازير شد و دست در گردن برادرش افكند. سپس گفت: من (پيش از آنكه تو را بشناسم) سوگند خورده بودم كه نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله از تو شكايت كنم. على عليه السلام فرمود: برو نزد پيامبر كه در «اعلى الوادى» است و خود را از ذمه سوگند، آزاد كن.

ام هانى مى گويد: به حضور رسول خدا صلى الله عليه و آله رفتم. آن حضرت در خيمه اى غسل مى كرد و فاطمه زهرا عليها السلام لباسش را حاضر مى كرد. وقتى رسول خدا صلى الله عليه و آله سخن مرا شنيد، فرمود: خوش آمدى اى ام هانى. جريان ملاقاتم را با على عليه السلام به آن حضرت عرض كردم و پيامبر فرمود: آنان را كه پناه دادى، مانعى ندارد. فاطمه زهرا عليها السلام به او فرمود: اى ام هانى! آمده اى از على عليه السلام شكايت كنى كه دشمنان خدا و دشمنان رسول خدا صلى الله عليه و آله را ترسانده است. پيامبر با قدردانى از تلاش على عليه السلام براى او دعا كرد و امان ام هانى را نيز به خاطر مقامى كه نزد على عليه السلام داشت، محترم شمرد. (1) 837 يكى ديگر از فراريان و جنايت كاران، عمير بن وهب بود كه به حضور پيامبر اعظم صلى الله عليه و آله آمد و درخواست عفو كرد. پيامبر او را بخشيد و عمامه خود را به عنوان نشانه امان به او داد. عمير با همان عمّامه به شهر جدّه رفت و صفوان را كه يكى ديگر از فراريان بود، با خود نزد پيامبر آورد. وقتى چشم پيامبر به صفوان افتاد، با كمال بزرگوارى گفت: جان و مال تو محترم است، در صورتى كه اسلام بياورى. او دو ماه مهلت خواست. پيامبر چهار ماه به او مهلت داد و فرمود: اين چهارماه را به تو مهلت مى دهم تا با كمال بصيرت، آيين اسلام را بپذيرى. هنوز چهارماه نشده بود كه او اسلام آورد. (2) 838


1- . اعلام الورى، ص 117.
2- . كشف الغمه، ج 1، ص 291.

ص: 305

112 تأليف قلوب

هنگام تقسيم غنايم يكى از اصحاب عرض كرد: اى رسول خدا! به عُيَيْنَه و اقْرع غنايم جنگى زيادى عطا كردى، ولى به جعيل بن سراقه چيزى نداديد؟ رسول خدا صلى الله عليه و آله در پاسخ فرمود: سوگند به خدايى كه جانم در دست قدرت اوست، اگر زمين پر از افرادى مثل عيينه و اقرع باشد، من جعيل را از همه آنها محبوب تر و بهتر مى دانم. اعطاى غنايم به افرادى مثل عيينه و اقرع براى جذب دل هاى آنها به سوى اسلام است، ولى جُعيل را به اسلام خودش نگريستم و بر اين اساس با او رفتار كردم. (1) 839 سيره رسول خدا صلى الله عليه و آله بر اين بود كه به سران قومى كه تازه مسلمان شده بودند، از مال شخصى خود (خمس غنايم) بيشتر مى داد تا دل هاى آنها را به سوى اسلام جلب كند كه از آن افراد به عنوان «الْمُؤَلِّفَةِ قلوبُهم» (براى پيوند قلب هاى آنها با اسلام) ياد مى شود. زراره مى گويد: از امام باقر عليه السلام درباره «المولفة قلوبهم» (توبه: 61) پرسيدم. فرمود: آنها يكتاپرست بودند و رسالت محمد صلى الله عليه و آله را قبول داشتند، ولى در مورد احكامى كه بر آن حضرت وارد شده


1- . كامل ابن اثير، ج 2، ص 270.

ص: 306

است، در شك و ترديد بودند. خداوند به پيامبرش فرمان داد تا با مال و عطايا، دل هاى آنها را جلب كند تا در راه اسلام نيرومند باشند و رسول خدا صلى الله عليه و آله در جنگ حُنين، فرمان خدا را در اين مورد اجرا كرد. (1) 840

113 مهربانى با اقليت هاى مذهبى

مهرورزى پيامبر اعظم صلى الله عليه و آله به تمامى انسان ها، چه مسلمان و چه كافر مى رسيد.

با اينكه رهبر جامعه اسلامى بود، در برابر اقليت هاى دينى، بسيار كوتاه مى آمد. روزى شخص يهودى كه از پيامبر اعظم صلى الله عليه و آله طلبكار بود، طلبش را درخواست كرد. پيامبر فرمود: ندارم تا به تو بدهم. يهودى گفت: تا طلبم را ندهى، رهايت نمى كنم. پيامبر فرمود: در اين صورت، من با تو (همين جا) مى نشينم. پس همان جا نشست، چندان كه نماز ظهر و عصر و مغرب و عشا و نماز فردا را همان جا خواند، اصحاب آمدند و يهودى را تهديد كردند. پيامبر به آنان نگريست و فرمود: به او چه كار داريد؟ گفتند: اى رسول خدا! او تو را زندانى كرده است. فرمود: خداوند والا مرتبه مرا نفرستاده تا بر غير مسلمانى كه با من پيمان بسته يا نبسته است، ستم روا دارم.

چون آفتاب بالا آمد، يهودى گفت: مى خواستم شما را بيازمايم. گواهى مى دهم خدايى جز اللَّه نيست و محمد، بنده و فرستاده اوست. من نيمى از ثروت خويش را در راه خدا مى دهم.

حضرت محمد صلى الله عليه و آله مى فرمود:


1- . اصول كافى، ج 2، ص 411.

ص: 307

كسى كه غير مسلمانى را كه با دولت اسلامى پيمان بسته است، بيازارد، من دشمن اويم و كسى را كه من دشمنش باشم، در رستاخيز بر وى پيروز خواهم شد. از نفرين ستم ديده بپرهيزيد، گر چه كافر باشد؛ زيرا در برابر (رسيدن اين نفرين به خداوند) مانعى نيست. (1) 841

همچنين به همه مسلمانان هشدار مى داد:

كسى كه فردى از اقليت هاى دينى را- كه با دولت اسلامى پيمان بسته است- بكشد، بوى بهشت را استشمام نخواهد كرد. (2) 842

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله همسايه اى يهودى داشت كه بيمار شد. پس خود به عيادتش رفت. (3) 843 همچنين روزى يهوديان به ديدارش شتافتند و از دخترش فاطمه عليها السلام براى شركت در عروسى خود دعوت كردند و گفتند: ما حق همسايگى داريم. از تو درخواست مى كنيم دخترت را به خانه ما بفرستى تا عروسى ما با آمدن ايشان رونق گيرد. يهوديان بر اين درخواست پاى فشردند.

پيامبر نيز با خواست آنها موافقت كرد و دخترش را به عروسى شان فرستاد. (4) 844 آورده اند روزى زيد پسر سعنه، يكى از دانشمندان يهود مدينه براى گرفتن طلبى كه از حضرت داشت، نزد ايشان آمد. پس عباى حضرت را گرفت و با تندى به او گفت: شما فرزندان عبدالمطلب، همواره در پرداخت وام خود تأخير مى كنيد. عمر بر او بانگ زد. پيامبر لبخندى زد و فرمود: اى عمر! من و او به چيز ديگرى نيازمنديم. به من بگو خوش حساب باش و به او بگو با مهربانى طلبش را بخواهد. سپس فرمود: هنوز سه روز از مهلتى كه بين ما بوده، باقى است. بعد به عمر فرمود تا طلب وى را بدهد و چون او را ترسانده


1- . كنز العمال، ج 3، ص 500.
2- . جامع الصغير، ج 2، ص 896.
3- . همنام گلهاى بهارى، ص 184؛ برگرفته از: المصنف، ج 6، ص 314.
4- . بحارالانوار، ج 43، ص 30.

ص: 308

است، اندكى هم افزون بر طلب بپردازد. همين رفتار سبب شد اين دانشمند يهودى مسلمان شود. (1) 845 يكى از بزرگان قبيله كنده هم مى گويد: نزد على عليه السلام بوديم. اسقف نجران نزد حضرت آمد. امام خود را جابه جا كرد و جايى براى نشستن وى آماده ساخت. يكى از حاضران گفت: آيا براى مردى مسيحى چنين مى كنى؟ امام فرمود: در زمان رسول خدا صلى الله عليه و آله وقتى كه آنان خدمت حضرت مى رسيدند، او با آنها چنين رفتار مى كرد. (2) 846

114 مشكل گشايى

على بن ابى طالب عليه السلام از طرف پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مأمور شد به بازار برود و پيراهن براى ايشان بخرد. رفت و پيراهنى به دوازده درهم خريد و آورد.

رسول اكرم صلى الله عليه و آله پرسيد: اين را به چه مبلغ خريدى؟ حضرت فرمود: دوازده درهم. پيامبر فرمود: اين را چندان دوست ندارم. پيراهنى ارزان تر از اين مى خواهم. آيا فروشنده حاضر است پس بگيرد؟ على گفت: نمى دانم يا رسول الله! پيامبر فرمود: برو ببين حاضر مى شود پس بگيرد.

على عليه السلام پيراهن را با خود برداشت و به بازار برگشت و به فروشنده فرمود:

پيامبر خدا پيراهنى ارزان تر از اين مى خواهد. آيا حاضرى پول ما را بدهى و


1- . سنن كبرى، ج 6، ص 52.
2- . همنام گلهاى بهارى، ص 185.

ص: 309

اين پيراهن را پس بگيرى؟ فروشنده قبول كرد. على عليه السلام نيز پول را گرفت و نزد حضرت آورد. آن گاه رسول اكرم صلى الله عليه و آله و على عليه السلام با هم به طرف بازار راه افتادند.

در ميانه راه چشم پيامبر به كنيزكى افتاد كه گريه مى كرد. نزديك رفت و از كنيزك پرسيد: چرا گريه مى كنى؟ او گفت: اهل خانه به من چهار درهم دادند و مرا براى خريد به بازار فرستادند. نمى دانم چطور شد پول ها گم شد. اكنون جرئت نمى كنم به خانه بر گردم. رسول اكرم صلى الله عليه و آله چهاردرهم از آن دوازده درهم را به كنيزك داد و فرمود: هر چه مى خواستى بخرى بخر و به خانه برگرد. خودش به طرف بازار رفت و جامه اى به چهاردرهم خريد. در بازگشت، برهنه اى را ديد. پس جامه را به او بخشيد. دگرباره به بازار رفت و جامه اى ديگر خريد و به سوى خانه به راه افتاد. در بين راه همان كنيزك را ديد كه حيران و نگران و اندوهگين نشسته است. فرمود: چرا به خانه نرفتى؟

گفت: يا رسول الله! خيلى دير شده است. مى ترسم مرا بزنند كه چرا اين قدر دير كردى! پيامبر فرمود: بيا باهم برويم. خانه تان را به من نشان بده. من وساطت مى كنم كه مزاحم تو نشوند.

رسول اكرم صلى الله عليه و آله به اتفاق كنيزك به راه افتاد. همين كه به پشت در خانه رسيدند، كنيزك گفت: همين خانه است. رسول اكرم صلى الله عليه و آله از پشت در با آواز بلند گفت: اى اهل خانه سلام عليكم. جوابى شنيده نشد. بار دوم سلام كرد، جوابى نيامد. سومين بار سلام كرد. جواب دادند. السلام عليك يا رسول الله و رحمة الله و بركاته. پيامبر فرمود: چرا اول جواب نداديد؟ آيا صداى مرا

ص: 310

نمى شنيديد؟ گفتند: چرا، همان بار اول شنيديم و تشخيص داديم كه شماييد! پيامبر فرمود: پس علت تأخير چه بود؟ گفتند: يا رسول الله! خوشمان مى آمد سلام شما را مكرر بشنويم. سلام شما براى خانه ما فيض و بركت و سلامت است.

رسول الله صلى الله عليه و آله فرمود: اين كنيزك شما دير كرده، من اينجا آمدم از شما خواهش كنم او را بازخواست نكنيد. آنان گفتند: يا رسول الله! به خاطر مقدم گرامى شما اين كنيز از همين ساعت آزاد است. پيامبر فرمود: خدا را شكر، چه دوازده درهم پربركتى بود؛ برهنه را پوشاند و يك برده را آزاد كرد. (1) 847 پيامبر گرامى اسلام مى فرمايد:

انَّ اللَّهَ خَلَقَ عَبيداً مِنْ خَلْقِهِ لِحَوائِجِ النَّاسِ يَرْغَبُونَ فِي الْمَعْرُوفِ وَ يَعُدُّونَ الْجُودَ مَجْداً وَاللَّهُ يُحِبُّ مَكارِمَ الْاخْلاقِ. (2) 848

خداوند از بندگان خويش مردمى را بيافريند كه نياز ديگر مردم را برآورند، ايشان شيفته احسانند و گشاده دستى را بزرگوارى مى شمارند و خدا خوى هاى نيك را دوست دارد.

در جايى ديگر مى فرمايد:

انَّ لِلَّهِ عِباداً يَفْزَعُ الَيْهِمُ النَّاسُ فِي حَوائِجَهُمْ اولئِكَ هُمُ الْآمِنُونَ مِنْ عَذابِ اللَّهِ يَوْمَ الْقِيامَةِ. (3) 849

خداوند بندگانى دارد كه مردم براى رفع نيازمندى هاى خود بدانان پناه برند. آنان همان كسانى هستند كه روز رستاخيز از عذاب خدا درامانند.


1- مرتضى مطهرى، مجموعه آثار، ج 18، صص 369- 371.
2- تحف العقول، ص 52.
3- همان.

ص: 311

واپسين كلام

رفتار رسول اعظم صلى الله عليه و آله به توصيف امام حسن و امام حسين عليه السلام

شيخ صدوق رحمه الله در معانى الاخبار از امام حسن و امام حسين عليهم السلام نقل مى كند كه رفتار و اخلاق رسول خدا صلى الله عليه و آله چنين بود:

با غصه ها، قرين بود و هماره متفكر به نظر مى رسيد.

بيشتر اوقات ساكت بود و جز به هنگام ضرورت سخن نمى گفت.

هنگام سخن گفتن در آغاز و پايان، به آرامى، لب به سخن مى گشود.

كلامش، كوتاه و جامع و خالى از تفصيل بى جا و رساننده مقصود بود.

در راه رفتن، قدم هايش را از زمين بلند مى كرد و به آرامى و باوقار راه مى رفت.

تند مى رفت مانند كسى كه بر زمين سراشيب راه مى رود.

چون به جانبى نگاه مى كرد، با تمام بدن متوجه مى شد.

چشم ها افتاده بود و به سوى زمين بيشتر نگاه مى كرد تا به آسمان.

به كسى خيره نمى شد، بلكه نگاه كردنش، لحظه اى بيش نبود.

هر كه را مى ديد، ابتدا سلام مى كرد.

نعمت در نظرش بزرگ مى نمود، اگر چه ناچيز باشد.

هيچ نعمتى را نكوهش نمى كرد.

دنيا و ناملايمات آن هرگز او را به خشم نمى آورد.

اگر حقى پاى مال مى شد، از شدت خشم، كسى را نمى شناخت و از هيچ چيز پروا نداشت تا آنكه حق را يارى كند.

ص: 312

هنگام اشاره، به تمام دست اشاره مى كرد.

چون از مطلبى تعجب مى كرد، دست ها را پشت و رو مى كرد.

هنگام صحبت كردن، دست ها را به هم وصل مى كرد و انگشت ابهام دست چپ را به كف دست راست مى زد.

بيشتر خنده هاى آن حضرت لبخند بود.

با مردم انس مى گرفت و آنان را از خود دور نمى كرد و حالشان را جويا مى شد.

بزرگ هر قومى را گرامى مى داشت و او را بر قومش حاكم مى كرد.

هميشه از مردم حذر مى كرد و خود را مى پاييد، بدون آنكه صورت از آنان بگرداند و بدخلقى كند.

هر كار نيكى را تحسين و تقويت مى كرد.

از ياران خود تفقد مى كرد.

از كار مردم غفلت نمى كرد، مبادا آنان منحرف شوند.

درباره حق كوتاهى نداشت و از آن هم تجاوز نمى كرد.

اطرافيان آن حضرت، نيكان مردم بودند. برترين آنان نزد ايشان، كسانى بودند كه مردم را بيشتر نصيحت كنند و بزرگترينشان كسانى بودند كه درباره برادر دينى بيشتر مواسات و خيرخواهى داشت.

در هيچ مجلسى نمى نشست و برنمى خاست، مگر به ياد خدا.

در مجالس، جاى مخصوصى براى خود انتخاب نمى كرد و از اين كار نهى مى فرمود.

ص: 313

وقتى به جمعيتى مى پيوست، هر جا كه خالى بود، مى نشست و اصحاب را به اين كار دستور مى داد.

حق هريك از اهل مجلس را ادا مى كرد و كسى احساس نمى كرد كه ديگرى پيش آن حضرت از او محترم تر است.

با هركس كه مى نشست، آن قدر صبر مى كرد تا خود آن شخص برخيزد.

مجلس ايشان، مجلس حلم و حيا و صداقت و امانت بود و در آن آوازها بلند نمى شد و حرمت مردم هتك نمى شد. اگر لغزشى سر مى زد، جاى ديگر گفته نمى شد.

كسى را زياد مدح نمى كرد و از چيزى كه به آن رغبت و ميل نداشت، غفلت مى ورزيد.

از سه چيز پرهيز مى كرد: جدال، پر حرفى و گفتن مطالب بى فايده.

نسبت به مردم از سه چيز پرهيز مى كرد: هرگز كسى را سرزنش نمى كرد؛ از او عيب نمى گرفت؛ لغزش و عيب هاى مردم را جست وجو نمى كرد.

سخن نمى گفت، مگر در جايى كه اميد ثواب در آن داشت.

اگر اهل مجلس از چيزى به خنده مى افتادند، وى نيز مى خنديد و از آنچه تعجب مى كردند، تعجب مى كرد.

بر بى ادبى شخص غريب در پرسش و گفتار صبر مى كرد.

هرگز ثناى كسى را نمى پذيرفت، مگر اينكه ثنايش به عنوان تشكر از آن حضرت باشد.

ص: 314

سخن هيچ كس را نمى بريد، مگر آنكه از حد مشروع تجاوز كند. در آن صورت، با نهى كردن يا با برخاستن، سخن او را قطع مى كرد. (1) 850

رفتار رسول اعظم صلى الله عليه و آله به توصيف امام خمينى رحمه الله

در پايان، نوشتار را با مقصد پيامبران از منظر امام خمينى رحمه الله مى بنديم؛ همو كه نمونه اى روشن از اخلاق نبوى در جهان معاصر بود و در انتها نيز با ديدگاه دانشمندان غربى، شيرازه كار را مى بنديم.

تزكيه نفس

توجه كنيد كه بعثت براى چه بوده است، انگيزه بعثت چه بوده است و اگر كسى تخلف كند از انگيزه بعثت، چه خواهد شد. انگيزه بعثت، تزكيه نفس بوده است و تزكيه نفس به اين است كه خودخواهى ها برود، دنياطلبى ها برود و به جاى همه، خدا بنشيند. انگيزه بعثت اين است كه حكومت خدا در دل هاى بشر حكومت كند. تا اينكه در جامعه هاى بشرى هم حكومت كند. (2) 851

مكارم اخلاق و تقوا

بايد مردم را آشنا كرد با آن چيزى كه انبيا براى آن آمده اند. براى مكارم اخلاق، همه انبيا آمده اند: «بعثت لاتمم مكارم الاخلاق؛ انبيا براى تقوا و آدم سازى آمده اند». (3) 852


1- معانى الاخبار، ص 83.
2- صحيفه نور، سخنرانى 11/ 4/ 1360.
3- همان، 5/ 10/ 1361.

ص: 315

انسان سازى

آن چيزى كه مطرح است پيش انبيا، انسان است. آن چيز، چيز ديگرى نيست. انسان مطرح است پيش انبيا. همه چيز بايد به صورت انسان درآيد. مى خواهند انسان درست كنند. انسان كه درست شد، همه چيز درست مى شود. (1) 853

نشان دادن راه، از ظلمت به نور

خودتان را تبع تعليمات انبيا كنيد. مبدأ اين است. از اينجا بايد رفت. راه را نشان داده اند. ماها راه را نمى دانيم، آنها راه را مى دانند. طبيبند و راه سلامت را مى دانند و راه سلامت را هم گفته اند. بخواهيد سالم باشيد، بايد از اين راه برويد. انبيا آمده اند مردم را از اين دنيا و اين ظلمت ها بيرون بكشند و به مبدأ نور برسانند. مبدأ نور، نه انوار. از اين طرف، ظلمت است و از آن طرف، نور. نور مطلق. مى خواهند آن را فانى كنند در نور مطلق. اين قطره ها را در دريا فانى كنند. تمام انبيا براى همين آمده اند. (2) 854

قرآن كريم يك سفره اى است كه خداى تبارك و تعالى به وسيله پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در بين بشر گسترده است كه تمام بشر از آن هريك به مقدار استعداد خودش استفاده كنند. پس انگيزه بعثت، نزول وحى است و نزول


1- همان، 16/ 3/ 1358.
2- تفسير سوره حمد، امام خمينى رحمه الله، جلسه دوم.

ص: 316

قرآن است و انگيزه تلاوت قرآن بر بشر اين است كه تزكيه پيدا كنند و نفوس مصفا بشوند، از اين ظلماتى كه در آنها موجود است. (1) 855

پيامبر صلى الله عليه و آله از نگاه چند تن از انديشمندان غربى

زندگى درخشان رسول گرامى اسلام از آغاز تا پايان به ويژه در عصر 23 ساله نبوت، گنجينه ارزشمند اخلاق فرهنگى، سياسى و اجتماعى است كه در تاريخ بشر، مثل و مانندى ندارد. اكنون گفتار چند تن از انديشمندان جهان را درباره زندگانى حضرت محمد صلى الله عليه و آله مى آوريم؛ چون به گفته حضرت مولانا:

خوش تر آن باشد كه وصف دلبران گفته آيد در حديث ديگران

ولتر (1694- 1779 م.) دانشمند و نويسنده مشهور فرانسوى مى نويسد:

محمد بى گمان مردى بسيار بزرگ بود و مردانى بزرگ را نيز در دامن فضل و كمال خويش پرورش داد. او قانون گذارى خردمند، جهان گشايى توانا، رهبرى دادگستر، پيامبرى پاك و پارسا بود و بزرگ ترين انقلاب هاى روى زمين را پديد آورد .... دين محمد هرگز تمايلات شهوانى را رواج نداد. محمد قانون گذارى خردمند بود كه مى خواست بشريت را از بدبختى و جهل و فساد رهايى بخشد. او تأمين منافع همه مردم روى زمين از زن و مرد، كوچك و بزرگ، خردمند و بى خرد، سياه و سفيد، زرد و سرخ را در نظر گرفت. (2) 856


1- صحيفه نور، سخنرانى 11/ 3/ 1360.
2- كليات ولتر، ج 24، صص 534- 555.

ص: 317

جرج برنارد شاو (1856- 1950 م.) نويسنده و انديشمند مشهور انگليسى مى نويسد:

آيين محمد به خاطر خصلت حيات بخشش، تنها آيينى است كه استعداد آن را دارد تا تمام دگرگونى هاى عالم وجود را در خود جذب و با مقتضيات هر عصر و زمانى تطبيق كند. من زندگى محمد را بررسى كرده ام. او مرد عجيبى است. وضع و مقام او بالاتر از آن است كه ضد مسيح باشد. او بايد به عنوان نجات دهنده بشريت، شناخته شود. به عقيده من، اگر مردى مانند او، زمام رهبرى سراسر جهان جديد را به دست بگيرد، توفيق آن را مى يابد كه مسائل و حوادث جهان جديد را با شيوه جامعى كه موجب تأمين صلح و سلم و سعادت جهان است، حل كند.

به نظر من، آيين محمد براى فرداى اروپا قابل قبول است؛ چنان كه براى امروز آن نيز قابل قبول است. (1) 857

توماس كارلايل (1795- 1881 م.) فيلسوف و دانشمند مشهور انگليسى در كتاب قهرمانان مى نويسد:

زندگى محمد بر مبناى اصول حكيمانه اى بود كه هر انديشمند بايد از آن پيروى كند و در اين صورت، به صراط مستقيم هدايت گام نهاده است. او پيامبر بر حق است و از سوى خداوند توانا و دانا آمده است. بعضى از مسيحيان با وارد كردن اين اتهام كه محمد، آيين خود را با شمشير و


1- على دوانى، پيامبر اسلام از نظر دانشمندان شرق و غرب، ص 156.

ص: 318

سرنيزه رواج داد، مى خواهند به آيين محمد ضربه بزنند. اين اتهام، نسبتى بسيار دور از حقيقت است؛ زيرا صاحبان اين اتهام بايد درست بينديشند نيرويى كه اين شمشير را از نيام بيرون كشيد و برق آن را بر فراز قله كوه هاى فرانسه، اسپانيا و كنگره هاى تاق مداين تا سمرقند و روى اهرام مصر در دست كسانى مانند موسى بن نصير و طارق بن زياد، يعنى فاتحان بزرگ، آشكار ساخت، كدام نيرو بود! بدون شك، آن نيرو، آيين (پر محتوا و سازنده) محمد بود، نه زور شمشير. به نظر من، حق، وجود خود را به هر وسيله كه باشد، آشكار خواهد ساخت. (1) 858


1- . همان، صص 72، 73 و 78.

ص: 319

كتاب نامه

1. ابن ابى الحديد المعتزلى، عزّالدين بن هبة اللَّه، شرح نهج البلاغه، تحقيق: محمد ابوالفضل ابراهيم، مصر، داراحياء الكتب العربيه، چاپ اول، 1378 ه. ق.

2. ابن اثير جزرى، عزالدين، اسد الغابه فى معرفة الصحابه، بيروت، دار المعرفة، بى تا.

3. ابن اثير، عزّالدين ابى الحسن على بن محمد، كامل فى التاريخ، بيروت، دارصادر، 1385 ه. ق.

4. ابن بابويه قمى (شيخ صدوق)، ابو جعفر محمد بن على بن حسين، خصال، تهران، مكتبة صدوق، 1389 ه. ق.

5.-، علل الشرايع، بى جا، مكتبة حيدريه، 1386، ه. ق.

6.-، عيون اخبار الرضا، تحقيق: شيخ حسين اعلمى، بيروت، مؤسسه الاعلمى للمطبوعات، چاپ اول، بى تا.

7.-، معانى الاخبار، تحقيق: على اكبر غفارى، بى جا، انتشارات اسلامى، 1361.

8.-، من لايحضره الفقيه، تصحيح و تعليقه: على اكبر غفارى قم، منشورات جماعة المدرسين، چاپ دوم، بى تا.

9. ابن حنبل، احمد بن محمد، المسند، بيروت، دارالفكر، 1368 ه. ق.

ص: 320

10. ابن حيون، نعمان بن محمد، دعائم الاسلام و ذكر الحلال و الحرام و القضايا و الاحكام، تحقيق: آصف بن على اصغر فيضى، قاهره، دارالمعارف، 1389 ه. ق.

11. ابن شعبه حرّانى، ابو محمد الحسن بن على بن الحسين، تحف العقول عن آل الرسول، قم، مكتبه بصيرتى، 1394 ه. ق.

12. ابن شهر آشوب، ابو جعفر محمد بن على، مناقب آل ابى طالب، بيروت، دارالاضواء، 1405 ه. ق.

13. ابن طاووس، سيد رضى الدين على بن موسى بن جعفر، اقبال الاعمال، محقق: جواد القيّومى الاصفهانى، مكتب الاعلام الاسلامى، چاپ اول، 1414 ه. ق.

14. ابن عبدالبر، يوسف بن عبدالله، الاستيعاب، تحقيق: على محمد البجاوى، قاهره، مكتبة نهضة مصر، 1336 ه. ق.

15. ابن كثير، اسماعيل، سيرة النبويه، تحقيق: مصطفى عبدالواحد، بيروت، دارالمعرفة، 1393 ه. ق.

16. ابن كثير دمشقى، ابوالفداء اسماعيل بن عمر، السيرة النبويه، تصحيح: احمد عبدالشافى، بيروت، دارالكتب العلميه، بى تا.

17.-، شمائل الرسول، شرح و تحقيق: مصطفى عبدالواحد، بيروت، دارالرائد العربى، 1407 ه. ق.

18. ابن هشام، ابومحمد عبدالملك، السيرة النبوية، مصر، قاهره، 1355 ه. ق.

19.-، سيرة ابن هشام (سيرة النبى) تحقيق:

محمد محى الدين عبدالحميد، بيروت، دارالفكر.

20. ابنى السنى، ابوبكر، عمل اليوم و اليلة، سلوك النبى صلى الله عليه و آله مع ربه، تحقيق:

عبدالقادراحمد عطاء، بيروت، دار ابن زيدون، 1407 ه. ق.

21. ابى داود سجستانى، سليمان بن اشعث، سنن ابى داود، بيروت، دارالفكر، 1414 ه. ق.

ص: 321

22. ابى يعقوب، احمد، تاريخ يعقوبى، ترجمه: محمد ابراهيم آيتى، شركت انتشارات علمى و فرهنگى، چاپ ششم، 1371.

23. احسائى، ابن ابى جمهور، عوالى اللئالى، تحقيق: سيد مرعشى و شيخ مجتبى عراقى، بى نا، چاپ اول، 1403 ه. ق.

24. احمدى، حبيب اللَّه، رسول اللَّه صلى الله عليه و آله؛ الگوى زندگى، قم، انتشارات فاطيما، چاپ سوم، 1381.

25. اربلى، ابوالحسن على بن عيسى، كشف الغمه فى معرفة الائمه، تبريز، مكتبه بنى هاشم، 1381 ه. ق.

26. اقبال لاهورى، محمد، كليات اشعار فارسى، با مقدمه: احمد سروش، تهران، كتاب خانه سنايى، 1343.

27. القشيرى النيشابورى، ابوالحسين مسلم بن الحجاج، صحيح مسلم بشرح النووى، بيروت، دار الكتاب العربى، 1407 ه. ق.

28. المسعودى، على بن الحسين، التنبيه و الاشراف، قاهره، دارالصاوى، 1357 ه. ق.

29. امام جعفر صادق عليه السلام، مصباح الشريعه و مفتاح الحقيقه، بيروت، مؤسسه الاعلمى للمطبوعات، 1400 ه. ق.

30. بحرانى، سيدهاشم، حلية الابرار، تحقيق: غلام رضا مولانا بحرانى، مؤسسة المعارف الاسلاميه، چاپ اول، 1411 ه. ق.

31. برقى، ابوجعفر، احمد بن محمد بن خالد، المحاسن، به اهتمام:

جمال الدين حسينى محدث، تهران، دارالكتب الاسلاميه، 1370 ه. ق.

32. بصرى، ابن سعد، طبقات، بيروت، دارالكتب العلميه، 1410 ه. ق.

33. بلخى، جلال الدين محمد، كليات ديوان شمس تبريزى، مقدمه:

بديع الزمان فروزان فر، تصحيح و حواشى: م. درويش، تهران، سازمان انتشارات جاويدان علمى، 1346.

ص: 322

34. بى آزار شيرازى، عبدالكريم، اخلاق پيامبر (داستان زندگى پيامبر)، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، چاپ دوم، 1366.

35. پور امينى، محمد باقر، جوان در چشم و دل پيامبر، مؤسسه فرهنگى دانش و انديشه معاصر، چاپ دوم، 1382.

36. حداد، احمد بن عبدالعزيز بن قاسم، اخلاق النبى فى القرآن و السنه، بيروت، دارالغرب الاسلامى، چاپ اول، 1996 م.

37. حر عاملى، محمد بن حسن، وسائل الشيعه، تهران، دارالمكتب الاسلاميه، 1366.

38. حسينى دشتى، مصطفى، معارف و معاريف، قم، دانش، 1376.

39. حسينى شيرازى، سيد محمد، پرتويى از مكتب پيامبر و امير مؤمنان، ترجمه:

محمدباقر خانى، قم، چاپ شهيد، چاپ سوم، 1379.

40. حكيم، سيد محمد تقى، پيام پيامبر، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، چاپ پنجم، 1374.

41. حويزى، عبد على بن جمعه، نور الثقلين، قم، انتشارات اسماعيليان، 1373.

42. خرمشاهى، بهاءالدين و مسعود انصارى، (ترجمه) پيام پيامبر، تهران، نشرحاجى، 1376.

43. خوند مير، حبيب السير، تهران، كتاب خانه خيام، 1333.

44. دل شاد تهرانى، مصطفى، سيره نبوى (منطق عملى، دفتر اول و دوم)، تهران، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، 1372.

45. سراج الدين، عبداللَّه، سيدنا محمد رسول اللَّه صلى الله عليه و آله (شمائله الحميده، خصاله المجيده)، حلب، مكتبة دارالفلاح، چاپ ششم، 1410 ه. ق.

46. سعيدى، غلام رضا، داستان هايى از زندگى پيغمبر ما، قم، دفتر تبليغات اسلامى، 1369.

47. سهراب پور، همت، الگوى كامل (نگاهى به سيره اخلاقى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله)، قم، مركزانتشارات دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم، چاپ اول، 1378.

ص: 323

48. سيدى، حسين، همنام گل هاى بهارى، قم، نسيم انديشه، 1383.

49. سيوطى، جلال الدين، الجامع الصغير فى الاحاديث البشير النذير، بيروت، دارالفكر، چاپ دوم، 1410 ه. ق.

50.-، الدرالمنثور فى التفسير بالمأثور، قم، مكتبه المرعشى النجفى، 1404 ه. ق.

51. شافعى طبرى، احمد بن عبداللَّه، ذخائر العقبى، بيروت، مؤسسه الوفاء، 1356 ه. ق.

52. شعيرى، محمد بن محمد، جامع الاخبار، تحقيق: حسن مصطفوى، تهران، مركز نشر كتاب، 1382 ه. ق.

53. شمس الدين، سيد مهدى، اخلاق اسلامى در برخوردهاى اجتماعى، قم، انتشارات شفق، چاپ چهارم، 1373.

54. صدر بلاغى، پيامبر رحمت، تهران، انتشارات حسينيه ارشاد، 1359.

55. طباطبايى، سيد محمد حسين، الميزان فى تفسير القرآن، قم، دارالكتاب الاسلامى، 1393 ه. ق.

56.-، سنن النبى، محمدهادى فقهى، قم، مؤسسه النشر الاسلامى، چاپ دوم، 1422 ه. ق.

57.-، سيره نبوى، (ترجمه كتاب سنن النبى)، ترجمه: سيد محمد رضا غياثى كرمانى، قم، پاسدار اسلام، چاپ دوم، 1384.

58. طبرسى، ابوالفضل على بن ابى نصر رضى الدين، مشكاة الانوار فى غررالاخبار، بيروت، مؤسسه النور للمطبوعات، چاپ دوم، بى تا.

59. طبرسى، ابو منصور احمد بن على بن ابى طالب، الاحتجاج على اهل اللجاج، مشهد، نشر المرتضى، 1403 ه. ق.

60. طبرسى، فضل بن حسن، اعلام الورى باعلام الهدى، قم، مؤسسه آل البيت، 1375.

61.-، مكارم الاخلاق، بيروت، مؤسسه الاعلمى للمطبوعات، 1392 ه. ق.

ص: 324

62. طبرى، ابوجعفر محمد بن جرير، تاريخ الامم و الملوك، بيروت، مؤسسه الاعلمى، 1361.

63. طوسى، ابو جعفر محمد بن حسن، امالى، تهران، چاپ سنگى، 1313 ه. ق.

64.-، تهذيب الاحكام، تحقيق: سيد حسن خراسانى، تصحيح: شيخ محمد آخوندى، دارالكتب اسلاميه، چاپ چهارم، 1365.

65.-، تهذيب الاحكام، تهران، بى نا، 1417 ه. ق.

66. طوسى، محمدبن الحسن، الامالى، تحقيق: قسم الدراسات الاسلاميه مؤسسه البعثه، دارالثقافه، چاپ اول، 1414 ه. ق.

67. عاملى، سيد جعفر مرتضى، الصحيح من سيرة النبى الاعظم، قم، بى نا، 1400 ه. ق.

68.-، وسائل الشيعه الى تحصيل مسائل الشريعه، به تصحيح و تحقيق و تذيبل: عبدالرحيم ربانى شيرازى، بيروت، دارالاحياء التراث العربى، بى تا.

69. غزالى، ابوحامد محمد بن محمد، احياء علوم الدين، زير نظر: عبدالعزيز عزّالدين السيّروان، بيروت، دارالقلم، بى تا.

70. فاطمى، سيد احمد، به سوى سعادت، تدوين: سيد مير احمد فقيه نى ريزى، بى جا، دارالهدى، چاپ اول، 1379.

71. فيض كاشانى، ملا محسن، محجة البيضاء فى تهذيب الاحياء، تصحيح و تعليقه: على اكبر غفارى، بى جا، دفتر انتشارات اسلامى، چاپ دوم، بى تا.

72. قاضى عياض، ابوالفضل عياض بن موسى بن عياض، الشفاء بتعريف حقوق المصطفى، تحقيق: على محمد البجاوى، بيروت، دارالكتب العربى، بى تا.

73. قرشى، باقر شريف، العمل و حقوق العامل فى الاسلام، بيروت، دارالتعارف للمطبوعات، چاپ چهارم، 1399 ه. ق.

74. قضاعى، محمدبن سلامه، مسند الشهاب، تحقيق: مجدى عبدالحميد سلفى، بيروت، مؤسسة الرساله، چاپ اول، 1405 ه. ق.

ص: 325

75. قمى، شيخ عباس، انوار البهيه فى تواريخ الحج الالهيه، تقديم و تعليق: محمد كاظم خراسانى (شانه چى) بيروت، دارالاضواء، 1404 ه. ق.

76.-، سفينة البحار و مدينة الحكم و الآثار، قم، مؤسسه انتشارات فراهانى، 1373.

77.-، كحل البصر فى سيرة سيد البشر، قم، انتشارات الرسول المصطفى، 1404 ه. ق.

78.-، منتهى الامال، قم، انتشارات هجرت، چاپ ششم، 1371.

79. كريمى نيا، محمد على، الگوهاى تربيت كودكان و نوجوانان، قم، ناشر مؤلف، 1375.

80. كلينى، ابو جعفر محمد بن يعقوب، الكافى، تصحيح و تعليق: على اكبر غفارى، تهران، دارالكتب الاسلاميه، 1388 ه. ق.

81. گروهى از نويسندگان، الموسوعة العربية الميسرة، قاهره، دارالقلم و مؤسسه فرانكلين، 1965 م.

82. مبرّد، ابو العباس محمد بن فريد النحوى، الكامل فى اللغة و الادب و النحو و التصريف، تحقيق: زكى مبارك و احمد محمد شاكر، قاهره، مطبعه الحلبى، چاپ اول، 1356 ه. ق.

83. مجلسى، محمد باقر، بحارالانوار، الجامعه لعلوم الائمة الاطهار، بيروت، دار احياء التراث العربى، 1403 ه. ق.

84.-، بحارالانوار، بيروت، مؤسسه الوفاء، 1403 ه. ق.

85. محدثى، جواد، هم گام با رسول (آشنايى با سيره اخلاقى و رفتارى پيامبر خدا)، قم، پويشگر، چاپ اول، 1384.

86. محمدى اشتهاردى، محمد، داستان هاى شنيدنى از فتح مكه و جنگ حنين، قم، دفتر انتشارات اسلامى، 1368 ه. ق.

ص: 326

87. محمدى رى شهرى، محمد، ميزان الحكمه، قم، دفتر تبليغات اسلامى، 1362 ه. ق.

88. محمودى، محمد باقر، نهج السعاده فى مستدرك نهج البلاغه، بيروت، مؤسسه الاعلمى للمطبوعات، 1386 ه. ق.

89. مسعود بن عيسى، تنبيه الخواطر و نزهة النواظر (مجموعه ورام)، بيروت، دارالتعارف، 1368.

90. مسعودى، مروج الذهب، مصر، المكتبه التجاريه الكبرى، چاپ سوم، 1377 ه. ق.

91. مطهرى، مرتضى، گفتارهاى معنوى، انتشارات صدرا، 1372.

92. مفيد، محمد بن نعمان بغدادى، الارشاد فى معرفة حج اللَّه على العباد، بيروت، مؤسسه الاعلمى للمطبوعات، 1399 ه. ق.

93. مكارم شيرازى، ناصر (و جمعى از نويسندگان)، تفسير نمونه، تهران، درالكتب الاسلاميه، 1372.

94. مكى العاملى، محمد بن جمال الدين، منية المريد فى آداب المفيد و المستفيد، گردآورى: سيد احمد حسينى، قم، مجمع الذخائر الاسلاميه، 1402 ه. ق.

95. مناوى، محمد عبد الرئوف، فيض القدير (شرح الجامع الصغير)، تحقيق:

احمد عبدالسّلام، بيروت، دارالكتب العلميه، چاپ اول، 1415 ه. ق.

96. موسوى گرمارودى، ابوالفضل، سيماى آفتاب، قم، انتشارات دليل ما، چاپ اول، 1380.

97. نراقى، محمد مهدى، جامع السعادات، تحقيق: محمد كلانتر، نجف، منشورات جامعية النجف الدينيّه، چاپ دوم، 1383 ه. ق.

98. نمازى شاهرودى، على، مستدرك سفينة البحار، تحقيق:

شيخ حسن بن على نمازى، قم المشرفه، مؤسسة النشر الاسلامى لجماعة المدرسين، 1419 ه. ق.

ص: 327

99. نورى طبرسى، حسين، مستدرك الوسائل و مستنبط المسائل، تحقيق:

مؤسسه آل البيت عليهم السلام لاحياء التراث، بيروت، چاپ دوم، 1408 ه. ق.

100. نويرى، شهاب الدين، نهاية الادب فى فنون الادب، ترجمه: محمود مهدوى دامغانى، تهران، اميركبير، 1365.

101. همدانى، رفيع الدين اسحاق ابن محمد، سيرت رسول اللَّه صلى الله عليه و آله، ترجمه:

جعفر مدرس صادقى، نشر مركز، چاپ اول، 1373.

102. هندى، علاء الدين متقى بن حسام الدين، كنز العمال فى احاديث الاقوال و الافعال، بيروت، مؤسسه الرساله، 1409 ه. ق. (1) 859


1- سيد حسين اسحاقى، ملكوت اخلاق (گلگشتى در جلوه اى رفتارى و گفتارى پيامبر اعظم صلى الله عليه و آله)، 1جلد، نشر مشعر - تهران، چاپ: 2، 1385.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109